امام حسن(ع)؛ سیب خوشبو

موضوعات اجتماعی، فرهنگی و سیاسی از نگاه «سیب خوشبو»

حضرت رسول اعظم(ص) فرمودند: ای حسن! تو «سیب خوشبو»، محبوب و برگزیده خالص قلب من هستی...

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۳۱ خرداد ۹۵، ۱۹:۴۰ - بشرا
    افرین

۵ مطلب در فروردين ۱۳۸۴ ثبت شده است

یادواره شهید صیاد شیرازی

مکان:خ شریعتی - بالاتر از دوراهی قلهک - خ یخچال - دانشکده مدیریت و حسابداری

زمان: دوشنبه ۲۹/۱/۸۴ ساعت۳۰/۱۱ الی ۱۳

با حضور جناب آقای دربندی

بسیج دانشکده مدیریت و حسابداری - پایگاه شهید همت 

۱۳ نظر ۲۵ فروردين ۸۴ ، ۲۲:۲۵
حسن میثمی

« قیلَ لَهُ(علیه السلام) مَا الزُّهْدُ؟قالَ: أَلرَّغْبَةُ فِى التَّقْوى وَ الزَّهادَةُ فِى الدُّنْیا. قیل: فَمَا الْحِلْمُ؟ قالَ کَظْمُ الْغَیْظِ وَ مَلْکُ النَّفْسِ. قیلَ مَا السَّدادُ؟ قالَ: دَفْعُ الْمُنْکَرِ بِالْمَعْرُوفِ.»
از حضرت امام حسن مجتبى(علیه السلام) پرسیده شد که زهد چیست؟فرمود: رغبت به تقوا و بىرغبتى در دنیا. سؤال شد حلم چیست؟ فرمود: فرو بردن خشم و تسلّط بر نفس. سؤال شد سداد و درستى چیست؟ فرمود: برطرف نمودن زشتى به وسیله خوبى.
 

 

در حدیثى آمده که امام حسن (ع) هیچ‏ گاه سائلى را رد نکرد و در برابر درخواست او «نه» نگفت، و چون به آن حضرت عرض شد: چگونه است که هیچ ‏گاه سائلى را رد نمى‏کنید؟ پاسخ داد: «انى لله سائل و فیه راغب و انا استحیى ان اکون سائلا و ارد سائلا و ان الله تعالى عودنى عادة، عودنى ان یفیض نعمه على، و عودته ان افیض نعمة على الناس، فاخشى ان قطعت العادة ان یمنعنی المادة»؛ من سائل درگاه خدا و راغب در پیشگاه اویم، و من شرم دارم که خود درخواست کننده باشم و سائلى را رد کنم، و خداوند مرا به عادتى معتاد کرده، معتادم کرده که نعمتهاى خود را بر من فرو ریزد، و من نیز در برابر او معتاد شده‏ام که نعمتش را به مردم بدهم، و ترس آن را دارم که اگر عادتم را ترک کنم اصل آن نعمت را از من دریغ دارد.

امام حسن علیه السلام به دنبال این گفتار این دو بیت شعر را نیز انشاء فرمود:

«اذا ما اتانى سائل قلت مرحبا

بمن فضله فرض على معجل

 

و من فضله فضل على کل فاضل

و افضل ایام الفتى حین یسئل» (1)

 

"هنگامى که سائلى نزد من آید به او گویم: خوش آمدى اى کسى که فضیلت او بر من فرضى است عاجل. و کسى که فضیلت او برتر است بر هر فاضل، و بهترین روزهاى جوانمرد روزى است که مورد سؤال قرار گیرد، و از او چیزى درخواست شود."

 

مهرت به کاینات برابر نمی شود

داغی زماتم تو فزونترنمی شود

از داغ جانگداز تو ای گوهر وجود

سنگ است هر دلی که مکدّر نمی شود

ظلمی که بر تو رفت زبیداد اهل ظلم

بر صفحه خیال مصوّر نمی شود

تنها جنازه تو شد آماج تیرکین

یک ره شد این جنایت و دیگر نمی شود

بی بهره از فروغ ولای تو یا حسن

مشمول این حدیث پیمبر نمی شود

فرمود دیده ای که کند گریه بر حسن

آن دیده کور وارد محشر نمی شود

دارم امید بوسه قبر تو در بقیع

امّا چه می توان که میسرّ نمی شود

با این ستم که بر تو و بر مدفنت رسید

ویران چرا بنای ستمگر نمی شود

آن را چه دوستی است " موّید " که دیده اش

از خون دل ز داغ حسن، تر نمی شود

" سید رضا موید "

 

 

۷ نظر ۱۹ فروردين ۸۴ ، ۲۱:۱۹
حسن میثمی

دِشب زمین از نور جاری و ساری مولای متقیان محروم شد و امروز بیست و یکم ماه مبارک رمضان سال 40 از هجرت است و بعد از خطبه تاریخی حسن بن علی (ع) مردم کوفه یک یک دست بیعت با او می دهند. و زمین هنوز پابرجاست زیرا دومین حجت خدا بر روی زمین وارد عرصه حکومت، که یکی از مهمترین وظایف ولایت است شد.

نگاه کن! ببین چه کسانی دستهای فرزند زیبای فاطمه(س) را می فشارند. از دریچه کوچک چشمها می توان چیزهای زیادی دریافت. اما او می داند که باید حکم به ظاهر کند، گرچه باطنشان را بهتر از خودشان می شناسد.

لبخند بر لبانش کافیست برای اینکه یک عمر در رکابش باشی. پس فقط نگاهش کن و منتظر بمان که نوبت ما هم می رسد.

این مرد را می شناسی؟ او ابوبرده ، پسر ابوموسی اشعری است. او و بیعت با حسن بن علی(ع)!!!

همین ابوبرده به همراه عماره بن الولید، عمربن سعد، حجربن عمرو و اسماعیل و اسحاق دو پسر طلحه بن عبیدالله و چندین نفر دیگر بودند که به معاویه نامه نوشتند که هروقت سپاهت به اردوگاه حسن بن علی نزدیک شود، او را دست بسته تسلیمت می کنیم یا او را می کشیم.

شنیدم معاویه هم جواب نامه شان را بی درنگ داده که اگر حسن (ع) را بکشید پاداشت صد درهم است با فرماندهی یکی از لشکرهای شام و ازدواج با یکی از دخترانم.

یقینا زرهی که حسن(ع) به تن کرده نشانه اصلاع از این نامه نگاری هاست و به همین دلیل بود که تیر آن ملعون فریفته دنیا نتوانست بدو آسیبی برساند.

امام(ع) دستش را محکم فشرد و لبخند معناداری به او زد. اما چه سود که آنان در تمام لحظات در حال خلوت کردن با شیطانهای خود هستند و گرنه کیست که نور آشکار را نبیند؟

ای وای خوارج هم آمدند. عقب تر بنشین من از آنها متنفرم. عبدالله بن وهب الراسبی، شبث بن ربعی، عبدلله بن الکواء و اشعث بن قیس و دار ودست هشان.

شبث را می بطنی چه متکبرانه به گل صورت کریم آل طه می نگرد! او هم با معاویه هم پیمان است.

گوش بده، چه می گویند؟ شرط برای بیعت! این صورتش را ندیده بودم.! به شرط جنگیدن با معاویه با تو بیعت می کنیم. امام(ع) را ببین دستش را کشید و دارد می گوید باید به شرط اطاعت کامل و پیروی بی قید و شرط در جنگ و صلح با من بیعت کنید. چقدر از ته دل خرسند شدم. کوه غرورشان چنان شکست که صدایش را همه شنیدند.

بروید هرگاه توانستید بدون قید و شرط با امام زمانتان بمانید بیایید. وای اینها دیگر چه قومی هستند! دست بیعت به سوی حسین(ع) دراز کردند.

- یاحسین بن علی! دست بگشا تا با تو بیعت کنیم، همانطور که با پدرت بیعت کردیم و به این شرط که با متجاوزان و گمراهان شامی بجنگی.

حسین(ع) شرمنده از برادر، راسخ و استوار جواب داد: معاذلله که تا حسن(ع) زنده است بیعت شما را بپذیرم.

سنگریزه های کوه غرور زیر پای حق خرد شد و باز دستشان را به سمت حسن(ع) بردند و بیعت کردند. آه از این قوم بی حیا. مغیره بن شعبه درباره شان می گفت: اگر دو روز در شهری بمانند ، هرکس را که با آنان معاشرت کند را فاسد می سازند. اعوذ بالله من الشر الهمزات الشیاطین

اینان که آن گوشه مسجد می بینی گروه شکاک ها هستند. بعضی می گویند تحت تأثیر تبلیغات خوارج قرار گرفتند و پیوسته در حال شک و تردیدند. برخی آنان را کافر می دانند چون در اصل دین تردید و تزلزل دارند. خلاصه آنها جمعی از ساکنان کوفه اند که خودبه خود نه قصد نیکی دارنند و نه توان بدی فقط وسیله شر وفساد و آلت بی اراده ای در دست اخلالگران و فتنه جویان هستند.آنها هم با امام(ع) بیعت کردند.

خدا رحم کند! فرمانده لشکر حمراء نیز امده همراه با سپاهیانش. بیست هزار مرد مسلح کوفی! می گویند از طایفه بنی عبد القیس اند ولی اصلشان حتی عرب هم نیست. نژاد مخلوط از بردگان و موالی که بیشترشان اولاد کنیزکان ایرانی اند که در سال های 12 تا 17 در عین المتر و جلولاء اسیر شدند. آنها در مقابل پول دست به هر جنایتی می زنند و شمشیر برنده در دست جباران می باشند. قصدشان از بیعت با حسن مجتبی(ع) چیست؟!

دیگر مردمان را بنگر، برایشان فرقی نمی کند با که بیعت کنند اگر معاویه اینجا بود لابد با او بیعت می کردند. چه دنیای دونیست.!

فقط دلم به چند محب پسران رسول خدا(ص) خوش است. نگاهشان که می کنم دلم قرص می شود. آنجا نشسته اند. همانها که اولین نفرات بیعت کننده بودند.

هی، صحبت بس است. نوبت به ما رسید. بلند شو برادر دیر می شود.

 

۶ نظر ۱۵ فروردين ۸۴ ، ۰۱:۱۵
حسن میثمی

رفتم به کنار رود

                       - سر تا پا مست-

رودم به هزار قصه، می برد زدست

چون قصه درد خویش با او گفتم

 لرزید و رمید و رفت و نالید وشکست

 

۸ نظر ۰۵ فروردين ۸۴ ، ۱۹:۰۵
حسن میثمی

زمین فواره می زند

ماهی آب را می شیارد

سر به آسمان بردیم

عیدی رسید...!

صد سال به این سال ها...

۱۱ نظر ۰۱ فروردين ۸۴ ، ۰۹:۰۱
حسن میثمی