/حجنامه/روز هشتم: عاشقان به شب راز کنند
سال هشتم، شماره هفتاد و نهم، بها: 8 دقیقه
امام حسن علیه السلام فرمودند: ما از خاندانى هستیم که خداوند با اسلام گرامیمان داشته است و ما را برگزیده، انتخابمان کرده است و هر گونه پلیدى و رجس را از ما دور کرده و کاملاً پاکمان گردانیده است. [أمالی شیخ الطوسی، ص ۵۶۲، ح ۱۱۷۴]
/پنجشنبه 4 خرداد 1391/
اینکه حدود ساعت 2:30 به سمت "غار حراء" حرکت کنیم، ایده معاون کاروان بود. البته مدیر کاروان و حاجآقا هم این موضوع را قبول داشتند. میگفتند شب خلوتتر است و خنکتر. ما همکه فقط شب را به خواب میشناختیم، غر و لندی کردیم و پذیرفتیم.
وقتی پای کوه حراء رسیدیم، هوا کاملا تاریک بود. روز سوم ماه رجب هم بود و نور مهتاب هم در آسمان وجود نداشت. حاجآقا افتاد جلوی صف و معاون کاروان هم آخرین نفر و رفتن بالا از کوه را شروع کردیم.
کل کوه را پله گذاشته بودند. علاوه بر ذکر، یکی از کارهایی که میتوانست بالا رفتن را سادهتر کند شماردن پلهها بود. پلههایی که قدم به قدمش، فقیران و مستمندهای پاکستانی و افغانی خوابیده بودند. بعضیهایشان هم که بیدار بودند و میدانستند ایرانیها دارند بالا میروند، شروع میکردند "یا علی" و "یا زهرا" گفتن. به هوای اینکه پولی بگذاریم کف دستشان. اما آنقدر زیاد بودند که اگر میخواستیم به همهشان کمک کنیم، ما هم باید همان بالا میخوابیدیم!
1001 پله را بالا رفتیم و یک ساعت به اذان صبح رسیدیم به غار. اما فقط به سختی توانستیم چند ثانیه داخل غار بمانیم و سریع بیاییم بیرون. بهخاطر ازدحام جمعیت و رعایت نکردن یکسری هموطنان عزیز که حتما میخواستند داخل غار دو رکعت نماز بخوانند!
بهخاطر شلوغکاریهای مردم، حس غار حراء کمتر قابل حس بود. اما همین سختی برای بالا آمدن از کوه و عبادتهای شبانه پیامبر اعظم (صلواتالله علیه) آدم را سبک میکند برای خواستن خالقش. البته ما که این حس را درک نکردیم، خوشا به حال آنهایی که فهمیدند.
آنجا بود که فهمیدم تمرین کردن برای عبادت شبانه چهقدر مهم است. آنجا مثل یک ورزشکاری بودم که تمرین نداشته و آمده مسابقه. آمده وسط معرکه. معرکهای که چیزی برای ارائه در آن ندارد.
***
ما هم نماز صبحمان را حوالی غار خواندیم و یک ساعت از اذان صبح گذشته بود که آمدیم به سمت پایین. دیگر هوا روشن شده بود و هر کس میتوانست خودش بیاید. گداها هم بیدار شده بودند. آنجا بود که یکی از خوبیهای صعود شبانه را فهمیدیم: "خواب بودن میمونها".
البته کسی دقیقا درباره میمونها چیزی نمیداند. اما برخی میگویند چون سعودیها به این غار اعتقادی ندارند، این میمونها را ول کردهاند که حضور مردم کمتر شوند. میمونها کاملا دستآموزند و هر آنچه را که بردنی باشد، به کَسری از ثانیه از دست آدم میقاپند. از بطری آب معدنی گرفته تا دوربین عکاسی یا هر چیز دیگر.
برای همین هم برخی دیگر میگویند این میمونها دستآموز همان گداهایی هستند که در راه مردم میخوابند و زندگی میکنند. خداوند عالم است.
بههر حال از شر میمونها خلاص شدیم. گرچه در پایین آمدن چشممان به جمالشان روشن شد، اما به توصیه قبلی، چیزی همراهمان نبود که بخواهند ازمان بقاپند. یک دوربین عکاسی بود که آنرا هم قایم کردیم یکجا!
آمدیم پایین و برگشتیم هتل. خسته و کوفته. صبحانه را خوردیم و خوابیدیم. به همین شکل بود که سومین روز مکهی ما هم مثل چشم بههم زدنی گذشت.