امام حسن(ع)؛ سیب خوشبو

موضوعات اجتماعی، فرهنگی و سیاسی از نگاه «سیب خوشبو»

حضرت رسول اعظم(ص) فرمودند: ای حسن! تو «سیب خوشبو»، محبوب و برگزیده خالص قلب من هستی...

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۳۱ خرداد ۹۵، ۱۹:۴۰ - بشرا
    افرین

۴ مطلب در آذر ۱۳۸۴ ثبت شده است

بسم الله

یک سئوال از جناب استاد شهید مطهری(ره)

* با توجه به مطالعات وسیع جنابعالی در خصوص ملیت ایرانی،لطفا بفرمایید که به نظر شما مهم ترین نقطه ضعف فرهنگی و عیب مردم ایران چیست؟

 

** ما مردم ایران،یک حسن داریم و یک عیب.حسن ما این است که در مقابل حقیقت،تعصب کمی داریم و شاید می توانم بگویم بی تعصب هستیم.یعنی اگر با حقایق برخورد کنیم و آن ها را درک کنیم شاید از هر ملت دیگر زودتر تسلیم آن حقایق می شویم.

ولی یک عیب بزرگ در ما ملت ایران هست که به موازات این که در مقابل حقایق تسلیم می شویم،به حماسه ها و ارکان شخصیت خودمان زیاد پایبند نیستیم و با یک حرف پوچ،زود آن را از دست می دهیم و رها می کنیم.هیچ ملتی،به اندازه ی ما نسبت به شعایر خودش بی اعتنا نیست... .

حماسه حسینی،صص۴۴،۴۶ و ۴۷

 

با تشکر از تمامی دوستانی که نظر دادند:

یه مسافر(وبلاگ صبا) – مدیریت سایت عاشوراییان – افق بی انتها – آقا سید محمدباقر موسوی – آقا امید – حمید دادا(وبلاگ حکمت تازیانه) – مسافر سکوت(وبلاگ عکس تنهایی من در آب) – مدیریت وبلاگ مشکاتیه نفر

 

توضیح:چند هفته ایست که وبلاگ را از کافی نت یا سایت دانشگاه به روز می کنم.اگر وقت نمی کنم به وبلاگ شما سر بزنم عذرخواهی می کنم.ان شاءالله جبران خواهم کرد.

 

۲۲ نظر ۲۶ آذر ۸۴ ، ۱۴:۲۶
حسن میثمی
بسم الله

ساعت 8 به زور بیدار شد، یه جوری لباس­هاش رو پوشید که اینگار میخواد بره میدون جنگ! زیر لب دائماً غرغر می­کرد که: من به مامانم گفتم این رشته­ی مورد علاقه­ام نیست. اما نمی­دونم چرا با ملاقه افتاد به جونم. گفت:‌ بچه! 10 ساله داری کنکور شرکت می­کنی. تو بهتر از این قبول نمی­شی.

خودش رو رسوند به اتوبوس و بعد از چند دقیقه سر کلاس درس حاضر شد. خوبی­اش این بود که کلاس شلوغ بود و وسائل خواب هم فراهم! پس چرا تعلل!

بعد از گذشت حدود 1 ساعت و نیم، یعنی آخرای کلاس،‌ با یه پس گردنی رفیقش بیدار شد: فلانی! داره حضور غیاب می­کنه.

-          اوکی! من بیدار بودم. تو کل کلاس پشت چشمم باز بود… .

-          آقای فلانی!

-          حاضر استاد!!

حضور فعال این دانشجو واقعاً‌ تعجب­انگیزناک بود. خوب! کلاس بعدی کی هست؟ به­به! دوساعت و نیم دیگه! نمازخانه جان! همیشه دوستت داریم! اوه! اما باید طبق برنامه می­رفت کتابخانه تا درس(!!) بخواند... حالا بعداً می­خواند.الان حسش نیست!

دو ساعت بعد:

بازهم یک پس­گردنی… کلاس داریم…‌پاشو… از پله­ها رفت بالا … از دور در برد یک کاغذ سفید با ماژیک قرمز دلربایی می­کرد… خوش به حالت مخاطب­هاش… رفت جلو…: «کلاس ایکس استاد ایگرگ برگزار نمی­شود! لطفاً !!! » داشت بال درمی­آورد… کلاس بی کلاس! خوابگاه عزیزم…

راستی! یادت باشه که یادم بندازی که یادش بندازم برای فردا برنامه­ریزی کنه. خودش بهم گفت که بهش یادآوری کنم!

موفق باشد!

 

با تشکر از تمام دوستانی که نظر دادند:

آقا سیدمحمدباقر موسوی – خانم مرضیه(وبلاگ به نام حضرت دوست) – آقا مجتبی(وبلاگ مهراوه من) – یه مسافر(وبلاگ صبا) – خانم دلارام(وبلاگ مچول کوچول) – مدیریت وبلاگ سید – مدیریت وبلاگ صلیب نقره ای – خانم زهرا(وبلاگ کیمیای ناب) – مدیریت وبلاگ میثاق با شهدا – مدیریت وبلاگ مشکات – حمید دادا(وبلاگ حکمت تازیانه) – مدیریت وبلاگ خیبرشکن – مدیریت وبلاگ فلسطین – آقا مصطفی(وبلاگ آب و شراب) – مدیریت سایت عاشوراییان – خانم ندا(وبلاگ پیامبر و دیوانه)
۹ نظر ۱۹ آذر ۸۴ ، ۱۹:۱۹
حسن میثمی

بسم الله

چیزی که من همیشه در زندان انفرادی با خود می گفتم این بود که:

رجایی!

همه اش که نباید دیگران سرنوشت باشند و تو آن ها را بخوانی.

یک بار هم تو سرنوشت درست کن

و بگذار دیگران بخوانند.

.......

شهید محمد علی رجایی


یک لحظه تأمل...

امام حسن علیه السلام:کسى که خدا را اطاعت و عبادت کند، خداوند همه چیز را مطیع او گرداند.


با تشکر از دوستانی که در مطلب گذشته نظر دادند:

نورا(وبلاگ سرزمین نور) -- خانم مرضیه(وبلاگ به نام حضرت دوست) -- خانم دلارام(وبلاگ مچول کوچول) -- خانم هانیه(وبلاگ غریب سرگشته) -- خانم زهرا(وبلاگ کیمیای ناب) -- مدیریت وبلاگ صلیب نقره ای -- مدیریت وبلاگ همسفر مهتاب -- حمید دادا(وبلاگ حکمت تازیانه) -- مدیریت وبلاگ سیب سرخ -- سجاده یاس(وبلاگ به سپیدی یاس،به سرخی خون) --  مدیریت وبلاگ دیاموند -- مدیریت وبلاگ مسافر سکوت -- مدیریت وبلاگ خیزش سرخ مسلمان -- آقا هادی فکری -- محب ولایت(وبلاگ علی ولی الله)

۲۱ نظر ۱۱ آذر ۸۴ ، ۱۱:۱۱
حسن میثمی

ای دو کوهه!

تو را با خدا چه عهدی بود که از این کرامت برخوردار شدی و خاک زمین تو سجده گاه یاران خمینی شد؟

و حال چه می کنی،در فراق پیشانی هایشان که سبب متصل ارض و سما بود؟و آن نجواهای عاشقانه؟

دو کوهه!

می دانم چقدر دلتنگی.می دانم که دلت می خواهد باز هم خود را به حبل دعای شهدا بیاویزی و با نمازشان تا عرش اعلی بالا روی.می دانم چه می کشی دوکوهه!...

...اما...تو چه کرده ای که سزاوار کرامتی این همه گشته ایی که سجده گاه یاران خمینی باشی؟

چه پیوندی بوده بوده است میان تو و کربلا؟...چه کرده ای دو کوهه؟

جمعه؛شهدا؛تهران...خوش آمدید 

با من سخن بگو...

از کتاب با من سخن بگو دو کوهه

سید مرتضی آوینی


با تشکر از تمام دوستانی که در مطلب گذشته نظر دادند:

آقا تقی(وبلاگ مجال) – آقای مسلم خلفی(وبلاگ سلام سهراب) – خانم دلارام(وبلاگ مچول کوچول) – خانم حکیمه(وبلاگ ؟؟؟ توضیح:ما وبلاگشون رو با این آدرس کلیک کردیم باز نشد.یه سایت خارجکی یاز شد.چرا؟) – سید امیر حسن فاطمی(وبلاگ اشارات) – مشکات(وبلاگ حنانه) – مدیریت وبلاگ حریم یاس – مدیریت محترم سایت عاشوراییان – آقای/خانم وبلاگ نویس پیشین توضیح:البته مسلما این آقا یا خانم از بر و بچز دانشگاه هستند.اما کی هستند؟ندانم! – مدیریت وبلاگ مسافر سکوت

۲۵ نظر ۰۳ آذر ۸۴ ، ۲۳:۰۳
حسن میثمی