امام حسن(ع)؛ سیب خوشبو

موضوعات اجتماعی، فرهنگی و سیاسی از نگاه «سیب خوشبو»

حضرت رسول اعظم(ص) فرمودند: ای حسن! تو «سیب خوشبو»، محبوب و برگزیده خالص قلب من هستی...

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۳۱ خرداد ۹۵، ۱۹:۴۰ - بشرا
    افرین

۲ مطلب در دی ۱۳۸۴ ثبت شده است

بسم الله

یکم-سلام.چون خودم و خودت(احتمالا) امتحان داریم پس فرصت نوشتن ندارم و فرصت خواندن نداری.پس زیاد نمی نویسم که زیاد نخوانی.فقط به خاطر تو!!

دوم-عید سعید قربان و پیشاپیش عید سعید غدیر خم مبارک.

سوم(مهم)-یک روزی یک جرقه ای به مخم زد و از آن موقع به بعد بد جور حس کار علمی رفته زیر پوستم.به نظر تو در اینترنت چه کار می شه کرد که یه جورایی بشه کار علمی کرد؟فعالیت های تحقیقاتی و این جور کارها انجام داد؟یه چیزی تو مایه های جنبش نرم افزاری.حتما حتما حتما نظرت رو بگو.

چهارم-

بگویم نکته ای باشد همین بس *** اگر خواهی خدا،فکرت بود درس
بگوید معرفت درست بخوانی *** نشاید نمره ای پایین بیاری
بخوان درست برای ترم اول *** اگر خواهی شوی شاگرد اول
دو چشم منتظر بر نمره ی تو *** «سیب خوشبو»؛رفیق صادق تو!

*نکته:منظور از ترم اول شاید ترم های بالاتر باشد.یک چیزی گفتم که گفته باشم.
**نکته:در مصرع آخر منظور از «سیب خوشبو» سیب خوشبو است نه سیب خوشبو.اوکی؟
***نکته:این شعر دزدی است(با اندکی تصرف و تلخیص).صدایش را هم در نیار!


مشق شب:ارتباط جمله ی زیر را با مطالب فوق بیابید!

امام حسن‏ علیه السلام فرمود:دانشت را به مردم بیاموز، و خود نیز دانش دیگران را فراگیر.

از هر معصوم چهل حدیث ، ص 116


با تشکر از تمام دوستانی که نظر دادند:

مدیریت وبلاگ یه مسافر -- ایمان(وبلاگ به امید فردای بهتر) -- دلارام میثمی(وبلاگ مچول کوچول) -- تنها(وبلاگ دلم گرفت ای همنفس) -- مدیریت وبلاگ صلیب نقره ای -- A(وبلاگ باصر) -- سید شهاب الدین واجدی(وبلاگ عاشوراییان) -- محب فاطمه -- میثم میثمی(وبلاگ ماندنی) -- خودم -- مدیریت وبلاگ دیاموند -- افق بی انتها(وبلاگ گونای) -- حسین عرفه -- حمیدرضا(وبلاگ حکمت تازیانه) -- سید صادق قاضی(وبلاگ آشنایی) -- مرضیه(وبلاگ به نام حضرت دوست) -- مدیریت وبلاگ حریم یاس -- حامد(وبلاگ فنز توضیح:این وبلاگ جالب رو حتما ببینید.باشگاه وبلاگ داران پرشین بلاگه.)

۲۹ نظر ۲۳ دی ۸۴ ، ۰۰:۲۳
حسن میثمی

سلام.بعد از دو هفته غیبت حتما می گی چه سلامی!چه علیکی...شرمنده ی اخلاق ورزشی همه تون هستم.رایانه ی منزل دچار مشکلاتی بس عدیده شده بود که شرح ما وقع را در این مجال کم نتوان گفت.

بگذریم...

امروز صبح تو تلویزیون یه چیزی دیدم که مو به تنم سیخ شد.وحشتناک بود...وحشتناک!

برنامه ی شبکه ی دو بود درباره ی جوان هایی که قرص اکستازی مصرف می کنند و گرفتار می شود.اسمش فکر کنم «آن سوی توهم» بود.با یه دختره مصاحبه می کرد که قرص مصرف کرده بود.صورت دختره رو مات کرده بودند و فقط از صداش می شد حدس زد که مثلا 20 ساله است.مجری ازش پرسید:شما چه جوری و چه موقع مصرفت رو شروع کردی؟ دختر هم جواب داد:

بچه که بودم بابام به خاطر این که خرج موادش رو دربیاره من رو می فروخت.مامانم هم دست کمی از بابام نداشت.یه روز مامانم بهم تریاک تعارف کرد.من هم بچه بودم و نمی دونستم این چیزها چیه.برا همین مصرف کردم و معتاد شدم.

چشم هام داشت از حدقه درمی اومد.یک هو زیر نویس آمد که:مریم-12 ساله......سرم پکید...مخم سوت می کشید...

مجری پرسید:خواهر یا برادری هم داری که مصرف کنند؟دختر هم جواب داد:آره!یه خواهر دارم که اون هم تریاک می کشه.9 سالشه!!مامانم چند روز پیش بهش صبح قبل از مدرسه عرق داده بود و خواهرم هم خورده بود و رفته بود مدرسه شر به پا کرده بود.اون ها هم از مدرسه اخراجش کردند.مجری با تعجب گفت:دختر 9 ساله؟؟قرص هم مصرف می کنه؟دختر گفت:آره. هر پنج شنبه شب خونه مون اکس پارتیه!!

دیگه چشم هام از حدقه بیرون زده بود.تا حالا این جوری شو ندیده بودیم.احساس می کردم دیگه نیستم.دوست داشتم به همه ی اون هایی که فکر می کنن وکیل و وصی من و تو هستن و فکر می کنن فقط اون ها هستن تو دنیا که خوبی مردم رو می خوان فحش بدم.و دادم!به اون هایی که خودشون رو آقا بالاسر تمام مردم دنیا می دونن.به اون هایی که فکر دهکده ی جهانی داره دیونه شون می کنه.دوست داشتم دور تا دور هر کشوری رو تا آسمون یه دیوار بتونی بکشن و کلا هر کشوری کار خودش رو بکنه.چه خوب می شد.اون وقت مردم دنیا هم کاری به کار هم نداشتند.دیگه خبری از اکستازی و شیشه و این کوفت و زهر ماری ها نبود.جوون های اون ور آبی خودشون رو خفه می کردن.اما کاری به کار ما نداشتند.

اما این هم یک کم ظلمه.ظلم به اون هایی که می خوان حق رو بدونن.اون وقت دیگه دیوارها نمی گذاشتند حق نمایان بشه...نمی دونم چی دارم می گم.دیوونه شدم...احساس می کنم یکی داره با پتک جهانی شدن می کوبه تو سرمون... .

 

با تشکر از دوستانی که علی رغم این که بنده جایی سر نزدم آمدند و منت گذاشتند بر سر ما...دست مریزاد.

حمید دادا(وبلاگ حکمت تازیانه) – سردارعلی – مدیریت وبلاگ پیاده روی خاطرات – مسافر سکوت – امید – سما(وبلاگ مرا عهدی ست با جانان...) – خانم زهرا(وبلاگ کیمیای ناب) – مدیریت سایت عاشوراییان – سیب سرخ(وبلاگ ماه تابان من) – تنها(وبلاگ دلم گرفت ای هم نفس) – مدیریت وبلاگ سید – بی صداترین(وبلاگ شراب ناب) – مدیریت وبلاگ حریم دوست – مدیریت وبلاگ یه مسافر – مدیریت وبلاگ قافله ی نور – افق بی انتها(وبلاگ گونای) – خانم دلارام(وبلاگ مچول کوچول)

۲۱ نظر ۱۵ دی ۸۴ ، ۱۵:۱۵
حسن میثمی