امام حسن(ع)؛ سیب خوشبو

موضوعات اجتماعی، فرهنگی و سیاسی از نگاه «سیب خوشبو»

حضرت رسول اعظم(ص) فرمودند: ای حسن! تو «سیب خوشبو»، محبوب و برگزیده خالص قلب من هستی...

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۳۱ خرداد ۹۵، ۱۹:۴۰ - بشرا
    افرین

اول از همه سلام؛

این هفته دارم برای دعای عرفه می رم مشهد.به هر حال از همگی دوستان حلالیت می طلبیم.از طرف همگی دوستان هم نایب الزیاره هستیم...روز 12 بهمن یکی از دوستان زحمت به روز کردن وبلاگ رو می کشند و در این روز وبلاگ به طور ویژه به روز می شود...

خوش به حال اون هایی که این روزها کربلا هستن...

می شه کنج حرمت گوشه‌ی قلب من باشه === می شه قلب منو مثل گنبدت طلا کنی

قربون صفات برم از راه دوری اومدم...

شهادت امام محمد باقر(ع)را هم به تمام شما عزیزان بیننده تسلیت عرض می کنیم.متاسفانه به دلیل حجم زیاد مطالب این هفته سعادت نداشتیم که مطلبی رو از ایشون بزنیم.

{{{{جواب آقا صالح}}}}

...اگر منظورت از اسلام ناب محمدی اسلام آقاییه بله واقعا من هیچی ازش نمی دونم . البته شما هم نمی دونید چون یه چیزی رو با احساس وتعصب و بدون منطق پذیرفتین و جایی که تعصب باشه تعقل حتما نیست. رابعا منظورم از شهدا و جانبازان ، فقط آقاسعید نبود . افرادی مثل عموی شهید خودم و بقیه دلاورانی بود که 8 سال جنگیدند تا امروز ایران آزاد باشه نه اینکه افرادی با اسم دین هر کاری دلشون می خواد با بیت المال و ثروت و سرنوشت این مملکت وملت،بکنن. اسلام من اسلام رسول الله و علی است . علی ای که با 25 سال خونه نشینیش یاد داد که حکومت مال مردم و تا وقتی پاشنه درش رو از جا در نیاوردن حکومت رو قبول نکرد . ولی انصافا آیا الان هم همینطوره . یک ذره فکر کن .

این پیام رو آقای صالح صالحی از وبلاگ صالحان امروز در جواب مطلبی که من در وبلاگشون نظر داده بودم و یه چیزهایی نوشته بودن و من هم یه چیز هایی جواب دادم نوشتند.جواب نظر آقا صالح را به خاطر این دارم می دم که فکر کردم از این سوال های بی جواب که به طور عمد یا غیر عمد بین جوان ها مطرح می شود تو جامعه زیاد است.سعی کردم جواب این مسئله رو با منطق خودم بدهم تا حداقل بگم که می تونم از عقایدم منطقی دفاع کنم.

توضیح:ایشون در وبلاگشون درباره‌ی دولت آقای خاتمی مطلبی نوشته بودند که ما کاری به مطلب نداریم و من درباره‌ی یک جمله نظر دادم. ایشون عکس آقای حجاریان رو گذاشته بودند و بالای عکس نوشته بودند:« خون شهیدان و جان نیمه جانبازان را.»

آقا صالح آیا شما رفتید و از تمام جانبازان،-حتی آن جانبازی که سال هاست روی تخت بیمارستان نمی تواند حرف بزند- سوال کردید که به عنوان نماینده‌ی شما عکس آقای حجاریان را در وبلاگم بزنم،راضی هستید؟؟ثانیاً کسی که بدنش رو باخت جانباز نمی شود...و گرنه بدنباز زیاد است...

در مورد مسئله‌ی بعدی می خواستم بگم که آقا صالح؛اگه از شما بپرسند دو دو تا چند تا می شه مطمئنا می گویید 4 تا!!اگر همه‌ی دنیا به شما بگویند که دو دو تا 5 تا می شود باز هم شما از روی عقلی که اسباب توجه دارد می گویید 4 تا!حالا اگه همه‌ی دنیا می خواهند بگویند که شما روی این مسئله تعصب دارید مهم نیست.چون این مسئله برای شما یکی از اقسام یقینیات یعنی بدیهیات است.

اصل ولایت فقیه برای بنده مثل همون دو دو تا چهار تای شماست.و مصداق بارز این اصل در زمان ما مقام معظم رهبری(مدظله العالی)است. حال اگر می خواهید این اصل برای شما هم جزو بدیهیات حساب شود بفرمایید مطالعه کنید و حقیقت را هر جا که هست پیدا کنید...یا علی.

آ ن کس که نمی داند ساحلش کدام سوست از کجا می داند کدام باد موافق است و کدام باد مخالف!

نیچه

{{{{فروتنی امام حسن(ع)}}}}

روزی حضرت امام حسن(ع)بر جمعی از فقرا گذشت که بر زمین نشسته بودند و استخوان هایی در دست داشتند که ذرات گوشت را در آن ها یافته و می خوردند.هنگامی که امام حسن(ع)را دیدند،از او خواستند که با آن ها هم غذا شود.حضرت بدون درنگ بر خاک نشسته،مشغول به غذا خوردن شد و فرمود:«خداوند افراد متکبر را دوست نمی دارد.»سپس از آنان خواست که با او به خانه اش بروند و به آنان غذا و پوشاک بخشید.

سید محسن امین عاملی،ترجمه‌ی اعیان الشیعه(امام حسن(ع) و امام حسین(ع))،ص 40

{{{{لحظه ای دور از هیاهو}}}}

ماه ذیحجه است.و هر گاه صدای لبیک را از رادیو و تلویزیون می شنوم دلم پر می کشد.

چشمم که به خانه‌ی دوست می افتد بی اختیار اشک از چشمانم جاری می شود و از این همه ابهت دلم می لرزد.حیرت زده به اطراف نگاه می کنم؛مقام ابراهیم،حجر اسماعیل،حجر الاسود...محرم می شوم و لباس سفید به تن می کنم.وقتی نگاه می کنم همه را مثل خود می بینم.هیچ تفاوتی بین من و بقیه نیست.حتی حرف هامان،شعارهامان یکی است.زبان ها مان هماهنگی دارد و همه یک صدا لبیک گویان می چرخیم.هر دوری که می زنم بیشتر اوج می گیرم.هر قدمی که برمی دارم خود را روی زمین حس نمی کنم.آری سبک بال شده ام و دیگر با پاهایم طواف نمی کنم.من با بال های شکسته ام که گویی جان تازه ای گرفته باشند طواف می کنم،در این مکان امن؛در جایی که هیچ انسانی حق ندارد جانداری را اذیت کند.شاید همه‌ی جانداران این حق را دارند که بهره ببرند و یا شاید خدا می خواهد به آن ها بگوید در هر جا که من باشم،در هر جا که عظمت من باشد شما هیچ قدرتی از خود ندارید،و در همه جا عظمتش را حس می کنم.حرکت می کنم برای رفتن به عرفات.نیم روزی را در عرفات وقوف می کنم.دعای عرفه را زمزمه می کنم.در مشعر سنگ جمع می کنم تا شیطان نمادین را سنگ باران کنم.در این جا شیطان خوار و خفیف است.مگر می شود در این مکان مقدس شیطانی باشد؟همه‌ی شیاطین را در بند کشیدیم و سنگبارانشان کردیم اما ای کاش می شد برای همیشه می مردند.به همین دلیل که شیطان را در ظاهر و باطن ترک کردیم آن روز را عید می گیریم.مگر نه این است که ائمه فرموده اند روزی که در آن معصیت نکنید عید است.به شکرانه‌ی این فوز عظیم و پیروزی بزرگ،اسماعیل نفس را قربانی می کنیم.تقصیر می کنیم و به خدا اعلام می کنیم.ما حاضریم از تمام زیبایی های ظاهری و زود گذر بگذریم تا به زیبایی های واقعی و ماندگار برسیم.

سه شب را در منی در حالی که یک لحظه ارتباط و عشق بازی با پروردگار قطع نمی شود می مانیم.بعد از آن به مسجد الحرام رفته و طواف می کینم و نماز طواف می گذاریم.سعی بین صفا و مروه را در حالی انجام می دهم که هاجر را در پیش روی خود می بینم به دنبال آب،مایه‌ی حیات و زندگانی و می گویم خدایا!آبی به ما بده که حیات و سعادت دنیوی و اخروی ما را تضمین کند.طواف نساء را انجام می دهم و نمازش را می گذارم اما این نماز با تمام نماز هایم تفاوت دارد.

ای کاش برای همیشه آن جا می ماندم.وقتی به خود می آیم درمی یابم اشک هایم به صورتم طراوت بخشیده.به دلم زیارت قبول می گویم و این دعا را زیر لب زمزمه می کنم:

اللهم ارزقنی حج بیتک الحرام فی عامی هذا و فی کل عام

دلارام

اللهم ارزقنی حج بیتک الحرام فی عامی هذا و فی کل عام

{{{{نهایت تواضع}}}}

سالگرد عروج ملکوتی عارف کامل و عالیقدر حاج محمد اسماعیل دولابی را به همه‌ی شما عزیزان تسلیت عرض می کنیم.

یکی از ویژگی های ایشان تواضع بود که شاید بعضی از بزرگان نتوانند این عمل را انجام دهند. در حرم مطهر بی بی دو عالم فردی خیال کرد که ایشان روضه خوان است و به ایشان می گوید که یک زیارت نامه بخوان و ایشان می خوانند و سپس یک بیست تومانی به ایشان می دهد و حاج آقا آن پول را می گیرد و می بوسد و بر چشم می مالد و در جیب می گذارد. این یعنی نهایت تواضع.

از خاطرات حجت الاسلام گنجی

روز عرفه یادتون نره...خیلی التماس دعا

۱۰ نظر ۰۹ بهمن ۸۲ ، ۲۲:۰۹
حسن میثمی

سلام؛

یـا سـر کشـی سپهر را سرکـوبی === یـا خــار و خس زمانه را جاروبی

بگرفت دلم از این خسیسان یارب === حشری،نشری،قیامتی،آشوبی

شیخ ابوالسعید ابوالخیر


اول از همه شهادت جانسوز نهمین امام شیعه امام محمد تقی(علیه السلام) را به محضر آقا امام زمان(ارواحناله‌الفداء) و امام حسن(علیه السلام)و تمامی شما سیب خوشبویی های محترم تسلیت عرض می کنیم و همچنین از همراهی دوستان در وبلاگ کمال تشکر را داریم.

در میان پیام های هفته‌ی گذشته که دوستان لطف کردند یک پیام نظر من را خیلی جلب کرد.آن هم نظر امید آقا بود که خانم دلارام جواب خوب و قانع کننده ای به ایشان دادند.اما یه قول به امید خان و تمام خوانندگان وبلاگ باید بدهم که سعی می کنم از این به بعد مطلب در مورد امام حسن(ع)فراموش نشه!ان شاءالله.

 

{{{{{شجاع میدان علم}}}}}

اسم آن بزگوار محمد،کنیه‌ی ایشان ابا جعفر الثانی و لقب مشهورشان جواد و تقی است.عمر مبارک ایشان 25 سال است و شهادت آن بزرگوار در به دستور معتصم عباسی به دست ام الفضل زن امام جواد(ع) در آخر ذی القعده سال 220 ه‍.ق واقع شد.

عمر ایشان گر چه کوتاه بود و غالباً در تبعید صرف شد،ولی باید گفت عمر پر برکتی بود.از جمله امتیاز های امام جواد(ع،اظهار علم اهل بیت(ع) است و باید اعتراف کرد شجاعب در میدان علم مثل او نیامده است.

باز هم شهادتش را تسلیت می گوییم.

 

{{{{{اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا}}}}}

این مطلب رو یا نخونید یا اگه می خونید همشو بخونید!

هنگامی که امام از توطئه‌ی سوء قصد نجات یافته بودند در مدائن در برابر چشم مردم حاضر شد و در بین سپاهیان به سخنرانی پرداخت و این سخنرانی بود که معاویه با اعزام نماینده ای برای درخواست صلح عرصه را بر او تنگ کرده و مردم هم در جریان بودند.او فرمود:(به این مضامین)

«دیروز با تفاهم و استقامت می جنگیدم ولی امروزه بر اثر کینه ها و خصومت ها و تفرقه ها وحدت و تفاهم از میان رفته است.

شما کسانی هستید که در صفین دین را بر دنیای خود مقدم می داشتید و در نتیجه موفق بودید ولی امروزه منافع خود را بر دین خود مقدم می دارید.ما همانگونه هستیم که بوده ایم ولی شما این چنین نیستید وضع و روحیه تان تغییر یافته است.

گروهی از شما کسان خود را از دست داده اید و بر کشتگان خود اشک می ریزید و خون کشته شدگان خود را از ما طلب می کنید.گوهی دیگر از فرمان ما سرپیچی می کنید و این وضع و موقعیتی است که شما دارید.

اما معاویه پیشنهادی دارد که برخلاف هدف و عزت ماست.اگر آماده‌ی سرمایه گذاری از خون خود در راه خدا هستید،بیاییم و با او بجنگیم و اگر طالب زندگی و عافیت هستید پیشنهاد صلح او را بپذیریم.»

وقتی سخن به اینجا رسید گویی مردم منتظر شنیدن این جملات بودند و فریاد زدند:
البقیة،البقیة...ما زندگی می خواهیم...

کامل بن اثیر،ج3،ص203 و 406(ر.ک کتاب در مکتب کریم اهل بیت(ع))

از طرف:دلارام

 

{{{{{چشم به راه}}}}}

خدایا،

آنان که همه چیز دارند

مگر تو را

به سُخره می گیرند

آنان را

که هیچ ندارند

مگر تو را!

***

هر کودکی

با این پیام

به دنیا می آید

که خدا

هنوز

از انسان نومید نیست.

***

خدا به انسان می گوید:

«شفایت می دهم

از این رو که آسیبت می رسانم

دوستت دارم

از این رو که مکافاتت می کنم.»

***

ماه

روشنی اش را

در سراسر آسمان

می پراکند

و لکّه های سیاهش را برای خود نگه می دارد!

***

کاریز خوش دارد خیال کند

که رود ها

تنها برای این هستند

که به او آب برسانند!

***

خدا،

نه برای خورشید

و نه برای زمین

بلکه برای گُل هایی که برایمان می فرستد،

چشم به راه پاسخ است...

رابیندرانات تاگور(1941-1861 م)---ترجمه از:ع.پاشایی


ان شاءالله که وقتتان را تلف نکرده ام...تا هفته‌ی بعد در امان خدا...

به وبلاگ های امام حسن(ع) - خیبر شکن - کسری - شیعه - اخباری دیگر - قصه‌ی دلتنگی ها - مکتب المهدی - آقای خامنه ای - هلوع - لباس شخصی - میثم - گم گشته - حاج حمید - پریا هم یه سر بزنید.

۱۶ نظر ۰۳ بهمن ۸۲ ، ۱۲:۰۳
حسن میثمی

سلام؛

این هفته می خوام رک و پوست کنده حرف بزنم.بدون هیچ گوشه و کنایه ای!

از اولی که این وبلاگ رو راهش انداختم قصدم این بود همه چیز تو وبلاگم بنویسم اما هر چیزی رو ننویسم!مطالب متنوعی که می نوشتم از همه‌ی زمینه ها بود:اجتماعی،طنز،فرهنگی،مذهبی و... اما دوست داشتم کنار این مطالب کمی سیاست رو هم تو وبلاگ جا بدم.اما نه این که اینجا رنگ و بوی سیاست بگیره.ولی می خواستم یه وقت بعضی ها فکر نکنند که دین از سیاست جداست...

این قدر بعضی ها رفتن تو نخ انتخابات و رد صلاحیت و قدرت که اصلیتشون رو بخاطر این قضیه از دست دادند.اینقدر چپ و راست درست کردند که دیگه قضیه‌ی اصلی رو فراموش کردند و وقتی می خوان فرم کاندایداهای مجلس رو پر کنند روی اسم ولایت خط می کشند(لازم بذکر است واقعاً این اتفاق افتاده است.).....آن وقت که رد صلاحیت هم شدند می گویند فلان و بهمان...این جا من فقط سر بسته بگم:

هر چه می خواهد بگوید هر که می خواهد === هر چه می خواهد بگوید تلخ یا شیرین

ما سر حرف اولمون وایسادیم...حرف ما هم اینه که یه حزب رو بیشتر تو ایران قبول نداریم:اون هم حزب «سیّد علی(مدظله)»

رهسپاریم با ولایت تا شهادت

دیگه بیشتر از این هم نمی خواهم در این مورد بنویسم.خودتون ماشاءالله آگاهید و قدرت درک و استنتاج وقایع زمانتان را دارید...

 

{{{{{مجلسی که در آن رجایی و باهنر و چمران بودند...}}}}}

آقا من از دست نماینده ها شکایت دارم...آقایون چهارسال خورده اند و خوابیده اند و گردن کلفت کرده اند و تازه غیر از حقوق یک میلیونی از هزار تا سوراخ مشروع و نامشروع هم نوشجان کرده اند؛حالا هم که بهشون می گن آقا شما دیگه لایق مجلس نیستی،بفرما برو دنبال یه کار دیگه دو قورت و نیمشان هم باقیه...انگار مجلس ارث باباشونه که ول کن ماجرا نیستن...بابا!تو این مجلس شهید رجایی بود،شهید باهنر بود،شهید چمران بود.
ببینم:اگه شما بری دکتر دکتر به شما سه هزار تا دارو می ده می گه بیا و خودت انتخاب کن.به من چه اگه مُردی هم مُردی!من رو سننه!نه خدا وکیلی می گه؟؟؟
آخه کسی که نه نظام رو قبول داره نه ولایت فقیه باید بیاد نماینده مجلس بشه؟؟؟چرا هیچکی حالیش نیست؟

 

{{{{{موضوع اصلی را فراموش نکن!}}}}}

خانمی طوطی ای خرید.اما روز بعد آن را به مغزه برگرداند.او به صاحب مغازه گفت:«این پرنده صحبت نمی کند.»صاحب مغازه پرسید:«آیا در قفسش آینه ای هست؟طوطی ها عاشق آینه هستند.آن ها تصویر خود را در آینه می بینند و شروع به صحبت می کنند.»آن خانم یک آینه خرید و رفت.

روز بعد باز آن خانم بازگشت.طوطی هنوز صحبت نمی کرد.صاحب مغازه پرسید:«نردبان چه؟آیا در قفسش نردبانی هست؟طوطی ها عاشق نردبان هستند.»آن خانم یک نردبان خرید و رفت.

اما روز بعد باز هم آن خانم آمد.صاحب مغازه گفت:«آیا طوطی شما در قفسش تاب دارد؟نه؟!خوب مشکل همین است.به محض اینکه شروع به تاب خوردن کند،حرف زدنش تحسین همه را بر می انگیزد.» آن خانم با بی میلی یک تاب خرید و رفت.

وقتی که آن خانم روز بعد وارد مغازه شد،چهره اش کاملاً تغییر کرده بود.او گفت:«طوطی مُرد!»

صاحب مغازه شوکه شد و پرسید:«واقعاً متأسفم.آیا او یک کلمه هم حرف نزد؟»

آن خانم پاسخ داد:«چرا!درست قبل از مردنش با صدایی ضعیف از من پرسید که آیا در آن مغازه،غذایی برای طوطی ها نمی فروختند؟»

 

{{{{{غلط می کنی قانون را قبول نداری!}}}}}

باید حدود معلوم شود.آقای رئیس جمهور حدودش در قانون اساسی چه هست،یک قدم آنور بگذارد من با او مخالفت می کنم.اگر همه‌ی مردم هم موافق باشند من مخالفت می کنم...مجلس حدودش چقدر است،روی حدود خودش عمل کند...قانون معین شده است.نمی شود از شما پذیرفت که ما قانون را قبول نداریم.غلط می کنی قانون را قبول نداری!قانون تو را قبول ندارد...مردم رأی دادند به اینها،مردم 16 میلیون یا بیشتر رأی دادند به قانون اساسی.مردمی که به قانون اساسی رأی دادند منتظرند که قانون اساسی اجرا بشود؛نه هر کس از هر جا صبح بلند شود و بگوید من شورای نگهبان را قبول ندارم،من قانون اساسی را قبول ندارم،من مجلس را قبول ندارم،من رئیس جمهور را قبول ندارم،من دولت را قبول ندارم،نه!همه باید مقید به این باشید که قانون را بپذیرید ولو برخلاف رأی شما باشد.

صحیفه‌ی امام(ره)-ج14-ص377

امام خمینی(ره)یک حقیقت همیشه زنده است


ضمناً لازم است که من یک توضیح اینجا بدهم برای اون هایی که می گویند «مردم به قانون اساسی 25 سال پیش رأی دادند و حالا که آن را نمی خواهند چه بگویند!!!!»آقا جان!اگر مردم از نظام و ولایت فقیه خوششان نمی آمد همانطور که 25 سال پیش نظام را عوض کردند الآن هم ساکت نمی نشستند...مطمئن باش!تنها هم مردم ایران این خصوصیت را ندارند بلکه این برای تمام ملل جهان است...حالا دیگه چی داری بگی؟هر حرفی داری بسم الله!جواب گو ام!


در ضمن خدمت دوستان عرض شود که هدیه‌ی این هفته هم آماده است.موضوع این هفته کار با اینترنت ولی بدون اتصال به شبکه است!!!!

به عبارتی مشاهده‌ی صفحات وب به صورت Offline .به هر حال امتحانات ما هم که تموم شد و تا جایی که بتونم جواب کامنت ها رو می دم. البته اگر بدون ایمیل و آدرس باشه.

مینا خانم فرمودند:

من وبلاگت رو برای اولین بار هست که می بینم خیلی خوشم اومد بابا تو دیگه کی هستی؟؟؟!!!!

  • مینا خانم؛خواهش می کنم.ضمناً من حسن میثمی هستم!!!!!!!(خیلی بی نمک بود نه؟!)

امید خان هم نوشتند که:

با سلام بابا ای ول خیلی وبلاگت خوبه اولین بار که وبلاگت رو دیدم فکر نمی کردم ولی ...خیلی پر بار خسته نباشی جوون

  • سلام امید خان؛خواهش می کنم.نظر لطفتونه.ولی اولین بار که وبلاگم رو دیدید چی؟در هر حال خیلی ممنون که تشریف آوردید.

۲۵ نظر ۲۵ دی ۸۲ ، ۲۲:۲۵
حسن میثمی

سلام؛

یه هفته‌ی دیگه هم گذشت و ما یه هفته بزرگ تر شدیم.شاید این جمله رو خیلی شنیده باشیم.اما اگه چند دقیقه روش فکر کنیم می بینیم یه عالمه حرف توش داره.فقط همین رو بگم که وقتی بچه بودم به همین زبون صحبت می کردم،اما نمی دونم چرا خیلی حرف هام قشنگ تر بود...نمی دونم چرا؟؟؟؟؟؟؟واقعاً چرا؟

در ضمن قسمت هدایا هم راه اندازی شد.البته هفته‌ی پیش راه اندازی شده بود.شاید دیده باشید!شما می توانید در نوار کناری این قسمت را بیابید.هر دو هفته یک بار این قسمت به روز می شود که شامل مطالب آموزشی،عکس ها و... می باشد.این هفته موضوع هدیه‌ی گروه به شما خواننده‌ی عزیز «در غم بم»است که شامل یک عکس تمام صفحه از این فاجعه‌ی دلخراش می باشد.

حدیث این هفته:(سعی کنیم بهش عمل کنیم...):

هَلاکَ النّاسِ فی ثَلاثٍ:اَلْکِبْر وَ الْحِرْص وَ الْحَسَدُ===هلاک مردم در سه چیز است:تکبر،حرص و حسد.======امام حسن علیه السلام

 

{{{{{سزای قسم دورغ}}}}}

در زمان امام مجتبی(ع)مردی به دروغ مدعی شد که:«من هزار درهم از حسن بن علی(ع)می خواهم.»

حضرت با آن مرد برای محاکمه به نزد شُرَیْح قاضی رفتند.شریح رو به امام حسن(ع)کرد و گفت:

«شما قسم می خورید که بدهکار نیستید؟»

حضرت فرمودند:«اگر این مرد قسم بخورد من این پول را به او می دهم.»

شریح رو به آن مرد کرد و گفت:«بگو:

بالله الذی لا اله الا هو عالم الغیب و الشهاده.»

«سوگند بدان خدایی که معبودی حز او نیست دانای غیب و شهود.»

حضرت مجتبی(ع)رو به آن مرد فرمود:

«نه!نمی خواهم این گونه قسم بخوری،زیرا در آن خداوند را به وحدانیت و عظمت یاد می کنی و خداوند حیا می کند که بنده اش را در این فرض گرفتار کند؛پس بگو:

«بالله ان لک علیَّ هذا؛و خذ الالف.»

«به خدا قسم من این مبلغ را از تو طلبکارم؛و دنبال آن هزار درهم را بگیر.»

مرد همانگونه قسم خورد و پول را گرفت ولی به محض آن که از جا برخاست به صورت بر زمین افتاد و مرد.

مناقب شهر آشوب،ج4،ص7-بحارالانوار،ج43،ص237

 

{{{{{من یک سِنت پیدا کردم...}}}}}

پسر کوچکی،روزی هنگام راه رفتن در خیابان،سکه ای یک سنتی پیدا کرد.او از پیدا کردن این پول،آن هم بدون هیچ زحمتی خیلی ذوق زده شد.این تجربه باعث شد که او بقیه روز ها هم با چشم های باز سرش را به سمت پایین بگیرد(به دنبال گنج!).او در مدت زندگیش؛296 سکه‌ی 1 سنتی،48 سکه‌ی 5 سنتی،19 سکه‌ی 10 سنتی،16 سکه‌ی 25 سنتی،2 سکه‌ی نیم دلاری و یک اسکناس مچاله شده‌ی 1 دلاری پیدا کرد.یعنی در مجموع 13 دلار 26 سنت.

در برابر به دست آوردن این 13 دلار و 26 سنت،او زیبایی دل انگیز 31369 طلوع خورشید،درخشش 157 رنگین کمان و منظره‌ی درختان افرا در سرمای پاییز را از دست داد.

او هیچ گاه حرکت ابر های سفید را بر فراز آسمان ها در حالی که از شکلی به شکل دیگر در می آمدند، ندید.پرندگان در حال پرواز،درخشش خورشید و لبخند هزاران رهگذر،هرگز جزیی از خاطرات او نشد.


در ضمن از اینکه جواب کامنت ها رو نمی رسم بدم شرمنده.آخه دیگه وقت امتحاناس.البته این هفته تموم می شه.دل همه‌ی دانشگاهی ها بسوزه!!!!!!!

به وبلاگ های شب بارانی؛مسافر ثانیه ها و شیعه و سایت ایران دانلود هم یه سر بزنید.

۲۴ نظر ۱۹ دی ۸۲ ، ۰۱:۱۹
حسن میثمی

...و آیا بیم آن می رفت که بم به تلی از خاک تبدیل شود؟

و اکنون بم و دیگر هیچ

مطمئناً اگر جواب مثبت بود دیگر 30 هزار کشته بر جای نمی ماند...فاجعه‌ای ملّی بود اما مردم آن را به حماسه ای مردمی تبدیل کردند.کمک های بی دریغ مردمی مرهمی بود بر درد بی درمان هموطنان بمی!و توانست تا حدی آن ها را آرام کند...

دست مریزاد

اما سایت های خبری از جمله بی.بی.سی فارسی و سی.ان.ان اشاره‌ی وسیعی به کمک های مردمی نکرده و دائماً کمک های کشور های مختلف از جمله آمریکا را به میان می کشد و دائماً بحث سوء مدیریت را مطرح می کنند.اما عمق فاجعه به قدری بود که اگر این اتفاق در هر کشوری می افتاد بهتر از این نمی توانست عمل کند.البته در هر واقعه‌ای یک سری افراد به عنوان اِشکال تراش هستند که اجتناب ناپذیرند.در خود ایران و یا تهران هم شاید شما با این نوع افراد برخورد کرده باشید.به هر حال آن چیزی که همه می گویند در دو یا سه روز اول مشکلات مدیریتی وجود داشته است اما بعد از دو یا سه روز بم و روستاهای اطراف منطقه بندی شدند و به 20 منطقه تقسیم شدند که خود بمی ها هم از این منطقه بندی راضی بودند.

از اقدامات مهم دیگر دسته بندی بیماران به سه دسته‌ی سبز،زرد و قرمز است.مجروحین دارای وضعیت سبز به طور سرپایی در محل مداوا می شود، مجروحین دارای وضعیت زرد در بیمارستان های بم درمان می شوند اما مجروحین دارای وضعیت قرمز به سایر شهرها انتقال داده می شوند تا مورد مداوا قرار گیرند.

اما مسأله‌ی مهم دیگر مسأله ای است که شاید زیاد در مورد آن نشنیده باشید و آن هم این است که آمریکا و متحدانش سعی بر این دارند که به قول معروف از آب گل آلود ماهی بگیرند و چون ایران هواپیماهای ارسالی از ایالات متحده را پذیرفته است،می خواهند رابطه های آمریکا و ایران را از سر بگیرند.اما آقای خاتمی ریاست جمهور در این باره،ضمن استقبال از کمک ایالات متحده تاکید داشتند که این اقدام ارتباطی با مسایل سیاسی ندارد.

«غرب و شرق تا شما را از هویت اسلامی تان-به خیال خام خودشان-بیرون نبرند آرام نخواهند نشست.نه از ارتباط با متجاوزان خشنود شوید و نه از قطع ارتباط با آنان رنجور.همیشه با بصیرت و چشمانی باز به دشمنان خیره شوید و آنان را آرام نگذارید که اگر آرام نگذارید،لحظه ای آرامتان نمی گذارند.»

صحیفه‌ی نور،ج21،ص109

اما تا این حد هم فاجعه‌ی بم آب روان و شفاف رودخانه‌ی نظام جمهوری اسلامی و مردم خوبمان را گل آلود نکرده است.

و از پیامد های مهم دیگر این فاجعه که می تواند یک کتاب سترگ بینش اسلامی و خدایی برای ما باشد این است که یک پیرمرد 80 ساله و یک کودک شش ماهه و سه نفر دیگر پس از پنج روز به خواست خداوند متعال زنده از زیر آوار بیرون آورده شده اند که حال عمومی آن ها خوب گزارش شده است.

هم چنین در عرصه‌ی سیاست روز گذشته اعلام شد که پاکستان به یک هواپیمای ترابری نظامی هند حامل کمک های بشردوستانه برای زلزله زدگان بم اجازه داده است در مسیر پرواز به ایران، از فراز خاک آن کشور عبور کند.این نخستین بار در دو سال اخیر است که پاکستان چنین اجازه ای را به هند می دهد.

اما از هر چه بتوان گذشت از سیل عظیم کمک های مردمی نمی توان چشم پوشی کرد...مردم مهربان ایرانی...

و هم چنین کمک های انسان دوستانه‌ی کشور های دیگر هم در سال نو میلادی جداً قابل تقدیر است.

و از خداوند می خواهیم که به همه‌ی ما عقل سلیم عنایت بفرماید تا هیچ وقت علت را جای معلول و معلول را جای علت نگیریم و اعتقاداتمان را بر اساس منطق بنا نهیم نه بر اساس موهومات!

۹ نظر ۱۳ دی ۸۲ ، ۱۳:۱۳
حسن میثمی

عجب رسمیه رسم زمونه؛قصه‌ی باد و برگ خزونه؛می رن آدما از اونا فقط؛خاطره هاشون به جا می مونه=====حادثه‌ی دلخراش زلزله‌ی کرمان را به همه‌ی شما سیب خوشبویی ها و بقیه الله الاعظم(ارواحنا له الفداء)و همچنین خانواده های داغدار آن عزیزان تسلیت عرض می کنیم

قال الصادق(ع):مَن زارَها وَجَبْتُ له الجَنّّة

کسی که مرقد او(حضرت معصومه(س))را زیارت کند بهشت بر او واجب می گردد.

حضرت معصومه(س)؛چشمه‌ی جوشان کوثر

::::::::::::بدون شرح::::::::::::

هر روز به سختی درد می کشد،و هر شب رنج و بیماری به سراغش می رود،در میان برادری غم خوار،و پدری مهربان و ناله کننده ای بی طاقت و بر سینه کوبنده ای گریان افتاده است،اما او در حالت بیهوشی و سکرات مرگ و غم و اندوه بسیار،و ناله‌ی دردناک،و درد جان کندن،با انتظاری رنج آور دست به گریبان است.پس از مرگ او را مأیوس وار در کفن پیچانده،در حالی که تسلیم و آرام است برمی دارند و بر تابوت می گذارند.

خسته و لاغر به سفر آخرت می رود،که فرزندان و برادران،او را به دوش کشیده تا سرمنزل غربت،آن جا که دیگر او را نمی بینند و آن جا که جایگاه وحشت است پیش می برند.

اما هنگامی که تشییع کنندگان بروند و مصیبت زدگان بازگردند در گودال قبر نشانده برای پرسش حیرت آور و امتحان لغزش زا،زمزمه‌ی غم آلود دارد.و بزرگترین بلای آن جا فرود آمدن در آتش سوزان دوزخ و برافروختگی شعله ها و نعره های آتش است؛که نه یک لحظه آرام گیرد تا استراحت کند و نه آرامشی وجود دارد که از درد او بکاهد و نه قدرتی که مانع کیفر او شود،نه مرگی که او را از این همه ناراحتی برهاند و نه خوابی که اندوهش را برطرف سازد.

در میان انواع مرگ ها و ساعت های مجازات گوناگون گرفتار است.به خدا پناه می بریم

اِنّا بِاللهِ عائِذون

خطبه‌ی 83؛فراز 12،ترجمه‌ی آقای دشتی

::::::::::::مسیح قائم...The Risen Lord::::::::::::

برادر می توانی به من غذا بدهی
و یک جرعه شراب،
من زمانی طولانی
در این راه سفر کرده ام،
و شگفتی ها دیده ام،
از همه عجیب تر این که،
بی گمان چهره‌ی مسیح قائم را دیده ام؛
در شبی این چنین،
غریبه ای در جاده آمد،
دیدم تلو تلو می خورد،شنیدم افتاد،
بارش را گرفتم و کمکش کردم،
هر چه پیش تر رفتیم،
بار سنگین تر شد،
یقین دارم من سنگینی دنیای دیگر را
حس کرده ام...

از ترانه های کریس دِ برگ

مِن ذُریَّتی اَلمَهدیُّ إذا خَرَجَ نَزَلَ عیسیَ بنُ مَرْیَمَ لِنُصرَتِه فَقَد دَمَه و صَلّی خَلْفَه

از ذریه‌ی من مهدی(عج)است که وقتی قیام کند،عیسی بن مریم(ع)برای یاری او نزول می کند و او را پیش می فرستد و پشت سرش نماز می گذارد.

پیامبر اکرم(ص)،امالی صدوق،ص181

میلادش فرخنده باد.


این هفته دیگه مقدمه ننوشتم...از خانم دلارام هم تشکر می کنیم که از نهج البلاغه مطلب قشنگی به ما دادند.

شمیم نوشته بود:

سلام اول یه انتقاد این بنر بالای صفحه اصلا قشنگ نیست ادم یاد پیامهای بازرگانی میافته میشه به جای اون یه عکس یا نوشته خیلی زیبا مربوط به وبلاگ گذاشت .در مورد متن هم که لذت بردم به قول یه بنده خدا .التماس دعا بفدای مولای غریبمون.یامولا علی ادرکنا بظهورالحجة

  • عرض شود که در مورد بنر بالای صفحه من خیلی حساس هستم...از این که این موضوع را به من گفتید ممنون...ان شاءالله اصلاح می شه.

امید خان هم :

باسلام و خسته نباشید وتشکر. روز به روز وبلاگتان بهتر میشه ودرخواستم این است که متن های کوتاه مثل بستنی بیشتر بنویسید یاعلی مدد

  • امید خان:دیگه متن کوتاه تر از این چیزهایی که می نویسم دیگه پیدا نمی کنم.یک کم عادت کنید که متن های بلند تر رو هم بخونید. البته شاید چشم آدم یاری نمی کنه...چون بالاخره نمایشگر ها چشم ها رو خسته می کنه.

۱۱ نظر ۰۴ دی ۸۲ ، ۱۴:۰۴
حسن میثمی

سلام؛

اول از همه شهادت رئیس مکتب شیعه؛مکتبی که همه‌ی ما سیب خوشبویی ها اون رو با جون و دل پذیرفتیم؛حضرت امام جعفر صادق(ع)را به همه‌ی شما سیب خوشبویی های محترم و بخصوص امام زمان(عج)و جد بزرگوارشان،امام حسن(ع)تسلیت می گوییم.قصد این را نداریم که زندگینامه‌ی آن امام همام را برای شما بگوییم...چون همه‌ی شما آن را می‌دانید.فقط عرض تسلیتی و یک روایت کوچک از امام صادق(ع):

...........::صبر امام(ع)::...........

اسماعیل که پسر بزرگ امام صادق(ع)بود،از دنیا رفت.امام صادق(ع)با کمال خوشرویی از مردمی که برای تعزیت آمده بودند،پذیرایی فرمودند. به قدری که مورد تعجب شد.از حضرت در این مورد سئوال نمودند.فرمود:«باید تسلیم امر خداوند بود...ما اهل بیت قبل از مصیبت،فعالیت خود را انجام می دهیم ولی چون مصیبت آمد،راضی و تسلیم تقدیر الهی هستیم.»

تسلیت باد

چه خوب است که ما هم اینگونه باشیم...

از فضایل آن امام همام از قبیر علم؛حلم؛عفو و...روایات زیادی نقل شده است که ما به نقل همین یک روایت بسنده می کنیم.

بحار قدیم،ج11،ص83---کافی،ج3،ص255---بحار الانوار،ج47،ص49

...........::تبسم حضرت::...........

عربی بد شکل و بسیار زشت رو،میهمان حضرت مجتبی(ع)گردید و بر سر سفره نشست و از روی حرص و اشتهای فراوان مشغول غذا خوردن شد.

از آن جا که خوی امام(ع)و این خانواده کَرَم و بخشش است آن جناب از غذا خوردن او خرسند شده و تبسم فرمود.در بین صرف غذا پرسید:«ای عرب!زن گرفته ای یا مجردی؟»

عرض کرد:«زن دارم.»

فرمود:«چند فرزند داری؟»

گفت:«هشت دختر دارم که من از نظر قیافه از همه بهترم اما آن ها از من پرخور ترند.»

حضرت تبسم نموده او را ده هزار درهم بخشید و فرمود:«این سهم تو و زوجه و هشت دخترت.»

...........::بستنی::...........

پسر بچه ای وارد یک بستنی فروشی شد و پشت میزی نشست.پیشخدمت یک لیوان آب برایش آورد. پسر بچه پرسید:«یک بستنی میوه ای چند است؟»پیشخدمت پاسخ داد:«50 سنت»پسر بچه دستش را در جیبش برد و شروع به شمردن کرد.بعد پرسید:«یک بستنی ساده چند است؟»

در همین حال،تعدادی از مشتریان در انتظار میز خالی بودند.پیشخدمت با عصبانیت پاسخ داد:«35 سنت» پسر دوباره سکه هایش را شمرد و گفت:«لطفاً یک بستنی ساده»پیشخدمت بستنی را آورد و به دنبال کار خود رفت.پسرک نیز پس از خوردن بستنی،پول را به صندوق پرداخت و رفت.

وقتی پیشخدمت بازگشت،از آن چه دید شوکه شد.آن جا در کنار ظرف خالی بستنی،2 سکه‌ی 5 سنتی و 5 سکه‌ی 1 سنتی گذاشته بود.برای انعام پیشخدمت.


این هفته کامنت های وبلاگ کولاک بود...نمی دونم چی شده بود که این قدر کامنت!!!!21 کامنت!تا حالا نه وبلاگ سیب خوشبو و نه ihmcg این رکورد رو به چشمش ندیده بود...دست همتون طلا...انشاء الله که ادامه داشته باشه...برای همین دیگه نمی تونم همه‌ی کامنت ها رو پاسخ بدم.از این به بعد کامنت هایی که میل داشته باشن بهشون میل می زنیم...کامنت هایی که وبلاگ داشته باشن خدمتشون می‌رسیم و اون هایی هم که بی نام و نشون اند فعلاً در همین جا جواب می‌دیم(تا اطلاع ثانوی).پس نترسید و میلتان را بگذارید...

آقا رسول نوشتند:

سلام وبلاگتون باحاله به شرطی که یک طرفه ننویسید یعنی هم از چپ بنویسید هم از راست . چون ما همه ایرانی هستیم و ایرانیان را چه چپی و چه راستی دوست داریم

  • ما هم می گیم:آقا رسول،من یدفعه گفتم.این جا یک وبلاگ مذهبیه...نه سیاسی...لطفاً دیگه از این چیز ها ننویسید.(منظورم سیاسیه ها!)

آقا روزبه یه موضوع تکراری رو مطرح کردند:

با سلام وبلاگ زیبایی دارید.فقط لطفا سیاسی ننویسید. شما وابسته به کدام حزب سیاسی هستید ؟ من که می‌دانم از جایی تغذیه میشوید ولی با این حال وبلاگ خوبی دارید .

  • آقا روزبه؛تو رو بخدا ول کنید...من تا حالا کی سیاسی نوشتم؟این چرت و پرت ها چیه که میگید؟دیگه وبلاگم تغذیه می خواد؟ خدایا چرا این قدر بینندگان وبلاگ سیب خوشبو بی فکرن...آخه پسر خوب اول فکر کن بعداً بگو...از این به بعد هم هر کس هی بگه سیاسی سیاسی جوابشو نمی دم...

آقا جهان هم اعصاب خرد کردند:

سلام از وبلاگتان دیدن کردم مطالب مربوط به امام حسن بسیار زیبا است ولی لطفا در مورد دولتمردان خودمان ننویسید تا بازدید کنندگانتان را از دست ندهید مگر شما بین مردم زندگی نمیکنید!!!!!

  • آقا جهان:هیچی نمی گم.

امید آقا:

بازم اومدم ببخشید که خیلی وقت بود نظر ندادم چون دستگاهم خراب بود ولی خدا وکیلی این سه هفته که سر نزدم چه کردی خسته نباشید. یا علی

  • یا علی مدد درویش...دستگاهت به سلامت باد...تو را چه شده است؟

آقا مسعود هم:

با عرض سلام خدمت شما عزیزان از وبلاگ شما بازدید نمودم و بسیار مایل هستم با شما همکاری کنم. اولین مطلب خود را برای شما فرستادم امیدوارم آن را منعکس کنید . با قدردانی

  • ما که تو میل باکسمون چیزی به غیر از میل های تبلیغاتی ندیدیم...ضمناً یکدفعه هم گفتم:همکاری اینترنتی همینجوری نمی شه... اگر میلتون رو دادید در خدمتیم...

فاطیما خانم هم نوشتند که:

برای دومین با به وبلاگ شما سر زدم بسیار عالی است و فقط تنها مشکل آن این است که مطالب را دیر به دیر می نویسید

  • دیگه به بزرگی خودتون ببخشید...آخه اصلا وقت ندارم...ضمنا یه کامنت دیگه هم گذشتید که دیگه خیلی تکراریه!

سهیل آقا:

سلام به شما دوستان و یاران خوب امام حسن (ع) امیدوارم موفق و موید باشید ان شاء الله

  • سهیل آقا خیلی ممنون...انشاء الله که آقا امام حسن(ع)ما را جزو یاران خودشون حساب کنن...

سحر خانم هم گفتند:

سلام از سایت شما دیدن کردم بسیار زیبا است فقط کمی طولانی می‌باشد و آدم خسته می شود با تشکر از زحمات شما

  • دیگه نمی شه تو یه هفته کمتر از این مطلب زد...شما خرد خرد بخونیدش...

آقا رضا:

از وب شما دیدن کردم فقط یک بیت شعر می توانم بگویم ترسم نرسی به کعبه ای اعرابی این ره که تو میروی به ترکستان است

  • نمی دونم...جوابتون رو از جناب ناآرام بگیرید.(در کامنت ها!)


از وبلاگ های ناآرام - کوچستان - اخباری دیگر - و آقای خامنه ای سلام و از سایت های تماشاگه تاریخ و رسانیک اگر وقت کردید دیدن فرمایید.

۱۴ نظر ۲۷ آذر ۸۲ ، ۲۳:۲۷
حسن میثمی

بسم الرب الحسن(ع)

سلام به همگی؛با نام خدای امام خود شروع می کنم...باشد که او بر ما نظری کند...

روزی حضرت امام حسن(ع)بر جمعی از فقرا گذشت که بر زمین نشسته بودند و استخوان هایی در دست داشتند که ذرات گوشت را در آن ها یافته و می خوردند.هنگامی که امام حسن(ع)را دیدند،از او خواستند که با آن ها هم غذا شود.حضرت بدون درنگ بر خاک نشسته،مشغول به غذا خوردن شد و فرمود:«خداوند افراد متکبر را دوست نمی دارد.»سپس از آنان خواست که با او به خانه اش بروند و به آنان غذا و پوشاک بخشید.

سید محسن امین عاملی،ترجمه‌ی اعیان الشیعه(امام حسن(ع) و امام حسین(ع))،ص 40

مردی تخم عقابی پیدا کرد و آن را در لانه‌ی مرغی گذاشت.عقاب با بقیه‌ی جوجه ها از تخم بیرون آمد و با آن ها بزرگ شد.در تمام زندگیش او همان کارهایی را انجام داد که مرغ ها می کردند؛برای پیدا کردن کرم ها و حشرات.زمین را می کند و قدقد می کرد و گاهی با دست و پا زدن بسیار کمی در هوا پرواز می کرد.سال ها گذشت و عقاب خیلی پیر شد.روزی پرنده‌ی با عظمتی را بالای سرش بر فراز آسمان ابری دید.او با شکوه تمام،با یک حرکت جزییِ بال های طلاییش بر خلاف جریان شدید باد پرواز می کرد.عقاب پیر،بهت زده نگاهش کرد و پرسید:«این کیست؟»

همسایه اش پاسخ داد:«این یک عقاب است.سلطان پرندگان.او متعلق به آسمان است و ما زمینی هستیم.» عقاب مثل یک مرغ زندگی کرد و مثل مرغ مرد.زیرا فکر می کرد یک مرغ است.

امروزه هر نوزادی که به دنیا می آید اگر از شرایط زندگی مطلوب و مناسب برخوردار باشد ،حدود 76 سال عمر می کند.این را آمارهای موجود می گویند.این که 76 سال را چگونه سپری می کند و چه اتفاق هایی برای او می افتد،در حقیقت جز خدا هیچ کس در این باره چیزی نمی داند.اما چیز هایی در زندگی ما وجود دارد که به طور ناخود آگاه در زندگی همه‌ی ما اتفاق می افتد.وقتی پژوهشگران آمار ها و ارقام را کنار هم گذاشتند عدد های عجیب و خنده داری به دست آمد:

قلب تو 3 میلیارد بار می زند.

415 میلیون بار پلک می زنی.

حدود 80 لیتر گریه می کنی.

7300 دانه تخم مرغ می خوری.(البته اگر تخم مرغ دوست داشته باشی.)

موهای داخل بینی ات!حدود 2 متر رشد می کند.

12 سال از عمرت را به صحبت کردن می گذرانی.(شاید هم خدای ناکرده لال باشی!!!!)

2 سال و نیم زندگی ات پای تلفن صرف می شود.

19 کیلو گرم از پوستت را در اثر پوست ریزی و جراحت از دست می دهی.(خیلی باید دست و پا چلفتی باشی!)

160 کیلو گرم شکلات می خوری.(ای شکمو!)

با حدود 2000 نفر آشنا می شوی.(اگر اهل فوتبال باشی و به استادیوم بروی مسلما بیشتر است!)

در مجموع حدود 22 هزار کیلومتر پیاده راه می روی.

12 سال از زندگی ات را تلویزیون می بینی.(چشات در نیاد بابایی...)

ناخن های انگشتانت 28 متر رشد می کند.

8 سال تمام کار می کنی.(برو کار می کن...)

سه سال و نیم از زندگی ات به غذا خوردن می گذرد.

مو های سرت در مجموع 950 کیلومتر رشد می کند.

!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!


الو یک دو سه...آزمایش می شه...

آقا یه اشتباه شده...مثل این که چون اسم لینک نظر خواهی ما میکروفونه افراد تازه وارد فکر می کنن باید افاضه‌ی کلام کنن...ولی این طور نیست...نوشتنیه...

آقای جوادی گفتند که:

عرض ادب و احترام مرا بپذیرید از سایت زیبای شما دیدن کردم و خیلی خوشم آمد ما بچه بسیجی ها باید هوای هم رو داشته باشیم تا استکبار جهانی نتواند هیچ غلطی بکند در ضمن من ایمیل ندارم ولی دوست دارم عضو گروه شما باشم لطفا مرا راهنمایی کنید.

  • ما هم عرض می کنیم:آقای جوادی؛از این که از وبلاگ ما دیدن کردید ممنون...درباره‌ی اتحاد بسیجی ها برای جلوگیری از استکبار جهانی با شما متفق القولم...درسته...ضمنا اگر شما ایمیل نداشته باشید نمی توانید در گروه ما عضو شوید...برای ساختن ایمیل پیشنهاد من به شما سایت نوآور است.با فضایی که در اختیار کاربر می گذارد(10 مگا بایت)و امکانات کاملاً فارسی و ارسال ایمیل فارسی حتی به رایانه‌ای که فارسی ساز نداشته باشد در سایت های فارسی سنگ تمام گذاشته!

آقای علی رضا(یا علی اکبر)رئوف هم نوشتند که:

با سلام و تشکر از وبلاگ عالی شما خیلی پر محتوا است ان شاالله زیر سایه مقام معظم رهبری سالهای سال با عزت زندگی کنید علی رضا رئوف

  • آقا علیرضای عزیز:اولین که سوتی رو دادی...تو قسمت نویسنده نوشتی علی اکبر و آخرش نوشتی علیرضا...ما می گیم رئوف.خوبه؟ ضمناً ممنون که اومدی...

حسین آقای عزیز گفتند:

با سلام و عرض معذرت. من هر کاری میکنم خیر شمارا میخواهم و نه ناراحتی شما مرا ببخشید دیگه تکرار نمیشه با اون مقاله نجار خیلی حال کردم بازم ازینا بنویسید در ضمن از بعضی منابع خبری شنیده ام یک cd در دست احداث دارید !!!!!؟؟؟؟!!! و من تبلیغ آنرا نمیبینم با تشکر و عرض معذرت دوباره حسین

  • حسین آقا؛خواهش می کنم قربان...شما سرور مایید...ولی ایمیل من رو چه زود گرفتی؟...برای مقاله های مثل نجار بگویم که ما هر هفته از این مطالب می زنیم...ولی کیه که بخونه؟...بعدش هم این منابع خبری ماهواره های جدید خریدند که اینقدر دارن قوی کار می کنن؟خیلی مخلصیم...(ضمناً این موضوع حسین آقا از مسائل فوق سری وبلاگه...گفتن نگین!)

آقا علیرضای گل فرمودند:

با سلام. با تشکر از بذل توجه و عنایت شما به این حقیر. در نظر سنجی شرکت کردم و منتظر مطلب بعدی شما هستم. یاعلی

  • آقا علیرضا؛شما محبت دارید قربان...همش سه نفر تو نظر خواهی شرکت کردند...یکی شما؛یکی یک نفر از دوستان قدیمی و یکی هم خودم(مگه خودم حق رأی ندارم؟)...اونوقت باز بگین دموکراسی نیست...

خانم دلارام هم که اولین نفر بودند گفتند:

سلام. امروز یکی از استادهامون از کربلا برگشت. رفتیم دیدنش.آآآآآآآی.التماس دعا

  • خانم دلارام؛بعد از دو ماه خیلی خوش آمدید...خوب نمی آمدید دیگه...ضمنا به استادتون هم از طرف سیب خوشبویی ها التماس دعا می گفتید خوب.پس شما چه عضوی هستید؟(آها از کربلا برگشتن...هیچی...سوتی 2004!!!!)

ضمنا در خیل نظرات یک نفر نظر داده بود و آدرس یک شو(همونShow)را در وبلاگ گذاشته بود با خوانندگی نمی دونم یگوش...دوگوش...یادم نیست...ولی به هر حال لطفا از این اراجیف ننویسید...چون من پاکش می کنم...این جا که جای این حرف ها نیست...

هم چنین اگر دوستان در مطالب غیر از مطلب اول نظر بدهند از جواب دادن بهشون معذوریم...

ارادتمند

سیب خوشبو

 

۲۳ نظر ۲۰ آذر ۸۲ ، ۲۲:۲۰
حسن میثمی

سلام به همگی؛

این هفته هفته‌ی خوبی بود.با دوستان زیادی آشنا شدم و دوستان قدیمی و پاکار هم خیلی من را راهنمایی کردند.دستشون درد نکنه. شرمنده مون کردید...ان شاءالله جبران می کنم...سر موقعش...

*****فضایل امام مجتبی(ع)از زبان رسول مکرم اسلام(ص)*****

روزی امام مجتبی(ع)در حالی که کودکی خردسال بود به جانب پیامبر(ص)آمد.همین که چشم رسول اکرم(ص)به او افتاد دیدگانش پر از اشک شد.پس او را بر روی زانوان خود نشاند و فرمود:

«حسن نور چشم من و موجب روشنی قلبم و میوه‌ی دل من است.او آقای جوانان اهل بهشت است.برای مصایب او همه‌ی فرشتگان و جمیع موجودات حتی پرندگان هوا و ماهیان دریاها گریه می کنند.

هر چشمی که برای مصایب حسنم گریه کند در قیامت که چشم ها کور می شوند کور نخواهد شد.

دلی که برای مصایب او غمگین شود در قیامت که همه‌ی دل ها غمگین می شوند؛غمگین نخواهد شد.

و هر که مرقد او را زیارت کند پاهایش روی صراط،در آن هنگام که همه‌ی پاها می لغزند،نخواهد لغزید.

امالی،صدوق،مجلس24،حدیث2

*****نجار*****

نجار پیری بود که می خواست بازنشسته شود.او به کارفرمایش گفت که می خواهد ساختن خانه را رها کند و از زندگی بی دغدغه در کنار همسر و خانواده اش لذت ببرد.

کارفرما از اینکه دید کارگر خوبش می خواهد کار را ترک کند،ناراحت شد.او از نجار پیر خواست که به عنوان آخرین کار،تنها یک خانه‌ی دیگر بسازد.نجار پیر قبول کرد.اما کاملاً مشخص بود که دلش به این کار راضی نیست.او برای ساختن این خانه،از مصالح بسیار نامرغوبی استفاده کرد و با بی حوصلگی،به ساختن خانه ادامه داد.

وقتی خانه به پایان رسید،کارفرما برای وارسی خانه آمد.او کلید خانه را به نجار داد و گفت:«این خانه متعلق به توست.این هدیه ایست از طرف من برای تو.»

نجار شوکه شده بود.مایه‌ی تأسف بود!اگر می دانست که دارد خانه ای برای خودش می سازد،مسلماً به گونه ای دیگر کارش را انجام می داد... .

*****پرده های دیدار*****

آیینه ها

در چشم ما چه جاذبه ای دارند!

آیینه ها

که دعوت دیدارند

دیدار های کوتاه

از پشت هفت دیوار

دیوار های صاف

دیوار های شیشه ای شفاف

دیوار های تو

دیوار های من

دیوار های فاصله بسیارند

آه!

دیوار های تو همه آیینه اند!

آیینه های من همه دیوارند!

*****رایانه ها،مذکر یا مؤنث؟؟*****

به راستی این دستگاه های محبوب که زمان زیادی از وقت ما را به خود اختصاص می دهند از چه جنسی هستند؟خیلی ها عقیده دارند رایانه ها آرام هستند و احساس دارند.تعدا زیادی از خانم ها عقیده دارند که رایانه ها مرد هستند چون:

1-آن ها اطلاعات زیادی دارند ولی چیزی نمی فهمند.

2-همیشه انتظار می رود در حل مشکلات کمک کنند ولی اغلب مشکل اصلی خود آن ها هستند.

3-به محض این که صاحب آن ها شوید متوجه می شوید که اگر بیشتر صبر می کردید مدل بهتری گیرتان می آمد!

اما تعداد زیادی از آقایان هم عقیده دارند رایانه ها زن هستند چون:

1-تنها سازنده‌ی آن ها از منطق درونی آن ها سر در می آورد.

2-زبانی که آن ها برای ارتباط بین خودشان به کار می برند برای بقیه قابل درک نیست.

3-آن ها کوچک ترین اشتباه شما را به مدت طولانی به حافظه‌ی خود می سپارند تا در آینده از آن استفاده کنند.

به راستی شما چه فکر می کنید؟آقا یا خانم؟؟!

*****علیٌ مع الحق و الحق مع العلی*****

«...و بزرگترین حق ی که خدا واجب کرده است،حق رهبر بر مردم و حق مردم بر رهبر است،حقوقی که خدا بر هر یک از این دو نسبت به هم واجب کرده و آن را سبب دوستی و الفت آنان و ارجمندی دینشان قرار داده است.مردم جز به صلاح حاکمان،اصلاح نپذیرند و حاکمان جز به پایداری مردم،نیکو نگردند.پس هنگامی که مردم،وظیفه‌ی خود را نسبت به حاکم انجام دادند و حاکم نیز حق آن ها را ادا کرد،حق در بین این‌ها ارزشمند می شود...»

نهج البلاغه؛خطبه‌ی 207؛فیض الاسلام؛ص 683


الو...یک دو سه...آزمایش می شه...

این هفته و هفته های بعد تصمیم گرفتیم که خود نظرات رو هم بنویسیم تا افرادی که در آف لاین می خونند دیگه نیاز نباشه دوباره به شبکه وصل بشن...Only For You!!!!!!

آقا مهدی گل گلاب فرمودند که:

سلام مشتی... اگه بگم حال کردم با وبلاگت ناحق نگفتم... گرمی و شور و حالی که داشتی واقعا آدمو به یه حس دیگه میبره... راستی زیاد به بازدید کننده فکر نکن.. یه روز کمه یه روز زیاد.. مهم ایستادگی و گفتن حرفیه که بهش ایمان داری ... گفتن حرفایی که خیلی بزرگتر از ماها گفتن و سپردن به ما... اعتراف میکنم خیلی بی لیاقتم .. عرضشو نداشتم... امروز شانسی رسیدم اینجا.. برام سازنده بود.. جمع کوچیک و صمیمیتو با هیچ جمع بزرگ و غریبی عوض نکن... میدونم که میفهمی چی میگم.. راستی مارو هم سفارش کن که به صاحب اسم وبلاگت... یا علی

  • آقا مهدی؛خیلی ممنون که این قدر به من امید دادید...واقعاً مثل آبی بود روی آتیش...دستتون درد نکنه...ضمناً سایتت هم خیلی قشنگه.وبلاگت هم که حرف نداره...محشره...

شیما خانم هم فرمودند:

سلام....ببین من اولین باره که اومدم و وبت روکپی کردم که بخونم ولی اینو بدون که فقط به خاطر اسم وبلاگت بود که اومدم یعنی امام حسن.... ولی میبینم مثل اینکه امام حسن رو داری با خامنه ای یا ... مقایسه میکنی! یعنی دو قطب کاملا متفاوت....

  • شیما خانم؛فکر کنم اشتباه کردی...چون من اصلاً قصد مقایسه را ندارم...ضمنا به نظر من اصلاً این طور نیست که این دو مقوله دو قطب متفاوت باشد.امام حسن(ع)یک الگوی بزرگ و امام ارجمند ما در زمان گذشته بوده و هنوز هم برای ما امام است و مورد احترام و بزرگ و ارجمند...و مقام معظم رهبری(مدظله العالی)هم یک الگویی است که در زمان حال برای ما وجود دارد...ولی فقیه ماست...اصلاً دلیلی ندارد که من بیایم ایشان را با امام حسن(علیه السلام)مقایسه کنم.هر دو در یک مسیرند و مسلماً و بدون شک امام حسن(ع) پیشتاز این مسیر...ما در این مسیر به چراغ هایی مانند مقام معظم رهبری(مدظله)نیاز داریم...امیدوارم باز هم این جا بیایی

دوست گرامی؛شمیم گفت:

سلام خیلی بعضی متنها طولانیه ولی ممنون والتماس دعا بفدای مولای غریبمون.یامولا علی ادرکنا بظهورالحجة

  • آقای/خانم شمیم؛درسته که متن ها طولانیه...ولی من فقط هفته ای یک بار وبلاگ را به روز می کنم و یک مطلب به نظرم باعث افت وبلاگ می شه...اما سعی من بر اینه که هر هفته نهایتاً پنج مطلب مختلف کوتاه در این جا بزنم...خوبه؟باز هم بیا...

خواننده‌ی پرو پا قرص ما؛مهاجر گفته که:

سلام. ببین هین شعار دادنهای شما داره کار دست وبلاگت میده. بابا یه کم مطلب روز بنویس. این حرفا که میزنی تو رادیو تلو ز یون هم میزنن . بقول شاعر : هین سخن تازه بگو .... تا دو جهان تازه شود . عزت زیاد حق نگهدار

  • آقای مهاجر؛اولاً فکر نمی کنم سیره‌ی انبیا و امامان هیچ وقت به یک شعار تبدیل شود...به نظر من شعار وقتی به عمل تبدیل شود دیگر شعار نیست...فکر کنم گرفته باشی مطلب رو...ممنون که این قدر مستمر میایی...ضمنا مطالب هم به قول تو به روز شد...ولی نمی تونم هر هفته یک داستان از صاحب خونه نگم...ضمنا همه‌ی حرف هات رو هم قبول ندارم ها!!!!!!!!

دوست جدیدمان،علیرضا هم در آخر گفت:

با سلام و خسته نباشید. آقای برادر! تعداد بازدید کنندگان مهم نیست. مهم اینکه شما همچنان هستی و خواهی ماند. راستی عید شما مبارک و طاعات و عبادات شما مقبول درگاه احدیت. ضمنا هفته بسیج هم مبارک. یاعلی

  • آقا علیرضا؛سلام و خوش آمدی...عید گذشته‌ی شما هم مبارک...خیلی ممنون که سر زدی...درسته...تعداد بازدید کنندگان مهم نیست...این رو این هفته از دوست های خوبی مثل شما فهمیدم...

*****************************************************************

از همتون ممنون...وبلاگ های شیعه و میثاق رو هم یه سر بزنید.ضرر نداره...


۷ نظر ۱۳ آذر ۸۲ ، ۲۲:۱۳
حسن میثمی

سلام؛

این هفته هفته‌ی پایانی ماه مبارک بود.ماه مبارک هم تموم شد.مهم اینه که چی تونستیم جمع کنیم.برای خودمون!ان شاءالله که ما رو هم فراموش نکردید.ضمنا اگه از حرف های این هفته ام دلخور شدید به دل نگیرید.بخش یکی به آخر(وضعیت وبلاگ)رو حتما بخونید...اونوقت می فهمید...

..................::جانم بسیج::..................

بسیجی واقعی مظهر اخلاص،صداقت،درستکاری،تواضع و فروتنی،عطوفت،صبر،تلاش،مقاومت،ایثار،فداکاری و مطیع ولایت است و هر کاری را برای رضای خداوند و خدمت به مردم انجام می دهد هر چند هیچ نفع مادی و دنیایی برای او به دنبال داشته باشد...بسیجی هیچ گاه خود را طلبکار انقلاب و مردم نمی داند و در پی امتیاز گرفتن از انقلاب و کسب مقام و منصب نیست و نام و نشان در گمنامی می جوید...

علیرضا ملکیان

..................::چشمان پدر::..................

این داستانی است درباره‌ی پسر بچه‌ی لاغر اندامی که عاشق فوتبال بود.در تمام تمرین ها،او سنگ تمام می گذاشت،اما چون جثه اش نصف بقیه‌ی بچه های تیم بود،تلاش هایش به جایی نمی رسید.

در تمام بازی ها،ورزشکار امیدوار ما،روی نیمکت کنار زمین می نشست،اما اصلا پیش نمی آمد که در مسابقه ای شرکت کند.

این پسر بچه با پدرش تنها زندگی می کرد و رابطه‌ی ویژه ای بین آن دو وجود داشت.گر چه پسر بچه همیشه هنگام بازی روی نیمکت کنار زمین می نشست،اما پدرش همیشه در میان تماشاچیان بود و به تشویق او می پرداخت.

این پسر،در هنگام ورود به بیرستان هم،لاغرترین دانش آموز کلاس بود.اما پدرش باز هم او را تشویق می کرد که به تمرین هایش ادامه دهد ولی به او می گفت که اگر دوست ندارد،مجبور نیست این کار را انجام دهد.اما پسر که عاشق فوتبال بود،تصمیم داشت آن را ادامه دهد.او در تمام تمرین ها حداکثر تلاشش را می کرد،به این امید که وقتی بزرگتر شد،بتواند در مسابقات شرکت کند.در مدت چهار سال دبیرستان،او در تمام تمرین ها شرکت می کرد؛اما هم چنان یک نیمکت نشین باقی ماند.پدر وفادارش همیشه در میان تماشاچیان بود و همواره او را تشویق می کرد.

بش از ورود به دانشگاه،پسر جوان باز هم تصمیم داشت فوتبال را ادامه دهد و مربی هم با این تصمیم او موافقت کرد؛زیرا او همیشه با تمام وجود در تمام تمرین ها شرکت می کرد و علاوه برآن،به سایر بازیکنان هم روحیه می داد.این پسر در مدت جهار سال دانشگاه هم در تمامی تمرین ها شرکت کرد،اما هرگز در هیچ مسابقه ای بازی نکرد.

در یکی از روزهای آخر مسابقه های فصلی فوتبال،زمانی که پسر برای آخرین مسابقه به محل تمرین می رفت،مربی با یک تلگرام نزد او آمد.پسر جوان تلگرام را خواند و سکوت کرد.او در حالی که سعی می کرد آرام باشد،زیر لب گفت:«پدرم امروز صبح فوت کرده است.اشکالی ندارد امروز در تمرین شرکت نکنم؟»

مربی با مهربانی دستانش را روی شانه های پسر گذاشت و گفت:«پسرم!این هفته را استراحت کن.حتی لازم نیست برای آخرین بازی در روز شنبه هم بیایی.»

روز شنبه فرا رسید.پسر جوان با آرامی وارد رختکن شد و وسایلش را کناری گذاشت.مربی و بازیکنان از دیدن دوست وفادارشان حیرت زده شدند.پسر جوان به مربی گفت:«لطفاً اجازه دهید من امروز بازی کنم. فقط همین یک روز.»مربی وانمود کرد که حرف های او را نشنیده است.امکان نداشت او بگذارد ضعیف ترین بازیکن تیمش در مهم ترین مسابقه بازی کند.اما پسر جوان شدیداً اصرار می کرد.مربی در نهایت دلش به حال او سوخت و گفت:«باشد می توانی بازی کنی.»

مربی؛بازیکنان و تماشاچیان نمی توانستند آن چه را که می دیدند باور کنند.این پسر که هرگز پیش از آن در مسابقه ای بازی نکرده بود تمام حرکاتش به جا و مناسب بود.تیم مقابل به هیچ ترتیبی نمی توانست او را متوقف سازد.پاس می داد و به خوبی دفاع می کرد.در دقایق پایانی او پاسی داد که منجر به برد تیم شد…

بازیکنان او را روی دست هایشان بالا بردند و تماشاچیان به تشویق او پرداختند.آخر کار وقتی تماشاچیان ورزشگاه را ترک کردند،مربی دید که پسر جوان تنها در گوشه ای نشسته است.مربی گفت:«پسرم!نمی توانم باور کنم.تو فوق العاده بودی.بگو ببینم چطور توانستی به این خوبی بازی کنی؟»

پسر در حالی که اشک چشمانش را پر کرده بود،پاسخ داد:«می دانید که پدرم فوت کرده است.آیا می دانستید او نابینا بود؟»

سپس لبخند کم رنگی بر لبانش نشست و گفت:«پدرم به عنوان تماشاچی در تمام مسابقه ها شرکت می کرد.اما امروز اولین روزی بود که او می توانست به راستی مسابقه را ببیند و من می خواستم به او نشان دهم که می توانم بازی کنم.»

..................::معنی سیاست از دیدگاه امام مجتبی(ع)::..................

شخصی از امام حسن(ع)پرسید:نظر شما درباره‌ی سیاست چیست؟

آن حضرت در پاسخ فرمود:

«سیاست آن است که حقوق خدا و حقوق زندگان و حقوق مردگان را رعایت کنی.»سپس رعایت آن ها را چنین توضیح داد:

«حقوق خدا آن است که:آن چه را خواسته(و واجب کرده)انجام دهی و آن چه را نهی کرده(و حرام نموده)ترک کنی.

حقوق زندگان آن است که وظائف خود را نسبت به برادران دینی انجام دهی و در خدمتگزاری به هم کیشان درنگ نکنی و نسبت به رهبر مسلمین تا وقتی که نسبت به مردم،اخلاص(پیوند خالصانه و بی شائبه)دارد،اخلاص داشته باشی و هر گاه از راه راست منحرف شد فریاد اعتراض خود را نسبت به او بلند کنی.

حقوق مردگان آن است که از نیکی های آن ها یاد کنی و از بدی های آن ها چشم پوشی زیرا آن ها خدایی دارند که از کردارشان حسابرسی می کند.

حیات الحسن،باقر شریف قرشی،ج1،ص42

..................::این آقا از کدام دانشگاه فارغ التحصیل شده اند؟::..................

بعد از قبول قطع نامه 598؛از سوی سازمان ملل متحد خاویار پرز دکوئیار،دبیر کل سازمان ملل متحد،برای رایزنی های لازم به ایران آمده بود.بعد از ملاقات با رئیس جمهور وقت(حضرت آیت الله خامنه ای)در حالی که خیلی شگفت زده شده بود از من پرسید:«این آقا از کدام دانشگاه علوم سیاسی فارغ التحصیل شده است؟»

..................::وضعیت وبلاگ::..................

متأسفانه با این همه دست و پا زدن و وقت گذاشتن ما وبلاگ حالت نزولی به خودش گرفته.طبق نمودار زیر وبلاگ در این هفته جمعاً 18 بازدید کننده داشته که میانگین در هر روز می شود 2 نفر!!!!و این برای یک بلاگ 4 ماهه وحشتناک است.در صورتی که ما در ماه های گذشته این قدر آمار وحشتناک را نداشتیم و حتی یک روز را داشتیم که 52 نفر بازدید کننده برای وبلاگ بود.(8 نوامبر)

?????

اما متأسفانه دیروز یعنی 27 نوامبر یا به عبارتی 5 آذر فقط 4 بازدید کننده داشتیم.( یک دونه ش خودم بودم!)پس معلوم است که یک جای کار می لنگه که هر کی می ره دیگه پشت سرش رو هم نگاه نمی کنه!من تا جایی که از دستم براومد کارایی انجام دادم که هفته‌ی دیگه در وبلاگ اجرا می شه.اما مهمترین تأثیر را شمای خواننده دارید که به من اشتباهاتم را گوشزد کنید تا برطرف کنم.منتظر نظرات و انتقادات شما در میکروفون یا توسط میل هستم.

 

تعداد بازدیدکنندگان : 658 نفر

تعداد بازدیدکنندگان

تاریخ

0(تا ساعت 00:34)

2003/11/28
4 2003/11/27
1 2003/11/26
5 2003/11/25
3 2003/11/24
3 2003/11/23
2 2003/11/22
18

 تعداد کل

2

 میانگین تعداد بازدیدکنندگان ( روزانه )

..................::میکروفون::..................

جناب مهاجر؛

نمی دونم تواناییش رو دارم یا نه؟ولی اگه تواناییش هم باشه وقتش نیست...می فهمی که؟...نیاز به کمکتون دارم(مطلب فوق را بخوانید. البته اگر نخواندید.)

آقا مهدی؛

خیلی به بلاگ ما خوش اومدی.قدمت روی چشم.نکنه بری دیگه نیای؟با وفا باش...!

آقا ثاقب؛

قدم رنجه فرمودید قربان...پس از هزاران میل و نظر در وبلاگ بالاخره وقت جنابعالی اجازه داد نگاهی به فقرا بیندازید.خیلی لطف کردید...

تموم شد...(3 نفر خیلی زیاده...کمتر نظر بدید و انتقاد کنید.مُردم اینقدر نظر دیدم...)

ارادتمند همتون

حسن

۵ نظر ۰۷ آذر ۸۲ ، ۰۰:۰۷
حسن میثمی

اول سلام؛

بعدش این که شب های قدر چه طور بود؟آیا هنوز هم عطر اون شب ها همراهتون هست؟امسال رفتیم در محضر آیت الله حق شناس.خیلی چیز های باحالی گفت.اگر می تونستم می گفتم.ولی حیف که اجازه ندارم.نمی دونم تا حالا تونستید ایشون رو ببینید یا نه؟اگر ندیدید حتما سال دیگه پیش ایشون بروید...حتماً

خیلی حرفه اگه بتونیم خودمونو حفظ کنیم...نـــه؟

هفته‌ی آخر ماه مبارکه.وای...چقدر زود گذشت...رسیدیم به آخر سفره...ماه رمضان خداحافظ...این چند روز رو هم قدر بدونیم...

ـــــــــــــــــــــــــــــــ.::فلسطین پاره‌ی تن اسلام است::.ـــــــــــــــــــــــــــــــ

...ما طرفدار مظلوم هستیم،هر کسی در هر قطبی مظلوم باشد ما طرفدار آن ها هستیم و فلسطینی ها مظلوم هستند و اسرائیلی ها به آن ها ظلم کرده اند از این جهت ما طرفدار آن ها هستیم...ملت مسلمان ایران و هیچ مسلمانی و اصولاً هیچ آزاده ایاسرائیل را به رسمیت نمی شناسد...

روح الله الموسوی الخمینی

راهپیمایی یادتون نره...دندون های آمریکا...مشت های ما...مرگ بر آمریکا...مرگ بر اسرائیل

ـــــــــــــــــــــــــــــــ.::دو کلام از زبون مادر شوهر::.ـــــــــــــــــــــــــــــــ

باز این آمریکایی ها دهانشونو باز کردند و دو کلام حرف زدند:«ایرانی ها ذاتاً تروریست هستند...»این قدر مسخره بود که پای تلویزیون خنده ام گرفت.از فیلم چارلی چاپلین بیشتر خندیدم...

ـــــــــــــــــــــــــــــــ.::آن سوی پنجره::.ـــــــــــــــــــــــــــــــ

در بیمارستانی،دو مرد در یک اتاق بستری بودند.یکی از بیماران اجازه داشت که هر روز بعد از ظهر یک ساعت روی تختش بنشیند.تخت او در کنار تنها پنجره‌ی اتاق بود.اما بیمار دیگر مجبور بود هیچ تکانی نخورد و همیشه پشت به هم اتاقیش روی تخت بخوابد.آن ها ساعت ها با یکدیگر صحبت می کردند؛از همسر،خانواده،خانه،سربازی یا تعطیلاتشان با هم حرف می زدند.

هر روز بعد از ظهر،بیماری که تختش کنار پنجره بود،می نشست و تمام چیز هایی که یرون از پنجره می دید،برای هم اتاقیش توصیف می کرد.بیمار دیگر در مدت این یک ساعت،با شنیدن حال و هوای بیرون روحی تازه می گرفت.

این پنجره رو به یک پارک بود که دریاچه‌ی زیبایی داشت.مرغابی ها و قو ها در دریاچه شنا می کردند و کودکان با قایق های تفریحی شان در آب سرگرم بودند.درختان کهن،به منظره‌ی بیرون،زیبایی خاصی بخشیده بود و تصویری زیبا از شهر در افق دور دست دیده می شد.همان طور که مرد کنار پنجره این جزییات را توصیف می کرد،هم اتاقیش چشمانش را می بست و این مناظر را در ذهن خود مجسم می کرد.

روز ها و هفته ها سپری شد.

یک روز صبح،پرستاری که برای حمام کردن آن ها آب آورده بود،جسم بی جان مرد کنار پنجره را دید که در خواب و با آرامش از دنیا رفته بود.پرستار بسیار ناراحت شد و از مستخدمان بیمارستان خواست که آن مرد را از اتاق خارج کنند.

مرد دیگر تقاضا کرد که تختش را به کنار پنجره منتقل کنند.پرستار این کار را با رضایت انجام داد و پس از اطمینان از راحتی مرد،اتاق را ترک کرد.آن مرد به آرامی و با درد بسیار،خود را به سمت پنجره کشاند تا اولین نگاهش را به دنیای بیرون از پنجره بیندازد.بالاخره او می توانست این دنیا را با چشمان خودش ببیند.

در کمال تعجب او با یک دیوار مواجه شد.

مرد،پرستار را صدا زد و پرسید که چه چیزی هم اتاقیش را وادار می کرده چنین مناظر دل انگیزی برای او توصیف کند؟پرستار پاسخ داد:«شاید او می خواسته به تو قوت قلب بدهد.چون آن مرد اصلاً نابینا بود و حتی نمی توانست دیوار را ببیند.»

ـــــــــــــــــــــــــــــــ.::اَلْحِلْمُ الْحَسَنِیَّه::.ـــــــــــــــــــــــــــــــ

شهر شام که مرکز حکومت معاویه بود،کانون سم پاشی و تبلیغات بر ضد اهل بیت رسول خدا(ص)به شمار می رفت.روزی پیرمردی جاهل،از اهالی شام در حالی که سوار بر شترش بود به مدینه آمد.در مسیر راه امام حسن(ع)را که سوار بر مرکب بود شناخت و تا توانست از آن حضرت و پدر بزرگوارش بدگویی کرده و نسبت های ناروا داد.

اصحاب خواستند متعرض او شوند ولی امام(ع)مانع شدند و در حالی که لبخندی بر لب داشتند به کنار پیرمرد شامی آمده و سلام کرده و فرمودند:

«ای پیرمرد!گویا غریب می باشی و در مدینه آشنایی نداری و اموری در مورد ما بر تو اشتباه شده است.اگر میل داشته باشید در منزل ما وارد شوید زیرا که ما منزل وسیع و ثروتی بسیار داریم و محلی را نیز برای مرکب شما در نظر می گیریم و تا هر وقت که مهمان ما باشید به شما بد نخواهد گذشت.اگر نیازمند باشی تو را بی نیاز می کنیم و اگر مدیون باشی آن را ادا می نماییم و اگر نیاز به راهنمایی داشته باشی تو را راهنمایی خواهیم کرد.»

هنگامی که آن پیرمرد ناآگاه این کلمات پر مهر را از امام(ع)شنید،منقلب شده و به گریه افتاد.پس از شترش پیاده شد و بوسه بر دست آن حضرت زد و گفت:

«الله اَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلَ رِسالَتَهُ.»

«خدا بهتر می داند که مقام رسالت خود را در وجود چه کسی قرار دهد.»

و سپس گفت:«آن قدر در شام از بدی های شما و پدر بزرگوارتان شنیده بودم که دلم مملو از بغض و عداوت شما شده بود و لکن اکنون دانستم که سخن شامیان که برخلاف حقیقت بود و خدا شاهد است که تا چند لحظه‌ی قبل مغبوض ترین افراد در نزد من شما و پدرتان بودید و لکن اکنون محبوب ترین انسان ها در نزد من می باشید.»

سپس او تا مدتی میهمان خانه‌ی امام مجتبی(ع)بود و چون خواست به طرف شام بازگردد گفت: «بهترین سوغاتی که در این سفر نصیب من شد آن بود که دلم از محبت امام خویش سرشار و از بغض و عداوت دشمن او معاویه مالامال گشت.»

کشف الغمه،علی بن عیسی،ج2،ص135

ـــــــــــــــــــــــــــــــ.::در محضر استاد::.ـــــــــــــــــــــــــــــــ

سئوال شد که:ریشه‌ی اختلافات آمریکا با جمهوری اسلامی در چیست؟

و مقام معظم رهبری پاسخ گفتند:«این که نظام اسلامی می خواهد عزیز و مستقل باشد و بر اساس رأی مردم اداره شود نه رأی و خواست مستکبران جهانی و به همین علت امروز معنای وفاداری به جمهوری اسلامی،وفاداری به«استقلال کشور،حقوق ملت و پایداری در برابر بیگانگان»است.

ـــــــــــــــــــــــــــــــ.::تفألی به حافظ::.ـــــــــــــــــــــــــــــــ

معاشران ز حریف شبانه یاد آرید === حقوق بندگی مخلصانه یاد آرید

به وقت سر خوشی از آه وناله‌ی عشاق === به صورت و نغمه‌ی چنگ و چغانه یاد آرید

چو لطف باده کند جلوه در رخ ساقی === ز عاشقان به سرور و ترانه یاد آرید

چو در میان مراد آورید دست امید === ز عهد صحبت ما در میانه یاد آرید

سمند دولت اگر چند کشیده رود === ز همرهان به سر تازیانه یادآرید

نمی خورید زمانی غم وفاداران === ز بی وفایی دور زمانه یاد آرید

به وجه مرحمت ای ساکنان صدر جلال

ز روی حافظ و این آستانه یاد آرید

ـــــــــــــــــــــــــــــــ.::سبکبالان خرامیدند و رفتند::.ـــــــــــــــــــــــــــــــ

خاطره ای از شهید عبدالله میثمی:

رفته بودیم بویر احمد،دیدن خانواده‌ی شهید.برگشتنی،ساعت یازده و نیم شب بود.شعر می خواندم که راننده خوابش نبرد.میثمی هم شروع کرد با من خواندن.بعد پرسید: «صِدام چطوره؟»

گفتم:«روت خوبه.»

گفت:«می گم صدام چطوره،می گی روم خوبه؟»

گفتم:«آخه با این صدا خوندن،خیلی رو می خواد.»

مگر خنده اش بند می آمد؟

ـــــــــــــــــــــــــــــــ.::از هر چه بگذریم سخن دوست خوش تر است::.ـــــــــــــــــــــــــــــــ

باز هم تشکر از این که نظر دادید.حالا اگه عیبی نداره من هم یه خواهش از شما بکنم.اگه دوست داشتین درباره‌ی تمام قسمت های متن هر هفته نظر بدید.این جوری من بهتر عیب هامو می فهمم.

آقای مهاجر؛

اولاً علیکم السلام...ثانیاً شکر خدا...ثالثاً کاملاً درسته.قبول دارم.این هفته اصلاحش کردم...رابعاً واقعاً ممنون که اشکال های من رو بهم گوشزد می کنید...واقعاً ممنون...

آقای عنور ناصر؛

و هم چنین...ما را هم از دعای خیر خود فراموش ننمایید قربان.

آقای شکیبا؛

در نظرم بود.ولی خوب...درس و مدرسه و علم و تحصیل نگذاشت...سرم خیلی شلوغ بود...و گرنه می خواستم به قول معروف بترکونم...

آقا امید؛

من هم تسلیت می گم...نظر شما اجرا شد.باز هم انتقاد کنید و پشت سرش پیشنهاد بدید...

شمیم جان؛

تنها کاری که می تونیم تو این چند شب بکنیم اینه که از خدا بخوایم سال دیگه هم ما رو تو مهمونیش راه بده!درسته؟

علی آقا؛

همچین هم اولین بار نیست جناب.ضمنا خودتو بیشتر معرفی کن نمونیم تو خماری...باشه؟

یا علی مدد

خیلی التماس دعا

۵ نظر ۲۹ آبان ۸۲ ، ۲۲:۲۹
حسن میثمی

با عرض سلام خدمت شما دوستان خوبم؛

اول این که فرارسیدن ایام ضربت خوردن و شهادت مولای متقیان علی(علیه السلام)را بر همه‌ی شما تسلیت عرض می کنم.بعدش باز هم تشکر از این که لطف کردید و با پیام های تبریک خود ما رو مفتخر نمودید.این هفته با همه‌ی هفته ها فرق می کنه.همون طوری که این ماه با بقیه ماه های متفاوته!این هفته سه شب داره که گل این ماهه.اما دیگه خودمونی بگم خیلی باید از مرحله پرت باشیم تا این سه شب رو از دست بدیم.البته خیلی معذرت می خوام که این جوری صحبت می کنم.به هر حال ما نسبت به وظیفه‌ی خودمون سعی می کنیم این سه شب رو به شما بشناسونیم تا ان شاءالله اگر شما این شب ها سیمتون به خدا وصل شد ما رو و تمام سیب خوشبویی ها رو از یاد نبرید.یا علی.التماس دعا

....................::فزت و رب الکعبة::....................

شب 19 ماه رمضان است.علی(علیه السلام)پس از شب زنده داری برای اقامه‌ی نماز صبح به مسجد کوفه می رود.می خواهد دیگر برای همیشه از ظلم مردم راحت شود...برای همیشه پیش معشوق خود برود...یا علی!به مسجد نرو!این را مرغابی ها می گویند...و وای به حال مردمان که او را درک نکردند...نماز در حال اقامه است...شمر ملعون آماده‌ی اجرای دستور شوم قطامه...شمشیر زهر آلودش را بر می گیرد و...

«به خدای کعبه رستگار شدم»

این یتیمان کوفه هستند...آری...همه صف کشیده اند...چرا؟برای این که امشب علی دیگر برایشان شیر نیاورده...دیگر فهمیده اند که چه کسی در دل شب به آن ها غذا می رسانده...حال آمده اند عیادت...چرا در دست هر کدام یک کاسه‌ی شیر است؟آخر گفته اند که زهر شمشیر شمر فقط با شیر ناکار می شود...اما علی شیر ها را نمی پذیرد...یتیمان گریه می کنند...

آن حسن(ع)و حسین(ع)هستند که کنار علی(ع)نشسته اند و می گریند؟آری...دیگر پدر نمی تواند بماند...می خواهد به سفر برود و کوفه را تنها گذارد...می خواهد به دیدار فاطمه(س)رود...آه...یا علی...خداحافظ...

صدای یارب یارب مولا نمی آید به گوش ===ماتم گرفته کوچه و گلدسته ها گشته خاموش

شفا گرفته مرتضی ===کوفه شده غرق عزا

بر همگان تسلیت باد.

....................::لیلة القدر خیرٌ من الفِ شهر...::....................

حتما می دونید که امشب(پنج شنبه شب)و شنبه شب و دوشنبه شب سه شبی است که به شب های قدر معروفند.اما این شب های قدر چه برتری ای نسبت به شب های دیگر دارد؟

طبق اخبار و روایات رسیده شب قدر همان شبی است که در تمام سال شبی به خوبی و فضیلت آن نمی رسد و عمل در آن بهتر است از هزار ماه(حدودا 80 سال)و در آن شب ملائکه و روح که اعظم ملائکه است در آن شب به اذن پروردگار بر زمین نازل می شوند و به خدمت امام زمان(ارواحنا له الفداء)مشرف می شوند و آن چه را برای هر کس مقدر شده برای امام زمان(عج)عرض می کنند.

اما این شب چه موقع است؟

سه شب را احتمال داده اند که در این سه شب احتمال شب بیست و سوم از دو شب دیگر بیشتر است.اما به طور 100% نمی دانیم که کدام شب است که این خصوصیات را دارد.

برای اطلاعات از اعمال مشترکه و خاص این سه شب به کتاب مفاتیح الجنان مراجعه نمایید.

التماس دعا

....................::پیامبر و مشرکان(مطلب درخواستی دوست عزیز؛شکیبا)::....................

پیامبر(صلی الله علیه و آله)از شروع دعوت آشکار مورد آزار و اذیت مشرکان و کفار قرار گرفت.اما لازم به ذکر است قبل از دعوت آشکارا هم این آزار و اذیت ها بوده ولی به این شدتی که پس از دعوت آشکارا بوده شدت نداشته است.کفار و مشرکان سعی بر این داشتند که اهداف پیامبر را ناتمام بگذارند تا خودشان به اهداف شومشان برسند.اما پیامبر(ص)با صبر زیادی که داشتند بر این سختی ها فائق آمدند و توانستند اهداف خود را نه به طور کامل اما به طور واقعاً عالی(در آن شرایط)انجام دهند.هم چنان کفار و مشرکان با مسخره کردن و شکنجه کردن و مورد استهزاء قرار دادن رهروان پیامبر(ص)می خواستند تا آن ها را از راه روشن خود منحرف سازند.اما در یک کلمه راحت بگویم؛نتوانستند.از نمونه های این آزار و اذیت ها می توان به شکنجه های خانواده‌ی یاسر نام برد.و هم چنین داستانی دیگر روایت شده که ما برای اطلاع خوانندگان مختصراً این جا عرض می کنیم و در همین جا بحث را خاتمه می دهیم:

در یکی از روز های آغاز آشکار شدن اسلام پیامبر(ص)در حالی که لباسی تمیز پوشیده بود طبق معمول برای عبادت به کعبه آمدند.مشرکان کینه توز شکمبه‌ی شتری برداشته و به طرف آن حضرت افکندند.پیامبر(ص)با ناراحتی شدید نزد عمویش آمد و فرمود:«ای عمو!حسب(ارزش) مرا نزد خود چگونه می بینی؟»
ابوطالب:ای برادرزاده!مر چه شده؟»
پیامبر(ص)ماجرا را برای ابوطالب بازگو کردند.ابوطالب برادرش حمزه را طلبید و شمشیر به دست گرفت و به حمزه(علیه الرحمة)فرمود:«شکمبه را بردار.»آن گاه ابوطالب،حمزه و پیامبر(ص)هر سه نزد مشرکان رفتند و ابوطالب به حمزه گفت:«شکمبه را بر سبیل همه‌ی این مشرکان بمال.»
حمزه هم با کمال شجاعت این دستور را اجرا نمود.آن گاه ابوطالب متوجه پیامبر(ص)شد و گفت:«ای برادرزاده!این است موقعیت تو در نزد ما.»

....................::زیارت امام حسن(ع)(مطلب درخواستی دوست گرامی؛حسین کاظمی)::....................

زیارت امام حسن(ع)در مفاتیح الجنان صفحه‌ی 99 در باب اول (ادعیه) آمده است.من همانطور که هفته‌ی گذشته گفتم از قصد متن را این جا نیاوردم تا خود شما بروید و مفاتیح را باز کنید.یک بار دیگر هم می گویم:انسان هر چه با این کتاب ها بیشتر انس بگیرد بهتر است.

یا علی مدد

....................::و اما میکروفون::....................

خواننده‌ی محترم؛امید خان:

بابا ما که در خدمتیم.ان شاء الله موفق باشی.ایمیلت را هم بنویس استفاده کنیم.

دوست عزیز؛آقای شکیبا:

مطلب شما این هفته در وبلاگ زده شده.می توانید استفاده کنید.البته خیلی مختصر است و بیان صبر پیامبر(ص)در این چند خط نمی گنجد.

همراه گرامی؛آقای عنور ناصر:

خیلی ممنون که وبلاگ را دنبال می کنید و مطالبش رو می خونید.

یار ارجمند؛آقای مهاجر:

خیلی ممنون.مطمئناً همین طوره.مسئولیت من خیلی سنگین تر می شه.چشم،در مورد انتخاب مطالب هم وسواس بیشتری به خرج می دهم.

وبلاگ نویس محترم؛آقای مسیحا:

ان شاء الله هممون از شب قدر به طور اتم و اکمل بهره ببریم.


دوستان گرامی؛از این که این هفته مطالب وبلاگ کمتر بود شرمنده.راستش سرم خیلی شلوغ بود.ان شاءالله هفته‌ی بعد جبران می کنیم.

ضمنا نماز جمعه‌ی این هفته هم در مصلی و به امامت مقام معظم رهبری برگزار می گردد.

۱۰ نظر ۲۲ آبان ۸۲ ، ۱۸:۲۲
حسن میثمی

سلام؛

از این که دیر به دیر خدمتتون می رسم شرمنده.آخه دستگاه من دچار مشکلی شده بود که نمی توانستم وارد مدیریت کاربر پرشین بلاگ شوم.به خاطر همین زحمت مطلب هفته‌ی پیش را یکی از دوستان کشید.

خلاصه شرمنده.از هفته های قبل همه چیز رو آماده کرده بودیم تا یک هفته قبل از 15 رمضان را در وبلاگ جشن بگیریم.اما عیب نداره!از این جمعه تا جمعه‌ی دیگه توی وبلاگ جشنه.جشن میلاد دردانه‌ی پیامبر(ص).هنوز نفهمیدی؟صاحب خونه رو می گم...بابا سیب خوشبو...

یا حسن یابن فاطمه


ــــــــــــــــ.::میلاد مبارک::.ــــــــــــــــ

تولد امام حسن(ع) چگونگی نامگذاری او

امام حسن(ع)در شب سه شنبه،نیمه‌ی رمضان سال 2 یا 3 هجری،در مدینه دیده به جهان گشود.پیامبر(ص)به «سلْمی»دختر عُمَیْس فرمود:

«پسرم را نزد من بیاور.»

سلمی؛حسن(ع)را در میان پارچه‌ی زرد رنگی پیچید و نزد آن حضرت برد.پیامبر(ص) پارچه‌ی زرد رنگ را به کنار گذاشت و فرمود:

«مگر من به شما نگفته ام که نوزاد را با پارچه‌ی زرد قنداق نکنید؟!»

سلمی همان دم پارچه‌ی زرد ذا به پارچه‌ی سفید تبدیل کرد و حسن(ع) را نزد پیامبر(ص) آورد.پیامبر(ص)در گوش راست او اذان و در گوش چپش اقامه گفت.

آن گاه پیامبر(ص)به علی(ع)فرمود:

«نام پسرم را چه گذاشته ای؟»

علی(ع) :من در نامگذاری از شما پیشدستی نمی کنم.

پیامبر(ص) :من نیز در نامگذاری از او از پروردگارم پیشی نمی گیرم.»

در این هنگام جبرئیل نازل شد و عرض کرد:

«ای محمد!خداوند سلام می رساند و می فرماید:نسبت علی(ع) به تو،همانند نسبت هارون به موسی(ع)است.ولی پیامبری بعد از تو نخواهد بود.بنابراین،این نوزاد را همنام پسر هارون(برادر موسی)کن.نام او شَبَّر است.»

پیامبر:زبان من عربی است.

جبرئیل:نام او را حسن (که معنی شبر است)بگذار.

عقیقه و صدقه برای سلامتی امام حسن(ع)

روز هفتم ولادت امام حسن(ع) فرا رسید.پیامبر(ص)گوسفند خوش رنگی را عقیقه (قربانی)کرد و یک ران آن را همراه یک دینار به قابله داد و موی سر حسن(ع) را تراشید و هم وزن آن؛نقره‌ی مسکوک صدقه داد و سر حسن(ع) را با بوی خوش «خَلوق»1 خوشبو نمود و فرمود:

«مالیدن خون از کارهای جاهلیت است.»

به این ترتیب،این شیوه را جایگزین سنت شرک آلود دوران جاهلی نمود.

و مطابق پاره ای از روایات تراشیدن موی سر حسن(ع) و صدقه دادن نقره به اندازه‌ی وزن آن را،حضرت زهرا(علیها السلام)انجام داد.

1-بوی خوش ترکیب یافته از زعفران

ــــــــــــــــ.::خیلی مبارکه...::.ــــــــــــــــ

آقا خیلی مبارکه.اصلا این هفته شارژ شارژم.همه چیز رو از سیب خوشبو می خوام و بی برو برگرد بهم می ده!خیلی کریمه!یکی می گفت می دونی کریم یعنی چه؟گفتم:نه.گفت کریم یعنی این که یکی بیاد در خونه ات و بخواد کمکت کنه قبل از اینکه تو درخواست کمک کنی. امام حسن ما این جوری بود!یعنی قبل از این که بخوای بهت هر چی بخوای می ده!چه برسه به این که یک حاجت هم داشته باشی...اما اصل قضیه رو فراموش نکنی ها!!همه امامان و معصومین واسطه اند.اصل خود اوستا کریمه.

مبارک باد

خودمونیم تو کمالا کمال حسن رو عشقه

خداییش تو هر چی ماهه جمال حسن رو عشقه

ــــــــــــــــ.::کیک بهشتی مادر بزرگ::.ــــــــــــــــ

پسر کوچکی برای مادر بزرگش توضیح می داد که چگونه همه‌ی چیز ها ایراد دارند؛مدرسه،خانواده، دوستان و…

در این هنگام مادر بزرگ که مشغول پختن کیک است،از پسر کوچولو می پرسد که آیا کیک دوست دارد که پاسخ پسر کوچولو البته مثبت است.

ـ روغن چطور؟

ـ نه!

ـ و حالا دو تا تخم مرغ.

ـ نه مادر بزرگ!

ـ آرد چی؟از آرد خوشت می آید؟جوش شیرین چطور؟

ـ نه مادر بزرگ!حالم از آن ها بهم می خورد.

ـ بله؛همه‌ی این ها چیز ها،به تنهایی بد به نظر می رسند.اما وقتی به درستی با هم مخلوط شوند،یک کیک خوشمزه درست می شود.خداوند هم به همین ترتیب عمل می کند.خیلی از اوقات تعجب می کنیم که چرا خداوند باید بگذارد ما چنین دوران سختی را بگذرانیم.اما او می داند که وقتی همه‌ی این سختی ها را به درستی کنار هم قرار دهد؛نتیجه،همیشه خوب است!ما تنها باید به او اعتماد کنیم،و در نهایت همه‌ی این پیشامد ها با هم به یک نتیجه‌ی فوق العاده می رسند.

ــــــــــــــــ.::دست همگی درد نکنه.زحمت کشیدید::.ــــــــــــــــ

بابت نظر ها خیلی ممنون.این هفته کولاک نظر بود.تا حالا وبلاگ سیب خوشبو این جوری شو ندیده بود.حالا ما هم تصمیمیدیم که جواب نظرها رو بدیم.تا تو خماریش نمونین خدای نکرده.ان شاء الله که ادامه داشته باشه...

دوست خوبم؛شکیبا:

مطلب درخواستی شما هفته‌ی آینده در وبلاگ زده می شود.حتماً تشریف بیار و بخونش.دستت درد نکنه.

عضو گرامی؛حسین آقا:

دست شما درد نکنه!شرمندمون کردی!باز هم سر بزن و مطلب بفرست.

آقا بابک:

خوش آمدی.قدمت روی چشم.باز هم تشریف بیار.یا علی!

دوست خوبم؛عنور ناصر:

ممنون از نظر خوبت.باز هم سر بزن

برادر خوبم؛حسین آقا؛

هفته‌‌ی دیگه چیزی رو که خواسته بودی در مفاتیح پیدا می کنم و صفحه اش رو بهت می گم.بهتره که خودت بری و بخونیش.با این جور کتاب ها آدم هر چی بیشتر مأنوس بشه بهتره.به نفع خودشه.به هر حال همه جوره در خدمتم.

آقای مهاجر:

بزرگی از خودتونه.آدرس مسجد شهدا هم رو می نویسم:اتوبان شهید محلاتی(آهنگ)-نرسیده به میدان شهید محلاتی.اون جا هر شب برنامه است.اگه رفتید ما رو هم دعا کنید.

با ارادت

حسن

منتظر نظر های بعدیتان هستم...

۷ نظر ۱۸ آبان ۸۲ ، ۱۴:۱۸
حسن میثمی

اول اینکه:سلام؛

این هفته می خوام متفاوت بنویسم.طبق انتقاد یکی از خوانندگان پر و پا قرص این وبلاگ (مهاجر)که من خیلی بهش ارادت دارم مطالب را مختلف می نویسم.ایشون به من گفته بود که خیلی دیر به دیر می نویسی و کسی دیر به دیر می نویسه که مطالبش زیاد باشه. من هم کاملا پذیرفتم.(می بینی آخر دموکراسی!!!)و تغییراتی را که این هفته می بینید را نسبت به هفته های قبل دادم.اگر شما هم فکر می کنید این جوری باحال نیست در خدمتیم.

.::رمضان ماه خوبی ها...::.

می دانی ماه رمضان چیستماه رمضان ماهی است که انسان از زمین و زمینی ها مرخصی می گیرد تا از زمین دل بکند و آسمانی شود.اما کدام یک از ما برگهی مرخصی اش امضا شده الله اعلم.

.::عقاب::.

مردی تخم عقابی پیدا کرد و آن را در لانه‌ی مرغی گذاشت.عقاب با بقیه‌ی جوجه ها از تخم بیرون آمد و با آن ها بزرگ شد.در تمام زندگیش او همان کارهایی را انجام داد که مرغ ها می کردند؛برای پیدا کردن کرم ها و حشرات.زمین را می کند و قدقد می کرد و گاهی با دست و پا زدن بسیار کمی در هوا پرواز می کرد.سال ها گذشت و عقاب خیلی پیر شد.روزی پرنده‌ی با عظمتی را بالای سرش بر فراز آسمان ابری دید.او با شکوه تمام،با یک حرکت جزییِ بال های طلاییش بر خلاف جریان شدید باد پرواز می کرد.عقاب پیر،بهت زده نگاهش کرد و پرسید:«این کیست؟»

همسایه اش پاسخ داد:«این یک عقاب است.سلطان پرندگان.او متعلق به آسمان است و ما زمینی هستیم.» عقاب مثل یک مرغ زندگی کرد و مثل مرغ مرد.زیرا فکر می کرد یک مرغ است.

.::از صاحب خونه بگم::.

امام سجاد(ع)فرمود:امام حسن(ع)در عصر خود از عابدترین،پارساترین و برترین انسان ها بود.وقتی از مکه به مدینه برای انجام مراسم حج می رفت پیاده می رفت و گاهی پا برهنه و هر گاه به یاد مرگ می افتاد گریه می کرد و نیز هنگامی که به یاد قیامت و عبور در پل صراط و حضور در دادگاه الهی می افتاد،می گریست و گاهی آن چنان منقلب می شد که ناله می کرد و از حال می رفت.هنگامی که برای نماز بر می خاست بند های بدنش می لرزید و هنگامی که به یاد بهشت می افتاد نگران می شد و عرض می کرد: «خدایا!از درگاهت بهشت را می طلبم و پناه می برم به تو از آتش دوزخ.»

هنگام قرائت قرآن هر گاه به آیه‌ی «یا ایها الذین آمنوا»(ای کسانی که ایمان آورده اید) می رسید با کمال تواضع به ندای خدا لبیک می گفت و می فرمود:«لبیک اللهم لبیک…»

.::حکایت::.

سقراط را کسی سرزنش کرد که به نسبت پَست است و بر او به شرف و ریاست نازیدن گرفت.سقراط وی را گفت:

«بزرگی قوم تو به تو ختم شود.اما بزرگی قوم من از من آغاز گردد.بدین ترتیب،من فخر قوم خویش و تو عار قوم خود.»

.::ناد علیً مظهر العجایب::.

خدایا!بر من ببخش آن چه را که از من بدان داناتری،و اگر بدان بازگشتم تو به بخشایش باز گرد-که بدان سزاوار تری-.

خدایا!بر من ببخشا وعده هایی را که نهادم و آن را نزد من وفایی نبود و بیامرز آن چه را به زبان به تو نزدیکی جستم و دل راهِ مخالف آن را پیمود.

خدایا!بر من ببخشای نگاه هایی را که نباید و سخنانی که به زبان رفت و نشاید و آن چه دل خواست و نبایست و آن چه بر زبان رفت و ناشایست.

خطبه شماره 78


دوستان همراه؛روشی را که در پیش گرفته ایم تازه و نو است و حتما اشکال های فراوانی دارد.لطفا ما را راهنمایی نمایید.

۸ نظر ۰۹ آبان ۸۲ ، ۱۹:۰۹
حسن میثمی

روز های آخر تمرین بود.بچه ها خیلی دلهره داشتند که می تونن از پس مسابقه بربیان یا نه.خیلی سخت بود.آیا می تونستن تو مسابقه
پیروز بشن؟خیلی راه های مختلف بود برای پیروز شدن.یک مسابقه‌ی دوستانه.می دونی اگر کسی تو این مسابقه برنده می شد جایزه اش
چی بود؟جایزه اش رفتن هزاران پله به بالاتر بود.جایزه اش نزدیک شدن به آسمون بود.آخه این مسابقه خیلی مهم بود.هر ماه این مسابقه برگزار می شد اما مسابقه‌ی این ماه فرق می کرد.یک سری از بچه ها که تمرین نداشتند حسابی داشتند حسرت می خوردند که چرا روزهای تمرین غیبت کردند.ولی اونایی که حتی یه جلسه هم غیبت نداشتند خیلی قشنگ به تمرینات خودشون ادامه می دادند...به نفر اول هم جایزه ویژه می دادند.یک مدال.البته از جنس آسمان...

۵ نظر ۰۲ آبان ۸۲ ، ۰۰:۰۲
حسن میثمی

انس بن مالک گوید:

«یکی از کنیزان امام حسن(ع)شاخه‌ی گلی را به آن حضرت اهدا کرد.امام(ع)آن گل را گرفت و به او فرمود:«تو را در راه خدا آزاد کردم.»

من به حضرت گفتم:«ای پسر رسول خدا!آیا به راستی به خاطر اهدای یک شاخه گل ناچیز،او را آزاد کردید؟»امام(ع)فرمود:

«کَمالُ الْجُودِ بَذْلُ الْمَوْجودِ»

“نهایت بخشش آن است که تمام هستی خود را ببخشی”

و آن کنیز از مال دنیا جز آن شاخه‌ی گل را نداشت.خداوند در قرآنش فرموده:

«وَ إذا حُیِّیتُمْ بِتَحِیَّهٍ فَحَیّوا بِأحْسَنِ مِنْها اَوْ رُدُّها.»(سوره نسا؛آیه 86)

“هر گاه کسی به شما تحییت گوید او را همان گونه و بلکه بهتر پاسخ دهید.”

پاسخ بهترِ بخشش او،همان آزاد کردنش بود.»

مناقب آل ابیطالب،ابن شهر آشوب،ج4،ص18

۱۰ نظر ۲۴ مهر ۸۲ ، ۱۷:۲۴
حسن میثمی

می گم خودمونیم ها!آدم یه عاشق داشته باشه می دونی کی به عشقش پایدار می مونه؟ وقتی که منتظر این باشه که یک روز ببینش.ولی اگر ندیده عاشق باشه دیگه ببینش

…چه شود…

او خواهد آمد...به زودی...

مبارک باد.اون هم هزار تا

میلاد معشوق شیعیان واقعی و منتظران او مبارک باد.اون هم هزار تا

 
۴ نظر ۱۷ مهر ۸۲ ، ۲۲:۱۷
حسن میثمی

به مناسبت ولادت با سعادت حضرت علی اکبر علیه السلام مراسم جشن و مولودی خوانی به شرح زیر برقرار است:

سخنران:حجت الاسلام و المسلمین ادیب یزدی

مداحان:حاج قاسم خوش بیگی-حاج آقا رمضان پور-حاج محمود تاری

مکان:بزرگراه آهنگ-میدان سرآسیاب دولاب-میدان احمدی-حیابان شهید حسین علی بابایی-حسینیه‌ی حضرت علی اکبر علیه السلام

زمان:سه شنبه 15 مهر 1382-از نماز مغرب و عشاء الی 21

۴ نظر ۱۳ مهر ۸۲ ، ۱۵:۱۳
حسن میثمی

والا تو میکروفون چیز های خوبی می گن.می گن که مطالبتون:

زیاد هیئتی نباشه.

بالا منبر نرو!

کوتاه بنویس که همه بخوانند.

فلسفی ننویس که قابل درک باشه.

خشک نباشه

طنز باشه

مذهبی-علمی-فرهنگی-هنری-اجتماعی-سیاسی-اقتصادی-نظامی نباشه.

و

.

.

.

بابا بی خیال!به هر حال این مطلب رو بخونید تا بعد...


تاریخچه...

روزی بود و روزگاری.همی بود در این دنیا پوری حسن نام.او پس از گذراندن مدارج راهنمایی تحصیلی پدر را گفت که یک دستگاه رایانه می خواستندی.پدر نیز تابع حرف پسر برای او یک رایانه فراهم آوردندی که فلک و کون و مکان تا آن موقع به چشمشان ندیده بودندی.پسر چهار سال و اندی با این رایانه پیکار کرد و خواست آن را بفروشد اما دست فروش های محل آن را به قیمت یک خروس قندی می خریدندی و پسر منصرف گردید.پس برای وصل شدن به جهان ناشناخته یک کارت مودم خرید که یک موی گندیده اش به کل هیکل رایانه می ارزید و رایانه از آن پس به خاطر داشتن آن مودم به خود افتخار می کردندی.پسر پس از آشنایی با اینترنت و سایت های مذهبی جرقه ای در مخ پوکش به انفجاری عظیم تبدیل شد که:چرا من یک پایگاه نداشتندمی؟؟؟!!!!! و از آن پس سایت به سایت به دنبال جمع کردن اطلاعات برای ساخت سایت شدندی. اما به هر دری زد بسته بودندی.اما پسر نا امید نگشت تا روزی از روز های خدا یکی از هم فکرانش نام سایتی پرشین بلاگ نام را به او داد.پسر نیز غافل از وبلاگ و بلاگ به داخل سایت شد و عضویت آن را پذیرفت و وبلاگی راه انداخت که فلک را متعجب کردندی.اما پسر نمی دانست وبلاگ چیست؟او فکر می کرد وبلاگ مثل یک سایت است و آن را مانند یک سایت اداره کردندی.اما دیری نپایید که متوجه شدندی که وبلاگش کم حضور بْوُد و پس از آن هم تعریف وبلاگ برایش به خوبی روشن گردندی.پس آستین ها را بالا زدندی و وبلاگی دیگر ساخت سیب خوشبو نام که پرشین بلاگ به داشتن هم چنین وبلاگی به خود مباهات کرد و به بلاگ اسپات و بلاگ اسکای و غیره و ذلک برتری یافت و نامی در اینترنت یافت.هر روز به حضور وبلاگ افزوده می شد و نظرات وپیشنهاداتی وبلاگ ساز و آدم ساز داده می شد.این وبلاگ سعی داشتندی که امام حسن را به بلاگ خوانان شناختندی.اما اکنون زود است.باید مقدمات آماده گردندی‎ی‎ی‎ی...

۶ نظر ۱۱ مهر ۸۲ ، ۱۴:۱۱
حسن میثمی

با عرض سلام

ضمن عرض تبریک فراوان به مناسبت ولادت بزرگ مردان حماسه آفرین کربلا؛به اطلاع می رساند که به علت آغاز فصل مدارس؛از این پس این وبلاگ هر هفته به روز می شود. امیدواریم تمامی مطالب را بخوانید و ما را تنها نگذارید.

یا علی

ماه شعبان است.التماس دعا

۱ نظر ۰۹ مهر ۸۲ ، ۰۶:۰۹
حسن میثمی