امام حسن(ع)؛ سیب خوشبو

موضوعات اجتماعی، فرهنگی و سیاسی از نگاه «سیب خوشبو»

حضرت رسول اعظم(ص) فرمودند: ای حسن! تو «سیب خوشبو»، محبوب و برگزیده خالص قلب من هستی...

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۳۱ خرداد ۹۵، ۱۹:۴۰ - بشرا
    افرین

۴ مطلب در شهریور ۱۳۸۳ ثبت شده است

یه چند وقتی بود که این مساله (اون سکوتی که داشتم از صداش کر می شدم که هیچ کدومتون تحویل نگرفتین و جویای حال نشدین.بگذریم) ذهنم را مشغول کرده بود اما بعدا متوجه شدم که این سکوت حضرت حق(جل جلاله) هم حکمتی داره!!

اولش اینه که شاید بغل دستی ما ظرفیت ما را نداشته باشه. یعنی چی؟

آهان یعنی مثلا شما یه راهی را برای جلب رضایت خدا رد پیش می گیری بعد مورد تشویق خدا قرار می گیری, آقا جایزه پشت جایزه. این بغل دستی بنده خدا هم فکر می کنه باید مثل شما عمل کنه اما نمی دونه نسخه هرکس برای خودشه و استفاده از نسخه دیگران عواقب بدی داره یا حداقل دردی را دوا نمی کنه.!

دومین دلیلش اینه که شاید شما خودت اونقدر ظرفیت نداشته باشی(اسائه ادب نشه با شما نبودم نه!) که خدا به خاطر یه کار خوبت تشویقت کنه. همه که ابوذر و سلمان نمی شوند که آقاجان من!

سومین دلیلش اینه که شاید خدا از شما یشتر از اینها انتظار داره. مثلا شما خیلی بچه خوبی هستی(مسلمه, مثلا نه واقعا) و همیشه نمازهاتو اول وقت می خونی و آره دیگه...

اما خدا تشویقت نمی کنه چون با شناختی که از شما داره انتظار نماز شب ازت داره(بله)

دلیل چهارمش هم به در د شما نمی خوره اما محض اطلاع عرض می کنم خدمتتون, شاید یه بنده ای خیلی بد باشه و خدا سکوت می کنه تا به کارهای بدش ادامه بده(یعنی خدا ازش قطع امید کرده و اون بیچاره هم گرفتار استدراج و مکر خدا شده,اعوذبالله)

خلاصه متوجه شدم که وسط کار هی از خدا نمره نخواهم. نباید مثل بچه کلاس اولی ها که موقع دیکته تا یه کلمه می نویسند می گویند خانم ببین درسته؟! نباشم . اون نمره آخر قشنگه. کیفش به اینه که آخر سر 20 خوشگله را ببینی. نه؟

به دل نمی گیرم و می پذیرم هر زخمی که می زنی

فقط نگران صبر خویشم!

دلم گرفته از این روزها, دلم تنگ است

میان ما و رسیدن هزار فرسنگ است

۲۷ نظر ۲۶ شهریور ۸۳ ، ۰۲:۲۶
حسن میثمی

خسته شدم از این سکوت!

از صداش دارم کر می شم! آخه خدا چقدر سکوت؟ اصلا نمی دونم چقدر از کارام درسته و چقدرشون غلطه! تازه اونایی که درسته کدوماشون مقبول افتاده؟!!

خدا را با که این بازی توان کرد؟

هردم از درد بنالم که فلک هر ساعت ***** کندم قصد دل ریش به آزار دگر

باز گویم نه درین واقعه حافظ تنهاست ***** غرقه گشتند درین بادیه بسیار دگر

اللهم بارک لنا فی لیلتناهذه التی بشرف الرساله فضلتها و بکرامتک اجللتها و بالمحل الشریف احللتها

خدایا! مبارک کن در این شب ما را که آنرا به شرف رسالت فضیلت دادی و به کرامت خود برتر نمودی و به مقام شریفی برآوردی

بخیل آن است که مرا پیش او یاد کنند و بر من صلوات نفرستد.

پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله)

نهج الفصاحه,ح1103

مرده بدم زنده شدم,گریه بدم خنده شدم *** دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم

۶ نظر ۲۱ شهریور ۸۳ ، ۱۴:۲۱
حسن میثمی

سلام

از هفته پیش که قرار شد وبلاگ به دست بنده به روز بشه. خیلی فکر کردم که حالا مطلب اول را چه بنویسم و چه جوری بنویسم...

خب خیلی مهمه چون شما به مطالب و نوشته های آقای میثمی عادت کرده بودید و بعد یکهو یه مبتدی آمده و کار را دستش گرفته. می دونید مثل چی می مونه؟

مثل این برنامه های تلویزیونی که مجریش وسط برنامه عوض می شود, حالا بدبخت مجری دومی هر چی خودش را بکشد نمی تونه مثل آن اولی باشد چون هرکس یه جور برنامه اجرا می کنه.

خلاصه این را خدمتتون عرض کردم که یه حالت مقایسه بین نوشته های بنده و آقای میثمی بوجود نیاد. به هر حال خودم که می دونم نوشته هایم به پای مطالب ایشان نمی رسه, اما سعی خودم را می کنم.

آقای میثمی هم به چند دلیل وبلاگ عزیزتر از جانشان را به بنده حقیر سپردند, یکی از دلایل این بود که بنده اولین عضو سیب خوشبو بودم که وبلاگ شخصی نداشتم و از نظر ایشان سرم خلوت تر بود!!!

از دوستانی هم که نسبت به ایشان اظهار لطف و محبت کرده بودند متشکریم ولی مثل این که تصمیمشان قطعی بوده . به هر حال این توفیق به مدت یکسال نصیب بنده شده.

راستی تا آخر شهریور IDسیب خوشبو (sibe_kh@yahoo.com)دست آقای میثمی است و شما می توانید با این آدرس با من تماس داشته باشید :delaram_s110@yahoo.com

منو تنها نذارید

کس مشکل اسرار اجل را نگشاد

کس یک قدم از دایره بیرون ننهاد

من می نگرم ز مبتدی تا استاد

عجز است به دست هر که از مادر زاد

خیام

 

۱۴ نظر ۱۲ شهریور ۸۳ ، ۱۶:۱۲
حسن میثمی

بسم الله الرحمن الرحیم

چند وقتی بود که چراغ اتمام شارژ باطری ام داشت چشمک می زد.دیدم اگه شارژ نشم حتما باطری ام خراب می شه و... .برای همین تصمیم گرفتم بزنمش به برق تا شارژ بشه...والا الکتریکی محلمون گفت که باید یک سال تو شارژ باشه تا خوب بعدش کار کنه.البته هیچ تضمینی نکرد ها!به هر حال هر سلامی یک خداحافظی دارد...من هم احساس می کنم باید یک وداع بگویم تا ببینیم کی باطری وجودمان می تواند شروع به کار کند.

باید یک کم به خودم بیام...خیلی عقب موندم....خیلی...حالا حتما نباید برقی که باطری من رو می خواد شارژ کنه شب زنده داری و عبادت های شبانه باشد....می تواند بیدار باش های شبانه من برای مبارزه در جبهه ای باشد که تفنگش قلم است و من می توانم با تمرین و تکرار راه خود را برای رفتن به دانشگاه مساعد کنم....فکر کنم دیگه الآن دلیلش رو فهمیده باشین...نه؟؟!!!

من می روم...اما سیب خوشبو هست...باز هم به روز خواهد شد و فعال خواهد بود؛اما با یک حسنی دیگر...

باور نمی کنم

که ناگهان به سادگی آب

از ساحل سلام

دل بر کنم

تا لحظه لحظه در دل دریای دور

امواج بی کران دقایق را

پارو زنم!


این وبلاگ تا آخر این هفته هم در دست من خواهد بود و بعد به یک حسنی دیگه تحویل داده می شه...نه!اصرار نکنین...نمی گم کیه...خودتون می فهمین دیگه....فقط یادتون نره بیاین ها!

به ((پایان)) آمد این دفتر...

حکایت همچنان باقی است

۱۹ نظر ۰۷ شهریور ۸۳ ، ۱۴:۰۷
حسن میثمی