امام حسن(ع)؛ سیب خوشبو

موضوعات اجتماعی، فرهنگی و سیاسی از نگاه «سیب خوشبو»

حضرت رسول اعظم(ص) فرمودند: ای حسن! تو «سیب خوشبو»، محبوب و برگزیده خالص قلب من هستی...

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۳۱ خرداد ۹۵، ۱۹:۴۰ - بشرا
    افرین

۵ مطلب در آبان ۱۳۸۲ ثبت شده است

اول سلام؛

بعدش این که شب های قدر چه طور بود؟آیا هنوز هم عطر اون شب ها همراهتون هست؟امسال رفتیم در محضر آیت الله حق شناس.خیلی چیز های باحالی گفت.اگر می تونستم می گفتم.ولی حیف که اجازه ندارم.نمی دونم تا حالا تونستید ایشون رو ببینید یا نه؟اگر ندیدید حتما سال دیگه پیش ایشون بروید...حتماً

خیلی حرفه اگه بتونیم خودمونو حفظ کنیم...نـــه؟

هفته‌ی آخر ماه مبارکه.وای...چقدر زود گذشت...رسیدیم به آخر سفره...ماه رمضان خداحافظ...این چند روز رو هم قدر بدونیم...

ـــــــــــــــــــــــــــــــ.::فلسطین پاره‌ی تن اسلام است::.ـــــــــــــــــــــــــــــــ

...ما طرفدار مظلوم هستیم،هر کسی در هر قطبی مظلوم باشد ما طرفدار آن ها هستیم و فلسطینی ها مظلوم هستند و اسرائیلی ها به آن ها ظلم کرده اند از این جهت ما طرفدار آن ها هستیم...ملت مسلمان ایران و هیچ مسلمانی و اصولاً هیچ آزاده ایاسرائیل را به رسمیت نمی شناسد...

روح الله الموسوی الخمینی

راهپیمایی یادتون نره...دندون های آمریکا...مشت های ما...مرگ بر آمریکا...مرگ بر اسرائیل

ـــــــــــــــــــــــــــــــ.::دو کلام از زبون مادر شوهر::.ـــــــــــــــــــــــــــــــ

باز این آمریکایی ها دهانشونو باز کردند و دو کلام حرف زدند:«ایرانی ها ذاتاً تروریست هستند...»این قدر مسخره بود که پای تلویزیون خنده ام گرفت.از فیلم چارلی چاپلین بیشتر خندیدم...

ـــــــــــــــــــــــــــــــ.::آن سوی پنجره::.ـــــــــــــــــــــــــــــــ

در بیمارستانی،دو مرد در یک اتاق بستری بودند.یکی از بیماران اجازه داشت که هر روز بعد از ظهر یک ساعت روی تختش بنشیند.تخت او در کنار تنها پنجره‌ی اتاق بود.اما بیمار دیگر مجبور بود هیچ تکانی نخورد و همیشه پشت به هم اتاقیش روی تخت بخوابد.آن ها ساعت ها با یکدیگر صحبت می کردند؛از همسر،خانواده،خانه،سربازی یا تعطیلاتشان با هم حرف می زدند.

هر روز بعد از ظهر،بیماری که تختش کنار پنجره بود،می نشست و تمام چیز هایی که یرون از پنجره می دید،برای هم اتاقیش توصیف می کرد.بیمار دیگر در مدت این یک ساعت،با شنیدن حال و هوای بیرون روحی تازه می گرفت.

این پنجره رو به یک پارک بود که دریاچه‌ی زیبایی داشت.مرغابی ها و قو ها در دریاچه شنا می کردند و کودکان با قایق های تفریحی شان در آب سرگرم بودند.درختان کهن،به منظره‌ی بیرون،زیبایی خاصی بخشیده بود و تصویری زیبا از شهر در افق دور دست دیده می شد.همان طور که مرد کنار پنجره این جزییات را توصیف می کرد،هم اتاقیش چشمانش را می بست و این مناظر را در ذهن خود مجسم می کرد.

روز ها و هفته ها سپری شد.

یک روز صبح،پرستاری که برای حمام کردن آن ها آب آورده بود،جسم بی جان مرد کنار پنجره را دید که در خواب و با آرامش از دنیا رفته بود.پرستار بسیار ناراحت شد و از مستخدمان بیمارستان خواست که آن مرد را از اتاق خارج کنند.

مرد دیگر تقاضا کرد که تختش را به کنار پنجره منتقل کنند.پرستار این کار را با رضایت انجام داد و پس از اطمینان از راحتی مرد،اتاق را ترک کرد.آن مرد به آرامی و با درد بسیار،خود را به سمت پنجره کشاند تا اولین نگاهش را به دنیای بیرون از پنجره بیندازد.بالاخره او می توانست این دنیا را با چشمان خودش ببیند.

در کمال تعجب او با یک دیوار مواجه شد.

مرد،پرستار را صدا زد و پرسید که چه چیزی هم اتاقیش را وادار می کرده چنین مناظر دل انگیزی برای او توصیف کند؟پرستار پاسخ داد:«شاید او می خواسته به تو قوت قلب بدهد.چون آن مرد اصلاً نابینا بود و حتی نمی توانست دیوار را ببیند.»

ـــــــــــــــــــــــــــــــ.::اَلْحِلْمُ الْحَسَنِیَّه::.ـــــــــــــــــــــــــــــــ

شهر شام که مرکز حکومت معاویه بود،کانون سم پاشی و تبلیغات بر ضد اهل بیت رسول خدا(ص)به شمار می رفت.روزی پیرمردی جاهل،از اهالی شام در حالی که سوار بر شترش بود به مدینه آمد.در مسیر راه امام حسن(ع)را که سوار بر مرکب بود شناخت و تا توانست از آن حضرت و پدر بزرگوارش بدگویی کرده و نسبت های ناروا داد.

اصحاب خواستند متعرض او شوند ولی امام(ع)مانع شدند و در حالی که لبخندی بر لب داشتند به کنار پیرمرد شامی آمده و سلام کرده و فرمودند:

«ای پیرمرد!گویا غریب می باشی و در مدینه آشنایی نداری و اموری در مورد ما بر تو اشتباه شده است.اگر میل داشته باشید در منزل ما وارد شوید زیرا که ما منزل وسیع و ثروتی بسیار داریم و محلی را نیز برای مرکب شما در نظر می گیریم و تا هر وقت که مهمان ما باشید به شما بد نخواهد گذشت.اگر نیازمند باشی تو را بی نیاز می کنیم و اگر مدیون باشی آن را ادا می نماییم و اگر نیاز به راهنمایی داشته باشی تو را راهنمایی خواهیم کرد.»

هنگامی که آن پیرمرد ناآگاه این کلمات پر مهر را از امام(ع)شنید،منقلب شده و به گریه افتاد.پس از شترش پیاده شد و بوسه بر دست آن حضرت زد و گفت:

«الله اَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلَ رِسالَتَهُ.»

«خدا بهتر می داند که مقام رسالت خود را در وجود چه کسی قرار دهد.»

و سپس گفت:«آن قدر در شام از بدی های شما و پدر بزرگوارتان شنیده بودم که دلم مملو از بغض و عداوت شما شده بود و لکن اکنون دانستم که سخن شامیان که برخلاف حقیقت بود و خدا شاهد است که تا چند لحظه‌ی قبل مغبوض ترین افراد در نزد من شما و پدرتان بودید و لکن اکنون محبوب ترین انسان ها در نزد من می باشید.»

سپس او تا مدتی میهمان خانه‌ی امام مجتبی(ع)بود و چون خواست به طرف شام بازگردد گفت: «بهترین سوغاتی که در این سفر نصیب من شد آن بود که دلم از محبت امام خویش سرشار و از بغض و عداوت دشمن او معاویه مالامال گشت.»

کشف الغمه،علی بن عیسی،ج2،ص135

ـــــــــــــــــــــــــــــــ.::در محضر استاد::.ـــــــــــــــــــــــــــــــ

سئوال شد که:ریشه‌ی اختلافات آمریکا با جمهوری اسلامی در چیست؟

و مقام معظم رهبری پاسخ گفتند:«این که نظام اسلامی می خواهد عزیز و مستقل باشد و بر اساس رأی مردم اداره شود نه رأی و خواست مستکبران جهانی و به همین علت امروز معنای وفاداری به جمهوری اسلامی،وفاداری به«استقلال کشور،حقوق ملت و پایداری در برابر بیگانگان»است.

ـــــــــــــــــــــــــــــــ.::تفألی به حافظ::.ـــــــــــــــــــــــــــــــ

معاشران ز حریف شبانه یاد آرید === حقوق بندگی مخلصانه یاد آرید

به وقت سر خوشی از آه وناله‌ی عشاق === به صورت و نغمه‌ی چنگ و چغانه یاد آرید

چو لطف باده کند جلوه در رخ ساقی === ز عاشقان به سرور و ترانه یاد آرید

چو در میان مراد آورید دست امید === ز عهد صحبت ما در میانه یاد آرید

سمند دولت اگر چند کشیده رود === ز همرهان به سر تازیانه یادآرید

نمی خورید زمانی غم وفاداران === ز بی وفایی دور زمانه یاد آرید

به وجه مرحمت ای ساکنان صدر جلال

ز روی حافظ و این آستانه یاد آرید

ـــــــــــــــــــــــــــــــ.::سبکبالان خرامیدند و رفتند::.ـــــــــــــــــــــــــــــــ

خاطره ای از شهید عبدالله میثمی:

رفته بودیم بویر احمد،دیدن خانواده‌ی شهید.برگشتنی،ساعت یازده و نیم شب بود.شعر می خواندم که راننده خوابش نبرد.میثمی هم شروع کرد با من خواندن.بعد پرسید: «صِدام چطوره؟»

گفتم:«روت خوبه.»

گفت:«می گم صدام چطوره،می گی روم خوبه؟»

گفتم:«آخه با این صدا خوندن،خیلی رو می خواد.»

مگر خنده اش بند می آمد؟

ـــــــــــــــــــــــــــــــ.::از هر چه بگذریم سخن دوست خوش تر است::.ـــــــــــــــــــــــــــــــ

باز هم تشکر از این که نظر دادید.حالا اگه عیبی نداره من هم یه خواهش از شما بکنم.اگه دوست داشتین درباره‌ی تمام قسمت های متن هر هفته نظر بدید.این جوری من بهتر عیب هامو می فهمم.

آقای مهاجر؛

اولاً علیکم السلام...ثانیاً شکر خدا...ثالثاً کاملاً درسته.قبول دارم.این هفته اصلاحش کردم...رابعاً واقعاً ممنون که اشکال های من رو بهم گوشزد می کنید...واقعاً ممنون...

آقای عنور ناصر؛

و هم چنین...ما را هم از دعای خیر خود فراموش ننمایید قربان.

آقای شکیبا؛

در نظرم بود.ولی خوب...درس و مدرسه و علم و تحصیل نگذاشت...سرم خیلی شلوغ بود...و گرنه می خواستم به قول معروف بترکونم...

آقا امید؛

من هم تسلیت می گم...نظر شما اجرا شد.باز هم انتقاد کنید و پشت سرش پیشنهاد بدید...

شمیم جان؛

تنها کاری که می تونیم تو این چند شب بکنیم اینه که از خدا بخوایم سال دیگه هم ما رو تو مهمونیش راه بده!درسته؟

علی آقا؛

همچین هم اولین بار نیست جناب.ضمنا خودتو بیشتر معرفی کن نمونیم تو خماری...باشه؟

یا علی مدد

خیلی التماس دعا

۵ نظر ۲۹ آبان ۸۲ ، ۲۲:۲۹
حسن میثمی

با عرض سلام خدمت شما دوستان خوبم؛

اول این که فرارسیدن ایام ضربت خوردن و شهادت مولای متقیان علی(علیه السلام)را بر همه‌ی شما تسلیت عرض می کنم.بعدش باز هم تشکر از این که لطف کردید و با پیام های تبریک خود ما رو مفتخر نمودید.این هفته با همه‌ی هفته ها فرق می کنه.همون طوری که این ماه با بقیه ماه های متفاوته!این هفته سه شب داره که گل این ماهه.اما دیگه خودمونی بگم خیلی باید از مرحله پرت باشیم تا این سه شب رو از دست بدیم.البته خیلی معذرت می خوام که این جوری صحبت می کنم.به هر حال ما نسبت به وظیفه‌ی خودمون سعی می کنیم این سه شب رو به شما بشناسونیم تا ان شاءالله اگر شما این شب ها سیمتون به خدا وصل شد ما رو و تمام سیب خوشبویی ها رو از یاد نبرید.یا علی.التماس دعا

....................::فزت و رب الکعبة::....................

شب 19 ماه رمضان است.علی(علیه السلام)پس از شب زنده داری برای اقامه‌ی نماز صبح به مسجد کوفه می رود.می خواهد دیگر برای همیشه از ظلم مردم راحت شود...برای همیشه پیش معشوق خود برود...یا علی!به مسجد نرو!این را مرغابی ها می گویند...و وای به حال مردمان که او را درک نکردند...نماز در حال اقامه است...شمر ملعون آماده‌ی اجرای دستور شوم قطامه...شمشیر زهر آلودش را بر می گیرد و...

«به خدای کعبه رستگار شدم»

این یتیمان کوفه هستند...آری...همه صف کشیده اند...چرا؟برای این که امشب علی دیگر برایشان شیر نیاورده...دیگر فهمیده اند که چه کسی در دل شب به آن ها غذا می رسانده...حال آمده اند عیادت...چرا در دست هر کدام یک کاسه‌ی شیر است؟آخر گفته اند که زهر شمشیر شمر فقط با شیر ناکار می شود...اما علی شیر ها را نمی پذیرد...یتیمان گریه می کنند...

آن حسن(ع)و حسین(ع)هستند که کنار علی(ع)نشسته اند و می گریند؟آری...دیگر پدر نمی تواند بماند...می خواهد به سفر برود و کوفه را تنها گذارد...می خواهد به دیدار فاطمه(س)رود...آه...یا علی...خداحافظ...

صدای یارب یارب مولا نمی آید به گوش ===ماتم گرفته کوچه و گلدسته ها گشته خاموش

شفا گرفته مرتضی ===کوفه شده غرق عزا

بر همگان تسلیت باد.

....................::لیلة القدر خیرٌ من الفِ شهر...::....................

حتما می دونید که امشب(پنج شنبه شب)و شنبه شب و دوشنبه شب سه شبی است که به شب های قدر معروفند.اما این شب های قدر چه برتری ای نسبت به شب های دیگر دارد؟

طبق اخبار و روایات رسیده شب قدر همان شبی است که در تمام سال شبی به خوبی و فضیلت آن نمی رسد و عمل در آن بهتر است از هزار ماه(حدودا 80 سال)و در آن شب ملائکه و روح که اعظم ملائکه است در آن شب به اذن پروردگار بر زمین نازل می شوند و به خدمت امام زمان(ارواحنا له الفداء)مشرف می شوند و آن چه را برای هر کس مقدر شده برای امام زمان(عج)عرض می کنند.

اما این شب چه موقع است؟

سه شب را احتمال داده اند که در این سه شب احتمال شب بیست و سوم از دو شب دیگر بیشتر است.اما به طور 100% نمی دانیم که کدام شب است که این خصوصیات را دارد.

برای اطلاعات از اعمال مشترکه و خاص این سه شب به کتاب مفاتیح الجنان مراجعه نمایید.

التماس دعا

....................::پیامبر و مشرکان(مطلب درخواستی دوست عزیز؛شکیبا)::....................

پیامبر(صلی الله علیه و آله)از شروع دعوت آشکار مورد آزار و اذیت مشرکان و کفار قرار گرفت.اما لازم به ذکر است قبل از دعوت آشکارا هم این آزار و اذیت ها بوده ولی به این شدتی که پس از دعوت آشکارا بوده شدت نداشته است.کفار و مشرکان سعی بر این داشتند که اهداف پیامبر را ناتمام بگذارند تا خودشان به اهداف شومشان برسند.اما پیامبر(ص)با صبر زیادی که داشتند بر این سختی ها فائق آمدند و توانستند اهداف خود را نه به طور کامل اما به طور واقعاً عالی(در آن شرایط)انجام دهند.هم چنان کفار و مشرکان با مسخره کردن و شکنجه کردن و مورد استهزاء قرار دادن رهروان پیامبر(ص)می خواستند تا آن ها را از راه روشن خود منحرف سازند.اما در یک کلمه راحت بگویم؛نتوانستند.از نمونه های این آزار و اذیت ها می توان به شکنجه های خانواده‌ی یاسر نام برد.و هم چنین داستانی دیگر روایت شده که ما برای اطلاع خوانندگان مختصراً این جا عرض می کنیم و در همین جا بحث را خاتمه می دهیم:

در یکی از روز های آغاز آشکار شدن اسلام پیامبر(ص)در حالی که لباسی تمیز پوشیده بود طبق معمول برای عبادت به کعبه آمدند.مشرکان کینه توز شکمبه‌ی شتری برداشته و به طرف آن حضرت افکندند.پیامبر(ص)با ناراحتی شدید نزد عمویش آمد و فرمود:«ای عمو!حسب(ارزش) مرا نزد خود چگونه می بینی؟»
ابوطالب:ای برادرزاده!مر چه شده؟»
پیامبر(ص)ماجرا را برای ابوطالب بازگو کردند.ابوطالب برادرش حمزه را طلبید و شمشیر به دست گرفت و به حمزه(علیه الرحمة)فرمود:«شکمبه را بردار.»آن گاه ابوطالب،حمزه و پیامبر(ص)هر سه نزد مشرکان رفتند و ابوطالب به حمزه گفت:«شکمبه را بر سبیل همه‌ی این مشرکان بمال.»
حمزه هم با کمال شجاعت این دستور را اجرا نمود.آن گاه ابوطالب متوجه پیامبر(ص)شد و گفت:«ای برادرزاده!این است موقعیت تو در نزد ما.»

....................::زیارت امام حسن(ع)(مطلب درخواستی دوست گرامی؛حسین کاظمی)::....................

زیارت امام حسن(ع)در مفاتیح الجنان صفحه‌ی 99 در باب اول (ادعیه) آمده است.من همانطور که هفته‌ی گذشته گفتم از قصد متن را این جا نیاوردم تا خود شما بروید و مفاتیح را باز کنید.یک بار دیگر هم می گویم:انسان هر چه با این کتاب ها بیشتر انس بگیرد بهتر است.

یا علی مدد

....................::و اما میکروفون::....................

خواننده‌ی محترم؛امید خان:

بابا ما که در خدمتیم.ان شاء الله موفق باشی.ایمیلت را هم بنویس استفاده کنیم.

دوست عزیز؛آقای شکیبا:

مطلب شما این هفته در وبلاگ زده شده.می توانید استفاده کنید.البته خیلی مختصر است و بیان صبر پیامبر(ص)در این چند خط نمی گنجد.

همراه گرامی؛آقای عنور ناصر:

خیلی ممنون که وبلاگ را دنبال می کنید و مطالبش رو می خونید.

یار ارجمند؛آقای مهاجر:

خیلی ممنون.مطمئناً همین طوره.مسئولیت من خیلی سنگین تر می شه.چشم،در مورد انتخاب مطالب هم وسواس بیشتری به خرج می دهم.

وبلاگ نویس محترم؛آقای مسیحا:

ان شاء الله هممون از شب قدر به طور اتم و اکمل بهره ببریم.


دوستان گرامی؛از این که این هفته مطالب وبلاگ کمتر بود شرمنده.راستش سرم خیلی شلوغ بود.ان شاءالله هفته‌ی بعد جبران می کنیم.

ضمنا نماز جمعه‌ی این هفته هم در مصلی و به امامت مقام معظم رهبری برگزار می گردد.

۱۰ نظر ۲۲ آبان ۸۲ ، ۱۸:۲۲
حسن میثمی

سلام؛

از این که دیر به دیر خدمتتون می رسم شرمنده.آخه دستگاه من دچار مشکلی شده بود که نمی توانستم وارد مدیریت کاربر پرشین بلاگ شوم.به خاطر همین زحمت مطلب هفته‌ی پیش را یکی از دوستان کشید.

خلاصه شرمنده.از هفته های قبل همه چیز رو آماده کرده بودیم تا یک هفته قبل از 15 رمضان را در وبلاگ جشن بگیریم.اما عیب نداره!از این جمعه تا جمعه‌ی دیگه توی وبلاگ جشنه.جشن میلاد دردانه‌ی پیامبر(ص).هنوز نفهمیدی؟صاحب خونه رو می گم...بابا سیب خوشبو...

یا حسن یابن فاطمه


ــــــــــــــــ.::میلاد مبارک::.ــــــــــــــــ

تولد امام حسن(ع) چگونگی نامگذاری او

امام حسن(ع)در شب سه شنبه،نیمه‌ی رمضان سال 2 یا 3 هجری،در مدینه دیده به جهان گشود.پیامبر(ص)به «سلْمی»دختر عُمَیْس فرمود:

«پسرم را نزد من بیاور.»

سلمی؛حسن(ع)را در میان پارچه‌ی زرد رنگی پیچید و نزد آن حضرت برد.پیامبر(ص) پارچه‌ی زرد رنگ را به کنار گذاشت و فرمود:

«مگر من به شما نگفته ام که نوزاد را با پارچه‌ی زرد قنداق نکنید؟!»

سلمی همان دم پارچه‌ی زرد ذا به پارچه‌ی سفید تبدیل کرد و حسن(ع) را نزد پیامبر(ص) آورد.پیامبر(ص)در گوش راست او اذان و در گوش چپش اقامه گفت.

آن گاه پیامبر(ص)به علی(ع)فرمود:

«نام پسرم را چه گذاشته ای؟»

علی(ع) :من در نامگذاری از شما پیشدستی نمی کنم.

پیامبر(ص) :من نیز در نامگذاری از او از پروردگارم پیشی نمی گیرم.»

در این هنگام جبرئیل نازل شد و عرض کرد:

«ای محمد!خداوند سلام می رساند و می فرماید:نسبت علی(ع) به تو،همانند نسبت هارون به موسی(ع)است.ولی پیامبری بعد از تو نخواهد بود.بنابراین،این نوزاد را همنام پسر هارون(برادر موسی)کن.نام او شَبَّر است.»

پیامبر:زبان من عربی است.

جبرئیل:نام او را حسن (که معنی شبر است)بگذار.

عقیقه و صدقه برای سلامتی امام حسن(ع)

روز هفتم ولادت امام حسن(ع) فرا رسید.پیامبر(ص)گوسفند خوش رنگی را عقیقه (قربانی)کرد و یک ران آن را همراه یک دینار به قابله داد و موی سر حسن(ع) را تراشید و هم وزن آن؛نقره‌ی مسکوک صدقه داد و سر حسن(ع) را با بوی خوش «خَلوق»1 خوشبو نمود و فرمود:

«مالیدن خون از کارهای جاهلیت است.»

به این ترتیب،این شیوه را جایگزین سنت شرک آلود دوران جاهلی نمود.

و مطابق پاره ای از روایات تراشیدن موی سر حسن(ع) و صدقه دادن نقره به اندازه‌ی وزن آن را،حضرت زهرا(علیها السلام)انجام داد.

1-بوی خوش ترکیب یافته از زعفران

ــــــــــــــــ.::خیلی مبارکه...::.ــــــــــــــــ

آقا خیلی مبارکه.اصلا این هفته شارژ شارژم.همه چیز رو از سیب خوشبو می خوام و بی برو برگرد بهم می ده!خیلی کریمه!یکی می گفت می دونی کریم یعنی چه؟گفتم:نه.گفت کریم یعنی این که یکی بیاد در خونه ات و بخواد کمکت کنه قبل از اینکه تو درخواست کمک کنی. امام حسن ما این جوری بود!یعنی قبل از این که بخوای بهت هر چی بخوای می ده!چه برسه به این که یک حاجت هم داشته باشی...اما اصل قضیه رو فراموش نکنی ها!!همه امامان و معصومین واسطه اند.اصل خود اوستا کریمه.

مبارک باد

خودمونیم تو کمالا کمال حسن رو عشقه

خداییش تو هر چی ماهه جمال حسن رو عشقه

ــــــــــــــــ.::کیک بهشتی مادر بزرگ::.ــــــــــــــــ

پسر کوچکی برای مادر بزرگش توضیح می داد که چگونه همه‌ی چیز ها ایراد دارند؛مدرسه،خانواده، دوستان و…

در این هنگام مادر بزرگ که مشغول پختن کیک است،از پسر کوچولو می پرسد که آیا کیک دوست دارد که پاسخ پسر کوچولو البته مثبت است.

ـ روغن چطور؟

ـ نه!

ـ و حالا دو تا تخم مرغ.

ـ نه مادر بزرگ!

ـ آرد چی؟از آرد خوشت می آید؟جوش شیرین چطور؟

ـ نه مادر بزرگ!حالم از آن ها بهم می خورد.

ـ بله؛همه‌ی این ها چیز ها،به تنهایی بد به نظر می رسند.اما وقتی به درستی با هم مخلوط شوند،یک کیک خوشمزه درست می شود.خداوند هم به همین ترتیب عمل می کند.خیلی از اوقات تعجب می کنیم که چرا خداوند باید بگذارد ما چنین دوران سختی را بگذرانیم.اما او می داند که وقتی همه‌ی این سختی ها را به درستی کنار هم قرار دهد؛نتیجه،همیشه خوب است!ما تنها باید به او اعتماد کنیم،و در نهایت همه‌ی این پیشامد ها با هم به یک نتیجه‌ی فوق العاده می رسند.

ــــــــــــــــ.::دست همگی درد نکنه.زحمت کشیدید::.ــــــــــــــــ

بابت نظر ها خیلی ممنون.این هفته کولاک نظر بود.تا حالا وبلاگ سیب خوشبو این جوری شو ندیده بود.حالا ما هم تصمیمیدیم که جواب نظرها رو بدیم.تا تو خماریش نمونین خدای نکرده.ان شاء الله که ادامه داشته باشه...

دوست خوبم؛شکیبا:

مطلب درخواستی شما هفته‌ی آینده در وبلاگ زده می شود.حتماً تشریف بیار و بخونش.دستت درد نکنه.

عضو گرامی؛حسین آقا:

دست شما درد نکنه!شرمندمون کردی!باز هم سر بزن و مطلب بفرست.

آقا بابک:

خوش آمدی.قدمت روی چشم.باز هم تشریف بیار.یا علی!

دوست خوبم؛عنور ناصر:

ممنون از نظر خوبت.باز هم سر بزن

برادر خوبم؛حسین آقا؛

هفته‌‌ی دیگه چیزی رو که خواسته بودی در مفاتیح پیدا می کنم و صفحه اش رو بهت می گم.بهتره که خودت بری و بخونیش.با این جور کتاب ها آدم هر چی بیشتر مأنوس بشه بهتره.به نفع خودشه.به هر حال همه جوره در خدمتم.

آقای مهاجر:

بزرگی از خودتونه.آدرس مسجد شهدا هم رو می نویسم:اتوبان شهید محلاتی(آهنگ)-نرسیده به میدان شهید محلاتی.اون جا هر شب برنامه است.اگه رفتید ما رو هم دعا کنید.

با ارادت

حسن

منتظر نظر های بعدیتان هستم...

۷ نظر ۱۸ آبان ۸۲ ، ۱۴:۱۸
حسن میثمی

اول اینکه:سلام؛

این هفته می خوام متفاوت بنویسم.طبق انتقاد یکی از خوانندگان پر و پا قرص این وبلاگ (مهاجر)که من خیلی بهش ارادت دارم مطالب را مختلف می نویسم.ایشون به من گفته بود که خیلی دیر به دیر می نویسی و کسی دیر به دیر می نویسه که مطالبش زیاد باشه. من هم کاملا پذیرفتم.(می بینی آخر دموکراسی!!!)و تغییراتی را که این هفته می بینید را نسبت به هفته های قبل دادم.اگر شما هم فکر می کنید این جوری باحال نیست در خدمتیم.

.::رمضان ماه خوبی ها...::.

می دانی ماه رمضان چیستماه رمضان ماهی است که انسان از زمین و زمینی ها مرخصی می گیرد تا از زمین دل بکند و آسمانی شود.اما کدام یک از ما برگهی مرخصی اش امضا شده الله اعلم.

.::عقاب::.

مردی تخم عقابی پیدا کرد و آن را در لانه‌ی مرغی گذاشت.عقاب با بقیه‌ی جوجه ها از تخم بیرون آمد و با آن ها بزرگ شد.در تمام زندگیش او همان کارهایی را انجام داد که مرغ ها می کردند؛برای پیدا کردن کرم ها و حشرات.زمین را می کند و قدقد می کرد و گاهی با دست و پا زدن بسیار کمی در هوا پرواز می کرد.سال ها گذشت و عقاب خیلی پیر شد.روزی پرنده‌ی با عظمتی را بالای سرش بر فراز آسمان ابری دید.او با شکوه تمام،با یک حرکت جزییِ بال های طلاییش بر خلاف جریان شدید باد پرواز می کرد.عقاب پیر،بهت زده نگاهش کرد و پرسید:«این کیست؟»

همسایه اش پاسخ داد:«این یک عقاب است.سلطان پرندگان.او متعلق به آسمان است و ما زمینی هستیم.» عقاب مثل یک مرغ زندگی کرد و مثل مرغ مرد.زیرا فکر می کرد یک مرغ است.

.::از صاحب خونه بگم::.

امام سجاد(ع)فرمود:امام حسن(ع)در عصر خود از عابدترین،پارساترین و برترین انسان ها بود.وقتی از مکه به مدینه برای انجام مراسم حج می رفت پیاده می رفت و گاهی پا برهنه و هر گاه به یاد مرگ می افتاد گریه می کرد و نیز هنگامی که به یاد قیامت و عبور در پل صراط و حضور در دادگاه الهی می افتاد،می گریست و گاهی آن چنان منقلب می شد که ناله می کرد و از حال می رفت.هنگامی که برای نماز بر می خاست بند های بدنش می لرزید و هنگامی که به یاد بهشت می افتاد نگران می شد و عرض می کرد: «خدایا!از درگاهت بهشت را می طلبم و پناه می برم به تو از آتش دوزخ.»

هنگام قرائت قرآن هر گاه به آیه‌ی «یا ایها الذین آمنوا»(ای کسانی که ایمان آورده اید) می رسید با کمال تواضع به ندای خدا لبیک می گفت و می فرمود:«لبیک اللهم لبیک…»

.::حکایت::.

سقراط را کسی سرزنش کرد که به نسبت پَست است و بر او به شرف و ریاست نازیدن گرفت.سقراط وی را گفت:

«بزرگی قوم تو به تو ختم شود.اما بزرگی قوم من از من آغاز گردد.بدین ترتیب،من فخر قوم خویش و تو عار قوم خود.»

.::ناد علیً مظهر العجایب::.

خدایا!بر من ببخش آن چه را که از من بدان داناتری،و اگر بدان بازگشتم تو به بخشایش باز گرد-که بدان سزاوار تری-.

خدایا!بر من ببخشا وعده هایی را که نهادم و آن را نزد من وفایی نبود و بیامرز آن چه را به زبان به تو نزدیکی جستم و دل راهِ مخالف آن را پیمود.

خدایا!بر من ببخشای نگاه هایی را که نباید و سخنانی که به زبان رفت و نشاید و آن چه دل خواست و نبایست و آن چه بر زبان رفت و ناشایست.

خطبه شماره 78


دوستان همراه؛روشی را که در پیش گرفته ایم تازه و نو است و حتما اشکال های فراوانی دارد.لطفا ما را راهنمایی نمایید.

۸ نظر ۰۹ آبان ۸۲ ، ۱۹:۰۹
حسن میثمی

روز های آخر تمرین بود.بچه ها خیلی دلهره داشتند که می تونن از پس مسابقه بربیان یا نه.خیلی سخت بود.آیا می تونستن تو مسابقه
پیروز بشن؟خیلی راه های مختلف بود برای پیروز شدن.یک مسابقه‌ی دوستانه.می دونی اگر کسی تو این مسابقه برنده می شد جایزه اش
چی بود؟جایزه اش رفتن هزاران پله به بالاتر بود.جایزه اش نزدیک شدن به آسمون بود.آخه این مسابقه خیلی مهم بود.هر ماه این مسابقه برگزار می شد اما مسابقه‌ی این ماه فرق می کرد.یک سری از بچه ها که تمرین نداشتند حسابی داشتند حسرت می خوردند که چرا روزهای تمرین غیبت کردند.ولی اونایی که حتی یه جلسه هم غیبت نداشتند خیلی قشنگ به تمرینات خودشون ادامه می دادند...به نفر اول هم جایزه ویژه می دادند.یک مدال.البته از جنس آسمان...

۵ نظر ۰۲ آبان ۸۲ ، ۰۰:۰۲
حسن میثمی