امام حسن(ع)؛ سیب خوشبو

موضوعات اجتماعی، فرهنگی و سیاسی از نگاه «سیب خوشبو»

حضرت رسول اعظم(ص) فرمودند: ای حسن! تو «سیب خوشبو»، محبوب و برگزیده خالص قلب من هستی...

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۳۱ خرداد ۹۵، ۱۹:۴۰ - بشرا
    افرین

۲ مطلب در آذر ۱۳۸۳ ثبت شده است

هر ساله روز 27 آذر به مناسبت روز وحدت حوزه و دانشگاه مقاله هایی در مطبوعات چاپ می شود و بیانیه هایی صادر می شود که همه آنها جنبه سمبلیک به خود گرفته و متأسفانه در عمل کاری در جهت وحدت این دو قشر تأثیر گذار ، پیش برده نشده و یا لااقل ما به عنوان دانشجو از آنها بی خبیریم.!

ما دانشجویان انتظار داریم در رابطه با این مقوله حوزویان گام اول را بردارند و حوزویان هم به دلایل مختلف از انجام این کار سرباز می زنند شاید هم ترس از این را دارند که مقبولیت کافی را در میان قشر دانشجو نداشته باشند.

چرا دغدغه حضرت امام خمینی(ره) که شهید مفتح(ره) گام های اساسی در رفع این دغدغه برداشتند حال دیگر برای ما حکم نمادین پیدا کرده؟

دانشجویان به طلاب به عنوان افرادی بسته و مرتجع می نگرند که جز ضرب ضربا چیز دیگری نمی دانند و مشکل آنها فقط بر سر این است که شیئ متنجس با دو بار شستن پاک می شود یا سه بار و طلاب دانشجویان را افرادی بی دین و سطحی نگر می دانند که فقط به فکر قیافه ظاهری خود هستند و دانشگاه برای آنها تفریح گاهی بیش نیست.

چرا باید جو بی اعتمادی بین این دوقشر واقعا فرهیخته و آگاه ایجاد شود و ایجاد خندقی کند.

حضرت امام خمینی(ره) در نطقی در نجف اشرف فرموده اند:« آنهایی که دارن الان برای اسلام کاری می کنند و چیز می نویسند حتما یه خطایی هم کرده اند، خطایش را رفع کنید طرد نکنید هی منبر نروید و بد بگویید. آنها هم توی حبس رفته اند،آنها هم زجر دیده اند،آنها هم تبعید شده اند، آنها هم بیرون مملکتشان هستند،آنها هم جرأت نمی کنند وارد مملکت شوند. آنها شما را جدا کنند که این نمی دانم مرتجع است و قدیمی! شما هم آن طرف بگویید که این نمی دانم دانشگاهی است و بی دین است و این نمی دانم چطور و فلان. نخیر غلط است اینها، هر دو با هم دست برادری بدهید و دست برابری. مسائلتان را طرح کنید.»

هیچ نهادی نمی تواند بین حوزه و دانشگاه واسطه شود تا سوء تفاهمات از بین برود مگر خود دانشجویان و طلاب.

دانشگاهیان باید بدانند کسانی که وارد حوزه می شوند در همین اجتماع زندگی می کنند و پا روی همین زمینی می گذارند که ما در آن رفت و آمد می کنیم.! آنها اگر فقط ضرب ضربا هم بخوانند عمقی بر روی دروس خود کار می کنند و این را بهتر از من و شما می دانند که دروسی که تعلیم می بینند دون عمل هیچ تأثیری بر روح و جان انسان ها نمی گذارد و این را حداقل روزی یک بار از اساتید خود می شنوند که اگر بر قلمرو دل خود نتوانید حکومت برانید چطور می توانید وارد قلوب مردم شوید؟ و در جهت به کار بردن توصیه استاد تلاش می کنند. و متوجه این باشیم در هر قشری و صنفی انسان های خوب و بد وجود دارد و بدانیم که اگر روی پارچه سقیدی لکه ای هرچند محو بیفتد بیشتر جلوه گری می کند و نمایان می شود به همین خاطر قشر روحانیت که داعیه دار علمداری اصول و عقاید اسلامی را دارند بیشتر زیر ذره بین می باشند.

همچنین طلاب باید متوجه این مسأله باشند که فقط شما نیستید که دغدغه دین و اسلام را دارید بلکه همین دانشجوی به ظاهر لاقید در ذهن خود مبارزه با نفس و انجام عبادات خدا را خطور می دهند و در جهت عمل کردن آن گام بر می دارند. و این سؤال را از خود بپرسید که یک دانشجوی 20 الی 26 ساله مگر چقدر باید آلوده شده باشد تا نستحق هدایت نباشد. شاید پیام رسانی شما ایراد و اشکال داشته باشد. اگر پیامبر اکرم(ص) در این عصر زندگی می کردند از همان روش های گذشته جهت بیدار کردن فرت انسان ها استفاده می کردند؟

به هر حال اختلاف سلیقه نباید باعث جدایی ما و طلاب شود چون بهتر از هرکس می دانیم که به هم نیاز داریم.

والسلام




۱۷ نظر ۲۷ آذر ۸۳ ، ۱۵:۲۷
حسن میثمی

مخموران خموش

سلام

می دونم که شما خیلی خوبید و بهتون خوش می گذره اما ما اینجا در دنیا غرق شده ایم و در آخرت گم شده ایم. اینجا روزها و شبها بدون اتلاف وقت و بدون هیچ وقفه ای سپری می شوند و از آنها هیچ برایم نمی ماند جز بغض های فروخورده ای که نتیجه زندگی زمینی مان است. اینجا ما زندگی نمی کنیم زندگیمان عین مردگی است و به همین خاطر است که از مرگ می ترسیم و آن را دور می پنداریم و هنگام مرگ حسرت می خوریم که چرا زندگی نکردیم.

گاهی و شاید کمتر از گاهی اگر کربلایی شوم و یادتان کنم با تمام وجود احساس بی وجودی می کنم و حس می کنم که از خجالت شما باید مرد و زندگی نکرد؛ اما گفتم که کمتر از گاهی...

هر وقت پیشتان می آیم هوای دلم عوض می شود و به تو می نگرم که آرام و خاموش گذشتی. تویی که نخواستی با فریادت ما را به سوی اربابت بکشانی بلکه با رفتارت، با عاشقانه رفتنت، با دوباره آمدنت، با استخوانهایت و با پلاک و چفیه ات اینکار را کردی؛ آری تو مخمور عشق الهی شده بودی و هیچ چیز تو را آرامش نمی داد جز شهد شیرین شهادت.

عزیزم! اینجا همه برعکس تواند. اینجا همه فریاد می زنند تا بکوشند کسی را مجذوب کنند اما تو خاموش بودی و تاریخ را مجذوب خود کردی و وقتی مجذوبت شدم دریافتم که تو را شراب ازلی اینقدر آرام کرده و تو ذوب شدی ، ذوب در عشق

نازنینم! تو تا آخرین جرعه این جام نوشیدی تا اسلام بماند و ما هم لذت ذوب شدن را بچشیم اما اگر دستمان را نگیرید توانش را نداریم. افق روشن است و راهی سخت در پیش داریم پس ای مخموران خموش این بار هم شما ایثار کنید.

۱۹ نظر ۰۷ آذر ۸۳ ، ۱۱:۰۷
حسن میثمی