امام حسن(ع)؛ سیب خوشبو

موضوعات اجتماعی، فرهنگی و سیاسی از نگاه «سیب خوشبو»

حضرت رسول اعظم(ص) فرمودند: ای حسن! تو «سیب خوشبو»، محبوب و برگزیده خالص قلب من هستی...

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۳۱ خرداد ۹۵، ۱۹:۴۰ - بشرا
    افرین

سال پنجم-(دوره ی جدید)-شماره ی بیست و سوم-بها:8 دقیقه

بسم الله

خیلی چیزها را من نمی دانم،بعضی ها را هم شما!
من و تو؛می شویم ما...!

 

مشق شب:من برای تو؛تو برای من...آن وقت است که می توانیم ادعا کنیم مسلمانیم.

امام حسن(علیه السلام)فرمودند:

علم‌ و دانش‌ خود را به‌ مردم‌ یاد بده‌ و علم‌ دیگران‌ را یاد بگیر تا بدین‌ وسیله‌ هم‌ علم‌ خود را محکم‌ و استوار کنى‌ و هم‌ آنچه‌ نمى‌دانى‌ بیاموزى‌.

بحار الانوار ،ج‌78،ص‌111

سال 1386 برای وبلاگ سیب خوشبو یک سال نامنظم و پر فراز و نشیب بود.یک سال پر از هفته های به روز نشده.یک سال پر از غیبت های غیر موجه.اما با این حال،هنوز آن قدر رفیق های بامرام و باحال دارم که جواب های بی معرفتی ما را با معرفت بدهند و موشک را با موشک پاسخ نگویند.این خوبی دوستان را می رساند که تاکنون بیش از 27هزار بار دیده شده ایم و ان شاءالله همین مقدار هم خوانده اند ما را.

اما برای این هفته،یک ویژه نامه داریم.از میان 22 مطلب به روز شده در سال 1386،مطالب برگزیده ای که خیلی خوب توانست جا باز کند و سر و صدایی راه بیندازد را در این جا به صورت لینک می آوریم.اگر خوانده اید که هیچ!ولی اگر نخوانده اید،منت بر سر ما بگذارید و این پراکنده جات را بخوانید.این نکته هم لازم به توضیح است که دوره ی جدید هفته نامه ی «سیب خوشبو» دقیقا از سومین روز فروردین 1386،پس از 5 ماه غیبت(صغری!)کار خود را آغاز کرد.

آن چیزهایی را که فکر می کنم می دانم،من می نویسم؛تا تو آن ها را بخوانی.آن هایی را هم که تو می دانی،تو بنویس تا من هم یاد بگیرم.آن وقت می شویم برادر.می شویم امت واحده.سخت است؟

بهترین های سال 86 در یک نگاه
آن چه گذشت...

راهنما:کنار هر تیتر،دو کمانک(پرانتز)می بینید.کمانک اول شماره ای است که مطلب در آن منتشر شده است و کمانک دوم تاریخ و ساعت انتشار مطلب است.

هفته ی وحدت و جشن عمر کشان!(1)(8فروردین 1386 - ساعت 11:31) >> یک داستان خیلی کوتاه از ارتباط بین هفته ی وحدت و جشن عمر کشان:
"معلم محکم به روی میزش می کوبد.ظاهرا،تعطیلات 13 روزه باعث شده است که بچه ها با هم حرف های زیادی را داشته باشند:«سااااااکت!!پنج دقیقه اس که دارم نگاهتون می کنم.خجالت نمی کشید؟سمیعی!با تو هستم.ساکت دیگه دختر..."
>>ادامه

چند قدم تا بهشت!!(4)(14اردیبهشت1386 - ساعت 9:50) >> جستاری کوتاه،پیرامون طرح امنیت اجتماعی ناجا؛به خصوص بخش گیر دادن به بانوان مکرمه:
"چندی است در جای جای تهران،چند خودروی گشت پلیس می بینیم که پشت شیشه ی آن ها نوشته «گشت ارشاد».در کنار این خودروها اگر کمی چشم بچرخانید چند آقای اتوکشیده ی ناجا را خواهید دید و چند بانوی کماندو که از آن آقاها مخوف تر هستند و دارند یک بانوی دیگر را که وضع ظاهری مناسبی ندارد،ارشاد می کنند..."
>>ادامه

یک سلام درست و حسابی به مردم ایران(7)(12خرداد1386 - ساعت 10:12) >> کوتاه،مختصر و مفید پیرامون «مردم ایران سلام» شبکه ی دو سیما که این روزها دیگر تمام شده است:
"صبح ها،تلویزیون،عرصه ی جولان شبکه های مختلف است.شبکه ی یک سال هاست که با "صبح بخیر ایران" خود،تکراری ها را تکرار می کند.شبکه سه،صحبش را با "صبح آمد" آغاز می کند و به قول خودش ترویج ورزش می کند(البته بیش تر دیدنش)و شبکه تهران هم با "صبح تهران" خواب را صبح علی الطلوع..."
>> ادامه

بابا آب داد دیگه شعار ما نیست(11)(31شهریور1386 - ساعت 8:43) >> درباره ی آغاز سال تحصیلی جدید و این که "شعارمان" چیست؟!!
"اول مهر که می شود،همه آن هایی که اهلش هستند،می روند سراغ میز و نیمکتشان.از دانشجو و دانش آموز گرفته تا مدیر و معلم.همه و همه یک سال تحصیلی جدید را آغاز می کنند و آن را هم گرامی می دارند.برای دبستانی ها،کیف های پر از خوردنی برای زنگ تفریح؛راهنمایی ها،یک گونی سئوالات پاسخ داده نشده در ذهن؛دبیرستانی ها..."
>>ادامه

سراسر نور و شادمانی(12)(5مهر1386 - ساعت 3:59) >> از عشق گفتیم،در روز میلادش...توضیح دیگری هم...ندارد!
"سه شنبه شب،15 رمضان سال دوم هجری/«مگر من به شما نگفته ام که نوزاد را با پارچه زرد قنداق نکنید؟»پیامبر(ص)به سلمی می گوید.آخر به جای قنداق سفید،نوزاد را در قنداق زرد رنگی پوشانیده است.می رود تا قنداق را عوض کند.همه در تکاپو هستند و خوشحال؛و پیامبر(ص)..."
>>ادامه

دموکراسی ادب دارد(13)(13مهر1386 - ساعت 11:05) >> نکته ای درباره ی سفر ریاست جمهوری به ایالات متحده و آن واقعه در دانشگاه کلمبیا
"در هفته ی گذشته،دیگر کم تر کسی بود که خبرش را نشنیده باشد.اولش کمی برای مردم غریب بود.اما کم کم متوجه شدند که رئیس جمهورشان به دانشگاهی به نام کلمبیا رفته است و رئیس آن دانشگاه علیه ایران و ایرانیان حرف ها پراکنده است.بعد از سخنرانی آن رئیس هم،محمود احمدی نژاد..."
>>ادامه

می لرزید،این بار دلم(15)(4آبان1386 - ساعت 10:09) >> داستانی کوتاه و واقعی از اتفاقی تکان دهنده...
"باران تند و ریزی می بارید.هوا سرد نبود،اما نمی شد در آن با یک پیراهن که زیرش فقط یک عرقگیر پوشیده ای در پارک ملت به راحتی قدم زد.شیشه ی ساعتم را قطرات باران پوشانده اند.با گوشه ی پراهنم پاکشان می کنم و ساعت را می بینم:16 دقیق؛نه یک دقیقه پس،و نه یک دقیقه پیش.قرار است گزارش رادیو را بگیرم..."
>>ادامه

قول هایی که به ما دادند(17)(9آذر1386 - ساعت 5:05) >> نقدی کوتاه و آتشین درباره ی شبکه ی جهانی قرآن سیما
"نوشتن نقد درباره ی رسانه ی ملی کشورمان کار خیلی سختی نیست.چون از طرفی آن قدر سلایق مختلف است و از طرف دیگر کاستی ها زیاد که هر کس می تواند به گوشه ای از این شهر رسانه ای نقدی بزند.گستردگی کارها هم باعث شده است که بعضا مدیریت خیلی از کارهای این رسانه ی ملی،که به فرموده ی امام خمینی(ره)..."
>>ادامه

خداحافظ ای برگ و بار دل من(18)(29آذر1386 - ساعت 12:48) >> درباره ی شهید مصطفی حاجی بابایی و بازگشتش پس از 21 سال
"تمامی دکترها به اتفاق یک نظر داشتند:نمی توان آن چنان امیدوار بود.پیرزن عمر خود را کرده است و به احتمال قوی وضعیت او همین گونه خواهد ماند.مگر این که معجزه ای شود و از کما بیرون بیاید؛امیدی به بهبودی نیست.اما مراقبت های ویژه..."
>>ادامه

مبهم برای ما،روشن برای آن ها(20)(26بهمن1386 - ساعت 1:55) >> سه برداشت از سه جمله ی روح الله الموسوی الخمینی
"درست آن چه امروز برای ما روشن و واضح است،برای نسل های آینده مبهم می باشد و تاریخ روشنگر نسل های آینده است و امروز قلم های مسموم در صدد تحریف واقعیات هستند،باید نویسندگان امین این قلم ها را بشکنند./روح الله الموسوی الخمینی،صحیفه ی نور،ج2،ص84..."
>>ادامه

خنده ها و اخم ها(21)(3اسفند1386 - ساعت 11:27) >> یک اتفاق در متروی تهران در روز 22 بهمن و یک برداشت از یک نگاه
"پلان اول؛خط یک متروی تهران،روز 22 بهمن،بعد از راهپیمایی:آن قدر فشار جمعیت زیاد بود که هنگام سوار شدن التفاتی به موضوع نداشتم.یعنی کلا اگر یکی از دوستان ما را از خواب بیدار نکرده بود التفاتی نداشتم.به ایستگاه بعد که رسیدیم و سرکار خانم علیه این را اعلام کردند(حتی انگلیسی اش را،تا غلام ترقه و خانجون هم بفهمند کجای این مترو هستند)همان یکی از دوستان با تعجبات فراوان شانه ی ما را لرزاند و گفت:«این جا را ببین!تبلیغ های مترو را چه کرده اند!»..."
>>ادامه

این جا چند چند است؟
آمارهای MP3

*جمهوری اسلامی ایران با 80درصد،انگلستان با 15درصد و ایالات متحده ی امریکا با 1درصد بیش ترین سهم بازدید کنندگان وبلاگ را دارند.
*92درصد جست و جوها و ورودی های وبلاگ از موتور جست و جوی گوگل هستند.
*برای ورود به وبلاگ 906 بار کلیدواژه ی "امام حسن" و 9 بار کلیدواژه ی "مذهبی" وارد شده است.
*در سال 86 تعداد 2 مطلب در شاخه ی لبه ی تیغ(سیاسی)،10 پست در شاخه ی روزها و روزگارها(تقویمی)،3پست درباره ی دانشگاه ملی(رسانه ی ملی) و 5 پست در شاخه ی کوچه پس کوچه(وقایع شهری)بوده اند.

یک خود تحویل گیری بی سابقه
یادگاری نوروزی

ما هم می خواهیم به اندازه ی وسعمان و در حد و توانمان به شما یک عیدی کوچک بدهیم.بیش تر شبیه به یادگاری است تا عیدی.اما ان شاءالله برایتان ماندگار باشد.هدیه ی یادگار گونه ی ما به شما مجموعه ی مطالب وبلاگ «امام حسن(علیه السلام)؛سیب خوشبو» در قالب یک فایل زیپ شده است.اگر معنای خود تحویل گیری را هم نمی دانستید فکر می کنم الآن دیگر باید فهمیده باشید...!

**دریافت یادگاری نوروزی**
حجم:70 کیلو بایت - مدت زمان دانلود با اینترنت پرسرعت:1 ثانیه - مدت زمان دانلود با اینترنت معمولی:حدودا 10 ثانیه

دریافت از سرور1
دریافت از سرور2
(توضیح:دو لینک بالا هیچ تفاوتی با هم ندارند.اما چون این جا ایران است و هر لحظه امکان فیلتر شدن یک سرور وجود دارد احتیاط کردیم و روی دو سرور فایل را آپلود کردیم.)

همراهان 86
و آن ها...

بالاخره در یک ویژه نامه همه چیز باید ویژه باشد دیگر.امسال خیلی ها کمک کردند و در اوقات غیبت و  حضور،باعث دلگرمی بودند.دوستانی هم چون سید محمد باقر موسوی(وبلاگ شب های شعر شاعر شنیدنی است)؛میثم درخشنده(وبلاگ بچه های آسمان)؛حسن کهریزی(وبلاگ هیئت امام حسن مجتبی(ع))؛صبا(وبلاگ تا صبح انتظار)؛فرشته ی زمینی(وبلاگ من خلوت نشین)؛نورا(وبلاگ سرزمین نور)و دیگر دوستانی که گاه گداری به این باغ سیب سرکی می کشیدند.

۰ نظر ۲۹ اسفند ۸۶ ، ۰۷:۳۳
حسن میثمی

سال پنجم-(دوره ی جدید)-شماره ی بیست و دوم-بها:2 دقیقه

بسم الله

دنیا تا چه حد می تواند بی وفا باشد...؟
خداحافظ ای شهر،ای همه نامردمی

 

مشق شب:بدون هیچ شرح اضافه ای...

امام حسن(علیه السلام)فرمودند:

سوگند به‌ خداوند!هر کس‌ ما را دوست‌ داشته‌ باشد،اگر چه‌ در دورترین‌ نقاط مانند دیلم‌ اسیر باشد،دوستى‌ ما براى‌ او مفید است.همانا محبت‌ ما گناهان‌ فرزندان‌ آدم‌ را از بین‌ مى‌برد،همان طور که‌ باد برگ‌ درختان‌ را مى‌ریزد.

بحار الانوار ،ج‌44 ،ص‌24

1.
از خانه بیرون آمد.حسن را روی این شانه اش نشانده بود،حسین را روی آن یکی.لبخند می زد.گاهی این را می بوسید،گاهی آن را.گفتم:"یا رسول الله!خیلی دوست شان داری؟"

فرمود:"بله!هر کس دوست شان داشته باشد،را هم."1

***

2.
جمعه،21رمضان،سال 40 هجری.

امام بر فراز منبر بود.مردم دسته دسته می آمدند و بیعت می کردند.شرط کرد با هر که در جنگم جنگ کنید و با هر که در صلحم صلح کنید.مردم پذیرفتند.2

***

3.
-عده ای مسلمان ظاهر نما آمدند برای دادن شعار.

-عده ای حریص و آزمند آمدند برای کسب غنائم.

-عده ای از بازماندگان صفین آمدند برای گرفتن انتقام.

-عده ای از خوارج آمدند برای کشتن معاویه.

-عده ای متعصب قبیله ای آمدند،برای تصفیه حساب های شخصی.

-تعداد انگشت شماری شیعه.

همه با هم شدند سپاه امام.3

***

4.
گفتند:"تو جانشین پدرت هستی و وصی او،هر دستوری داری بفرما.هر چه بگویی انجام می دهیم."

فرمود:"دروغ می گویید.به پدرم که بهتر از من بود وفا نکردید.به من وفا کنید؟!"

راست می گفت.وسط جنگ رهایش کردند.4

***

5.
رشوه های نهانی معاویه که رسید،دست از جنگ کشیدند.گفتند:"درگیری با معاویه درست نیست،او هم مسلمان است."

سکه ها که بیش تر شد به معاویه نوشتند:"حاضریم حسن بن علی را دست بسته تسلیمت کنیم."5

***

6.
باور کردنی نبود.وقتی شهید شد خیلی ها برایش گریه کردند.حتی بعضی از دشمنانش،مثل مروان بن حکم.باور کردنی نبود.6

پی نوشت ها:
1.غریب آفتاب،مریم کریمی،مرکز آفرینش های ادبی قلمستان(جلد 4 از مجموعه ی 14 جلدی چهارده خورشید و یک آفتاب)،ص9
2.همان،ص83
3.همان،ص87
4.همان،ص90
5.همان،ص91
6.همان،ص100


و...آن ها:با تشکر از دوستان خوب و مهربانی که به حقیر و این وبلاگ لطف کردند:

وبلاگ شب های شعر شاعر شنیدنی است -- وبلاگ ابوالقاسم -- وبلاگ چیستا -- مهاجر -- وبلاگ مبارز -- سایت زیر باران -- وبلاگ اثبات ما -- وبلاگ من خلوت نشین -- وبلاگ انسان نقره ای

۰ نظر ۱۷ اسفند ۸۶ ، ۲۳:۳۹
حسن میثمی

سال پنجم-(دوره ی جدید)-شماره ی بیست و یکم-بها:4 دقیقه

بسم الله

تا کی می خواهیم فقط اخم کنیم؟!
خنده ها و اخم ها

 

مشق شب:هر روزی یک روشنایی دارد...

امام حسن(علیه السلام)فرمودند:

جایگاه هاى دانش و چراغ هاى درخشان هدایت ‏باشید زیرا روشنى بعضی از روزها از بعضى دیگرش بیش تر است.

 کافى، ج‏1، ص 301

پلان اول؛خط یک متروی تهران،روز 22 بهمن،بعد از راهپیمایی:

آن قدر فشار جمعیت زیاد بود که هنگام سوار شدن التفاتی به موضوع نداشتم.یعنی کلا اگر یکی از دوستان ما را از خواب بیدار نکرده بود التفاتی نداشتم.به ایستگاه بعد که رسیدیم و سرکار خانم علیه این را اعلام کردند(حتی انگلیسی اش را،تا غلام ترقه و خانجون هم بفهمند کجای این مترو هستند)همان یکی از دوستان با تعجبات فراوان شانه ی ما را لرزاند و گفت:«این جا را ببین!تبلیغ های مترو را چه کرده اند!»

ابتدای امر ملتفت نشدم.اما چشم که چرخاندم دیدم ای دل غافل!تنها و تنها تبلیغ های یک شرکت چنان با اسپری سیاه کاری شده اند که هیچ چیز معلوم نیست.مرگ بر اسرائیل و از این شرکت چیزی نخرید و این دست شعارها بود که روی تبلیغ های "نستله" جا خوش کرده بود.هنگام آمدن نبود.شاید هم من نفهمیده بودم.اما حالا که فهمیدم ابتدا به امر چشمانم را - که از حدقه بیرون زده بود - جا زدم و فسفر سوزاندم که این کارها چه معنایی دارد؟

قطار داشت راه می افتاد.جوانی که عکسش در تبلیغ بود و قسمت هایی از صورتش را ستاره ی داودی پوشانیده بود،زل زده بود به چشمانم.نیشش تا بناگوش باز بود و داشت به من می خندید.من به او نخندیدم،حتی اخم هم کردم.اما او هم چنان می خندید...

پلان دوم؛یک سایت خبری،شامگاه 27 بهمن،اینترنت:

عکس های آن چه دیده بودم را داشتم نظاره می کردم.در بخش نظراتش یک نظر،بدجور فکرم را مشغول کرد:«دم نستله گرم!عرضه دارید شما هم به جای اینکه برید در و دیوار و کثیف کنید چرت و پرت بنویسید به جاش چارتا محصول درست و حسابی درست کنید تا تو اسرائیل مثل شما روش چرت و پرت بنویسن»

پلان سوم؛نتیجه گیری اخلاقی،بدون مکان،بدون زمان:

1.خود غربی ها با علم به قدرت رسیدند...آن ها می دانند که علم چه قدر در قدرت بخشیدن به یک ملت و به یک کشور،تاثیر دارد...1
2.[اروپا] امروز دارد به همه ی دنیا حرف می زند و زور می گوید و دنیا هم حرفش را قبول می کند!این،به برکت علم است؛ببینید علم چه قدر مهم است!...علم وسیله ی اقتدار است.باید علم را به دست آورد.چاره ای نداریم.2
3.دنیایی را که اسلام برای مسلمین پیش بینی کرده،بدون علم نمی شود به دست آورد.رسیدن به این هدف بزرگ[گرفتن زمام هدایت همه ی مردم عالم و هدایت آن ها به سمت نور] جز با کسب علم امکان پذیر نیست.یعنی با جاهل ماندن و بی سواد ماندن و درجا زدن از لحاظ علمی و همیشه محتاج و نیازمند و سائل به کف تولیدکنندگان علم بودن،امکان ندارد به آن هدف ها رسید.بنابراین باید علم تولید کرد.3

پلان آخر؛خط یک متروی تهران،روز 28 بهمن:

به سکوها که رسیدم،هنوز قطارها نیامده بودند.به اولین چیزی که توجه کردم،تبلیغ های "نستله" بود.مثل همان روز اول شده بود؛تمیز و دلفریب.انگار نه انگار که اتفاقی افتاده.همان جوان که روز 22 بهمن بدجور به من می خندید،باز هم زل زده بود به چشمانم و می خندید.این بار من هم به او نیشخندی زدم.دلیل خنده اش را فهمیده بودم!

پی نوشت ها:
1.بیانات مقام معظم رهبری در دیدار هیات علمی و کارشناسان جهاد دانشگاهی،1383/4/1
2.بیانات مقام معظم رهبری در دیار با روسای دانشگاه های سراسر کشور،1376/12/6
3.بیانات مقام معظم رهبری در دیدار جمعی از دانشجویان اتحادیه انجمن های اسلامی شرق اروپا،1381/5/19


و...آن ها:با تشکر از دوستان خوب و مهربانی که به حقیر و این وبلاگ لطف کردند:

وبلاگ دست نوشته های یک مانی -- وبلاگ مبارز -- وبلاگ شب های شعر شاعر شنیدنی است -- وبلاگ انسجام -- وبلاگ بچه های آسمان -- سایت زیر باران

۰ نظر ۰۳ اسفند ۸۶ ، ۲۲:۲۷
حسن میثمی

سال پنجم-(دوره ی جدید)-شماره ی بیستم-بها:6 دقیقه

بسم الله

نویسندگان امین کجایند؟
مبهم برای ما،روشن برای آن ها

 

مشق شب:خدایا!شنواترین گوش ها را به من عطا کن!آمین یا رب العالمین

امام حسن(علیه السلام)فرمودند:

به‌ درستى‌ که‌ پر دیدترین‌ دیده‌ها آن‌ است‌ که‌ در خیر نفوذ کند،و شنواترین‌ گوش ها آن‌ است‌ که‌ تذکرى‌ را بشنود و از آن‌ سود برد،سالم ترین‌ دل ها آن‌ است‌ که‌ از شبهه‌ها پاک‌ باشد .

تحف‌ العقول‌ ، ص‌238

برداشت اول-

درست آن چه امروز برای ما روشن و واضح است،
برای نسل های آینده مبهم می باشد
و تاریخ روشنگر نسل های آینده است
و امروز قلم های مسموم در صدد تحریف واقعیات هستند،
باید نویسندگان امین این قلم ها را بشکنند.
روح الله الموسوی الخمینی،صحیفه ی نور،ج2،ص84

***

شبکه یک سیما:ماجراهای دختر چشم بادامی(به زودی)
شبکه دو سیما:جواهری در قصر(پخش شد و تمام شد؛به دیگر سخن همان یانگوم خودمان)
شبکه سه سیما:امپراطور دریا(همان که امروز روز پخش می شود)
شبکه چهار سیما:ارتش سرخ کره(!!)و آن دختره(به زودی)
شبکه تهران:در پیت ترین یانگوم دنیا(به زودی)
و...

داشتم پیش خودم فکر می کردم که این روزها چه قدر صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران دارد خوب کار می کند.یادم نمی رود که وقتی داشت «ساعت شنی» یا قبل تر از آن،نرگس و چهارخونه و شب های برره پخش می شد،نمایندگان مجلس و اهالی فرهنگ و دست اندرکاران نگران امور،چه قدر نگران جو فرهنگی مملکت بودند و سر مهندس عزت فریاد می کشیدند که وا فرهنگا!وا اسلاما!وا مردما!چه دارید بر سر اصالت این ملت می آورید؟...هان؟؟

اما الآن که نه «ساعت شنی» پخش می شود و نه «نرگس» و غیره،همه راحت شدند و صدایشان هم در نمی آید.خوب بالاخره هر چه باشند،این سریال ها از جواهری در قصر و امپراطور دریا و این ها که بهتر نیستند.یانگوم و امثالهم که کاری به کار ما ندارند.یک سری چشم بادامی می آیند جلوی دوربین،دلقک بازی در می آورند و می روند.«ساعت شنی» کجا و «امپراطور دریا» کجا... .

کلا فی الحال در برداشت اول می خواستم بگویم ای قلم های امین!(به قول خودتان البته)سرتان را راحت به بالین بگذارید که چشمان ملت مستضعف را درخشش جواهری در قصر پر کرده است و دیگر جای نگرانی نیست که فرهنگ مملکت با سریال هایی مثل «ساعت شنی» و امثالهم خدشه دار می شود.دیگر حنجره ی زیبایتان را به زحمت نیندازید.«ساعت شنی»ها دیگر پخش نمی شوند؛البته به همت بلند شما...دست مریزاد!!

.::**=== === === === === ===**::.

برداشت دوم-

درست آن چه امروز برای ما روشن و واضح است،
برای نسل های آینده مبهم می باشد
و تاریخ روشنگر نسل های آینده است
و امروز قلم های مسموم در صدد تحریف واقعیات هستند،
باید نویسندگان امین این قلم ها را بشکنند.
روح الله الموسوی الخمینی،صحیفه ی نور،ج2،ص84

***

شبکه یک سیما:پدرخوانده
شبکه دو سیما:رقص پرواز(نکته:این سریال هیچ ربطی ندارد.به چی؟بعدا خودتان می فهمید.)
شبکه سه سیما:سینما؛گلخانه هر شب سریال های عهد دقیانوس را برای بار سی ام پخش می کند(هر سال،یک بار)
شبکه چهار سیما:یک کم مستند(از نوع هیچ کس ندیده)
شبکه پنج سیما:تا صبح(البته تکراری سال گذشته)
شبکه قرآن سیما:هم چنان ثابت قدم در پخش قرآن های مجلسی و گرفتن اشکال مردم که خدای ناکرده «ذ» را مثل «غ» تلفظ نکنند که اسلامشان دچار ایراد بشود.
و...

مثلا دهه ی فجر است.گوشمان پاره شد از بس حرف های نخ نما شده و تکراری شنیدیم:«منتظر حضور سبزتان هستیم...جان مادرتان بیایید راهپیمایی...تمامی احزاب و تشکل ها و حتی بقالی سر کوچه هم می آید...اصغر آقا تزریقاتی و آقا دوربینی هم می آیند...بیایید...»

سی سال از انقلاب گذشته است.ساختن یک فیلم سینمایی(در حد تیم ملی)و یا یک سریال جالب نهایتا 6 یا 7 سال طول می کشد.(دیگر خیلی همه چیز را صحنه ی آهسته فرض کنیم.)اما هنوز... .البته شاید دارند می سازند،ما خبر نداریم.چون باید فیلم هایی که بازیگران زمان شاه به عنوان توبه نامه در آن بازی کرده اند را تحمل کنیم و خط های وسطش که دائما می آیند و می روند و می خواهند فیلم را از وسط به دو نیم تقسیم کنند را دنبال کنیم.(البته می دانیم کیفیت DVD است.)البته بهتر است سریال استخوان داری پخش نشود.چون خاطر نمایندگان محترم مجلس و آن دسته از همیشه نگرانیان(!!)فرهنگ ملت،مکدر می شود.

من حیث المجموع در برداشت دوم هم می خواستم بگویم که ای نویسندگان امین!نمی خواهد زحمت بکشید.بگذارید مبهم بماند،آن چه برای شما روشن و واضح است.چه حالی داشت پیر جماران که این ها را به من و امثال من گوشزد کرد.چه فایده؟قلم های مسموم می تازند و نویسندگان امین ما معلوم نیست کجایند که این قلم ها را... .

.::**=== === === === === ===**::.

برداشت سوم-

درست آن چه امروز برای ما روشن و واضح است،
برای نسل های آینده مبهم می باشد
و تاریخ روشنگر نسل های آینده است
و امروز قلم های مسموم در صدد تحریف واقعیات هستند،
باید نویسندگان امین این قلم ها را بشکنند.
روح الله الموسوی الخمینی،صحیفه ی نور،ج2،ص84

***

سال 1404،فرزند خطاب به پدر:بابایی!تو این وبلاگه نوشته انقلاب اسلامی ایران.مگه تو ایران هم انقلاب شده بابایی؟
همان سال 1404،پدر خطاب به فرزند:پسر گلم نمی دانم!این ها را ولش کن!الآن تلویزیون همان سریال افسانه ایی «تا صبح» را دارد.می گویند محصول 1385 است.خیلی قدیمی است.بیا برویم ببینیم.به نظرم علمی تخیلی باشد.
همان سال 1404،فرزند خطاب به پدر:برویم بابایی،برویم!

نویسندگان امین...قلم های مسموم...شکستن...نسل های آینده...مبهم...نسل های آینده...نسل های آینده...والسلام!

تکلمه 1:منظور ما از نویسندگان در این نوشتار،فیلمسازان و هم پیمانان آن ها بودند.ما گیری به نویسندگان به صرف نویسنده نمی دهیم و نمی توانیم بدهیم.آن ها حسابشان سواست.
تکلمه 2:می گویند مار از پونه بدش میاد،صاف میاد در خونه اش؛ماجرای ما هم همین است،از غر زدن متنفریم،شده ایم غر غرو!یکی نیست بگوید که ای عمو!خودت چه کاره ای؟
تکلمه 3:در همین جا جا دارد از برنامه های خوب امسال تلویزیون مثل «محرمانه» و «1404»(حداقل برای نوآوری شان و صرف نظر از لحاظ محتوا)تشکر و قدردانی گردد.


و...آن ها:با تشکر از دوستان خوب و مهربانی که در عرض این چند هفته به حقیر و این وبلاگ لطف کردند:

وبلاگ بچه های آسمان -- وبلاگ جزیره ی متروک -- مهاجر -- سایت زیر باران -- وبلاگ هیئت امام حسن مجتبی(علیه السلام) -- وبلاگ من خلوت نشین -- وبلاگ شمیم حضور -- وبلاگ شب های شعر شاعر شنیدنی است -- وبلاگ سهم اباذر -- وبلاگ فطرس -- حاجی -- وبلاگ دست نوشته های یک مانی -- وبلاگ مبارز -- وبلاگ باران عدل -- وبلاگ آتش عشق

۰ نظر ۲۶ بهمن ۸۶ ، ۱۲:۵۸
حسن میثمی

سال پنجم-(دوره ی جدید)-شماره ی نوزدهم-بها:1 دقیقه

بسم الله

تو چه فکر می کنی؟
فاصله ی ما با کوفیان بی وفا...؟

 

مشق شب:شما فکر می کنید ما با کوفیان 1400 سال قبل چه قدر فاصله داریم؟

امام حسن(علیه السلام)فرمودند:

اى‌ اهل‌ کوفه‌!بدانید که‌...وفاى‌ به‌ عهد جوانمردى‌ است..‌. .

ترجمة‌ الامام‌ الحسن‌ ، ص‌167

هیئت و سینه زنی و تکیه و روضه به کنار.بیا در این محرم به این جواب برسیم که ما با کوفیان 1400 سال قبل چه قدر فاصله داریم؟آن ها که عهدی را وفا نکردند؟ما چه عهدی با آقایمان بستیم؟ما کجاییم؟آن ها کجایند...؟

نصیحت کننده ها خیلی بودند.

می گفتند:"نرو"

می گفت:"خدا می خواهد مرا کشته ببیند."

می گفتند:"لا اقل زن و بچه ات را نبر."

می گفت:"خدا می خواهد آن ها را هم اسیر ببیند.کار این امت درست نمی شود مگر با کشته شدن من و اسیر شدن خانواده ام."1

1.به نقل از جلد پنجم مجموعه ی چهارده خورشید و یک آفتاب،آفتاب بر نی،زینب عطایی


و...آن ها:با تشکر از دوستان خوب و مهربانی که در عرض این دو هفته به حقیر و این وبلاگ لطف کردند:

وبلاگ من خلوت نشین -- وبلاگ گروه فرهنگی مولاتی رقیه(س) -- هادی -- وبلاگ جزیره ی متروک -- حاجی -- وبلاگ آشنایی با پدر زمان -- سلام -- ناشناس -- وبلاگ صلیب نقره ای -- وبلاگ خبری آفتابلاگ -- مهاجر -- وبلاگ بچه های آسمان -- سلما -- وبلاگ یاران موعود -- وبلاگ تا تا صبح انتظار

۱ نظر ۲۲ دی ۸۶ ، ۱۰:۵۶
حسن میثمی

سال پنجم-(دوره ی جدید)-شماره ی هجدهم-بها:4 دقیقه

بسم الله

او هم آمد...و چه آمدنی...!
خداحافظ ای برگ و بار دل من...

 

مشق شب:آی مادرهای مهربون...

امام حسن(علیه السلام)فرمودند:

مصیبتها و ناملایمات‌ کلیدهاى‌ پاداش‌ و ثواب‌ هستند.

بحار الانوار ، ج78،ص‌113

تمامی دکترها به اتفاق یک نظر داشتند:نمی توان آن چنان امیدوار بود.پیرزن عمر خود را کرده است و به احتمال قوی وضعیت او همین گونه خواهد ماند.مگر این که معجزه ای شود و از کما بیرون بیاید؛امیدی به بهبودی نیست.اما مراقبت های ویژه در C.C.U هم چنان ادامه دارد.

***

آخرین روزهای سال 65 بود.از زمین و آسمان مانند نقل و نبات بر شلمچه آتش می بارید.محاصره ی شلمچه یکی از مهم ترین هدف های عراقی ها بود.منطقه پر شده بود از سنگرهای هلالی شکل عراقی ها.مصطفی آر.پی.جی را برداشت و به طرف سنگرهای دشمن حرکت کرد.به سمت آن ها شلیک کرد؛اما همزمان مورد اصابت ترکش قرار گرفت و افتاد.بچه ها رفتند که او را بیاورند عقب.اما... .

***

-الو؟سلام!منزل آقای حاجی بابایی؟

-سلام علیکم.بفرمایید.

-آقای حسین حاجی بابایی تشریف دارند؟

-خودم هستم جناب.امرتون رو بفرمایید.

حسین،شاید نفهمید آن مرد در آن سوی خط چه گفت؛به جز دو سه کلمه ی اول.سرش گیج می رفت و چشمانش توان دیدن نداشتند.فکر کنم عقلش هم دیگر درک نمی کرد که چه اتفاقی افتاده است.تنها کاری که کرد نگاهی به ساعت بود و نظری به تقویم دیواری کنار در آشپزخانه:شنبه 12 آبان 1386؛ساعت 2:30 بعد از ظهر.فقط تا سه شنبه فرصت داشت.کلید خودرویش را برداشت و راهی بیمارستان شد.

***

-آقای حاجی بابایی به خدا قسم من هیچ کاری نکرده ام.می توانم قسم بخورم که معجزه شده است.نه فقط من؛بلکه تمامی پزشکان این بیمارستان به اتفاق از بهبودی مادر شما قطع امید کرده بودند،اما...

حسین اصلا به بالا و پریدن های دکتر معالج مادرش که از به هوش آمدن مادر حسین حسابی بی قرار شده بود توجهی نداشت.چشمان نگرانش با این چیزها آرام نمی شد.دکتر که پا به پای حسین در راهروی بیمارستان حرکت می کرد،بعد از کمی صحبت متوجه شد که حسین به حرف هایش گوش نمی دهد.رهایش کرد تا پیش مادرش برود.

چشمان مادر غرق اشک بود:«حسین جان!مادر.چه شده که من برگشتم؟حتما خبری شده.اتفاقی افتاده؟»

حسین که سعی می کرد اشک هایش را از مادر پنهان کند با لبخندی توام با بغض گفت:«نه عزیز دلم!هیچ خبری نشده.خدا را شکر حضرت زهرا(س)عنایت کرد و شما را به ما برگرداند.دکترت گفت که تا دوشنبه باید این جا باشی.بعدا می برمت خانه.»

-مادر جان خانه مرتب است؟نکند مصطفی امروز برگردد؟!

-خیالت راحت مادرم.همه چیز مرتب است.

***

«بسم الله الرحمن الرحیم.با صلوات بر محمد و آل محمد و با عرض سلام خدمت شما شنوندگان محترم مجموعه ی خبری امروز دوشنبه 14 آبان 1386 را از رادیو ایران تقدیم حضور شما می کنیم.هم زمان با سالروز شهادت جانگداز ششمین اختر تابناک امامت و ولایت 65 شهید دوران دفاع مقدس در تهران تشییع می شوند.رئیس ستاد...»

اصلا حواسش به رادیو و اخبار نبود.به چشم به هم زدنی خاموشش کرد.اما مادر فهمیده بود:«حسین جان!چی گفت؟شهید می آورند؟از کجا؟نکند از شلمچه باشد؟...»

حسین نگذاشت سئوالات مادر که هر کدام مانند یک شوک برایش بودند بیش تر از این بشود.سعی کرد بحث را عوض بکند:«خوب مادر گلم!بیمارستان چه طور بود؟خوش گذشت؟»

طبیعی بود که انتظار پاسخی هم از مادر نداشته باشد.سکوت خوبی نبود که بر فضای ماشین حکم می راند.

هنوز چهار راه را رد نکرده بود و داخل میدان 90 نارمک نپیچیده بود که دید چند جوان در حال زدن یک تراکت بزرگ جلوی میدان هستند.عکس مصطفی در گوشه ی تراکت بود و کنارش نوشته بود:مصطفی جان،خوش آمدی!

مادر نگاهی به حسین انداخت.چشمان را بست.آغوشش را باز کرد،بغضش را در گلویش فشرد و گفت:«مصطفای گلم!خوش آمدی.حسین جان!مادر!دیدی آخر آمد؟دیدی خوابت تعبیر نشد؟مصطفی آن سال در خواب به تو گفت که دنبال من نگرد.من را پیدا نمی کنی؟حالا در بیداری به من گفت که مادر!من برگشتم.مصطفی جان!گل پرپرم...»

***

مصطفی برگشت.بعد از 21 سال.گفته بود نمی آید.خیلی پیش تر ها.همان زمان که شهید شده بود.در خواب به حسین گفته بود.اما برگشت.کاش دلیل زیر قول زدنش تکان دادن دل من و تو نباشد.

مصطفی برگشت.بعد از 21 سال.آن روز چه حالی داشت مادرش...

>>گزارش تصویری از تشییع پیکر پاک شهید مصطفی حاجی بابایی از مسجد جامع نارمک تهران


و...آن ها:با تشکر از دوستان خوب و مهربانی که در عرض این دو هفته به حقیر و این وبلاگ لطف کردند:

وبلاگ یکشنبه ها -- محمدرضا -- وبلاگ هیئت امام حسن مجتبی(ع) -- دلارام -- وبلاگ تا صبح انتظار -- وبلاگ من خلوت نشین -- وبلاگ نجوای شبانه -- وبلاگ شب های شعر شاعر شنیدنی است -- وبلاگ خط سوم -- وبلاگ جزیره ی متروک -- سایت پی30مگزین -- وبلاگ سائحات -- سلما -- وبلاگ بچه های آسمان

۱ نظر ۲۸ آذر ۸۶ ، ۱۱:۴۸
حسن میثمی

سال پنجم-(دوره ی جدید)-شماره ی هفدهم-بها:5 دقیقه

بسم الله

نامش شبکه جهانی قرآن سیماست
قول هایی که به ما دادند

 

مشق شب:تا می توانید بیخیال وعده بشوید.از ما گفتن بود!

امام حسن(علیه السلام)فرمودند:

انسان‌ تا وعده‌ نداده‌،آزاد است‌.اما وقتى‌ وعده‌ مى‌دهد زیر بار مسؤولیت‌ مى‌رود،و تا به‌ وعده‌اش‌ عمل‌ نکند رها نخواهد شد.

بحار الانوار، ج78،ص‌113

نوشتن نقد درباره ی رسانه ی ملی کشورمان کار خیلی سختی نیست.چون از طرفی آن قدر سلایق مختلف است و از طرف دیگر کاستی ها زیاد که هر کس می تواند به گوشه ای از این شهر رسانه ای نقدی بزند.گستردگی کارها هم باعث شده است که بعضا مدیریت خیلی از کارهای این رسانه ی ملی،که به فرموده ی امام خمینی(ره)باید دانشگاه ملی باشد به دست افرادی بیافتد که نه بویی از اسلام برده اند و نه رنگی از رسانه دیده!به همین خاطر،مدتی بود که جهت نوشتن نقدی بر شبکه جهانی قرآن سیما و روند آن دست دست می کردم.اما اخیرا آن قدر کارنامه ی این شبکه ی به اصطلاح جهانی درخشان شده است که به هیچ صورت نمی توان آن را زیر سبیلی رد کرد.شبکه ای که در ابتدای تاسیسش قول های زیادی برایش داده شد و قرار بود کارهای زیادی انجام دهد.

سیمای قرآن و صدای قرآن؛موازی های استثنایی!
آن طور که می گویند دو خط موازی در بینهایت به هم می رسند و یکدیگر را ملاقات می کنند.اما شبکه های «سیما» و «صدا»ی قرآن این قاعده را دور زدند و به قول اهالی فن شدند مثال نقضی بر این قانون کلی!نگاهی کوتاه به کنداکتورهای پخش دو شبکه صدا و سیمای قرآن به ما نشان می دهد که «سیمای قرآن» دقیقا همان «رادیو قرآن» است که تنها تفاوتشان فقط و فقط در داشتن تصویر است و نه چیز دیگر.از تلاوت های قرآن گرفته تا سخنرانی ها و پخش محافل انس و چک کردن صوت و لحن و مشاوره های مثلا قرآنی همه و همه برنامه هایی رادیویی هستند که در سیمای قرآن فقط تصویر یک آقا یا خانم به آن اضافه می شوند و اگر شما تصویر تلویزیونتان را ببندید،نه تنها از برنامه ها عقب نمی مانید،بلکه خیلی راحت تر می توانید به کارهای دیگرتان برسید و رادیوی تلویزیونی قرآن را هم گوش دهید.(البته اگر حوصله تان اجازه دهد)

حال این موضوع مطرح می شود که با وجود رادیو قرآنی که شانه به شانه ی آن رادیو معارف حرکت می کند و تنها مخاطبان خاص را جذب می کند و حتی در نظر سنجی های خود سازمان صدا و سیما هم درصد شنونده ی زیادی ندارد،می توان برای افتتاح شبکه ی تلویزیونی-رادیویی قرآن که یک نام جهانی هم قبلش اضافه می کنیم و با این شکل و شمایل خسته کننده به ماهواره ها می فرستیم توجیه خوبی پیدا کرد؟مسلما بحث سر لزوم افتتاح شبکه ی تلویزیونی قرآن نیست.اما نقد بر این جا وارد است که آیا نیاز است شبکه ی تلویزیونی قرآن که یک کپی رادیویی از خودش دارد،با این همه هزینه به روی آنتن برود و بعضا دیدها را هم نسبت به قرآن دچار انحراف کند؟

بی شک اگر حتی بخواهیم خطر پر رنگ تر شدن سکولاریسم را با افتتاح چنین شبکه هایی نادیده بگیریم(که فعلا می گیریم)نمی توان از این موازی کاری فاحش که در آن جدا از اسراف کاری ها،دید مخاطب را نسبت به دین یک دید خشک و تک بعدی می کند به راحتی گذشت.

و قول هایی که دادند...
هیچ گاه یادمان نمی رود که مسئولین سازمان صدا و سیما،از جمله مدیر شبکه ی تلویزیونی قرآن(که نوک پیکان این نقد بیش تر متوجه او و همکاران ارشدش است)در مراسم افتتاح این شبکه و پس از آن در مطبوعات و نشریات،جهت فرار کردن از فشار انتقاد ها چه قول هایی به ما دادند.قول ساخت سریال هایی که بتواند حق آیات قرآن را ادا کند،ساخت برنامه هایی که مخاطبان را جذب کند،ساخت قطعاتی که هم خوش ساخت باشد و هم پر محتوا و... .

اما پس از گذشت کم و بیش دو سال از افتتاح این شبکه،تولیداتی که از این شبکه دیده ایم چیزی جز تلاوت های قرآنی قاریان مختلف در ساعات مختلف روز(آن هم با تصاویری کاملا مرتبط(!!))،تفسیرهای قرآن آن هم به صورت سخنرانی یک روحانی،مشاوره های مثلا قرآنی(که در آن هر چیزی دیدیم جز قرآن) و پخش سریال های تکراری شبکه های دیگر(البته با حذف عنوان بندی آغازی و پایانی؛چون آهنگ دارد)مشاهده نکردیم.

تنها برنامه ی قابل توجه این شبکه که مخصوص نوجوان ها بود و هست «عقیق» نام دارد که تقریبا کپی ای از برنامه های شبیه «نیمرخ» است که در دهه ی 70 از سیما پخش می شد.حتی برنامه های صبح این شبکه که سعی کرده مانند هر شبکه ای صبح گاهان سلامی به بینندگان خود بکند،آن قدر تکراری است که هیچ حرف جدیدی برای گفتن ندارد.

رقابتی که هنوز واردش نشده ایم
نمی دانم چه موقع می خواهیم رقابت رسانه ای را باور کنیم و به خود بقبولانیم که دیگر هر کسی به جز سیمای جمهوری اسلامی ایران،شبکه های دیگری را هم می بیند.اما در عصری که تمامی کارشناسان ارتباطات و رسانه کلی فسفر می سوزانند تا برنامه های جذابی بسازند تا در دل آن بتوانند حرف خود را به مخاطب بزنند،شبکه ی قرآنی را می بینیم که کارشناسی را دعوت می کند و دم دست ترین و راحت ترین برنامه ها(مثل چک کردن نحوه ی ادای کلمات عربی مثل ع و غ و...)را به روی آنتن می برد.شبکه ای که با نام قرآن فعالیت می کند آن قدر باید مخاطبان خود را گسترده فرض کند که بتواند به راحتی صفت «جهانی» بودن را برای خودش اضافه کند؛نه این که حتی نصف بیش تر مردم داخل کشور خودمان هم در تعریف مخاطبان این شبکه نگنجند.


و...آن ها:با تشکر از دوستان خوب و مهربانی که در عرض این دو هفته به حقیر و این وبلاگ لطف کردند:

وبلاگ لبگزه -- سلما -- وبلاگ تا صبح انتظار -- وبلاگ کاغذ کاهی -- صاحب عکس(منظور عکس مطلب قبلی است!) -- وبلاگ من خلوت نشین -- وبلاگ صلیب نقره ای -- وبلاگ قرآن و اهل بیت -- دلارام -- وبلاگ یک قدم تا پشت خاکریز -- یک بسیجی -- وبلاگ خط سوم

۰ نظر ۰۹ آذر ۸۶ ، ۰۴:۰۵
حسن میثمی

سال پنجم-(دوره ی جدید)-شماره ی شانزدهم-بها:3 دقیقه

بسم الله

می گویند کتاب هم خوب است!
من هم یار مهربانم...

 

مشق شب:فقط بنویسید و بخوانید و فکر کنید...

امام حسن(علیه السلام)فرمودند:

علم را با نوشتن مهار کنید.

یکم-در عرف به آن می گویند کتاب.یک جلد دارد،صفحات آن در آن جلد،کنار هم خوابیده اند و صدها حرف برای گفتن دارند.آن طور که می گویند چیز خوبی است.اما چه بگویم که من هنوز نمی شناسمش که بخواهم از خوبی اش بگویم.

دویّم-ظاهرا همین طوری هم به وجود نمی آید.یک نفر باید همت کند و بنویسدش!یعنی به اصطلاح یک نویسنده دارد.اما آن نویسنده قرار است از کجا بیاید،الله اعلم.فکر می کنم مریخ و پلوتون و نپتون،گزینه های مناسبی برای رایزنی جهت ورود نویسنده به کره ی زمین باشند.نظر شما چیست؟

سیّم-نویسنده که وارد شد،خط تولید راه می اندازیم توپ!و همین طوری کتاب تولید می کنیم و می دهیم به ملت تا بخوانند.شما هم اصلا به این فکر نباش که خدای ناکرده گاه گداری چیزی بنویسی.البته منظورم شما نبودید ها!شما که قشر فرهیخته هستی.قلم به دستی.احتمالا حداقل یک وبلاگ را داری."شوق نوشتن" در شما احتمالا بالاست.منظورم آن نفر پشتی تان است.بله!شما!!

چهارم-«اگر بتوانند کاری بکنند تا آن کسی که اهل تالیف و اهل تحقیق و اهل کار فرهنگی،آن چنان شوق و نشاطی پیدا کند که برای کتاب نویسی خیلی مانعی نداشته باشد و وارد این میدان بشود و کار بکند و هیچ دلمردگی و افسردگی نداشته باشد،من فکر می کنم که بخشی از این مشکلات مربوط به کتاب در این کشور حل خواهد شد؛این اعتقاد بنده است.کسانی که اهل تولید کتاب هستند و می توانند این خلا را تا حدود زیادی پر بکنند،باید وارد این میدان بشوند.»1

پنجم-عده ای هم حال و حوصله دارند و می روند کتاب می نویسند.بیخیال!زندگی را عشق است.این سوسول بازی ها به من و شما نیامده.مصرف کننده باش.تو را چه به تولید کنندگی؟آن هم با این همه مشکلات فرا رو!

ششم-«البته در بعضی از بخش ها مشکلات مادی هم هست،لکن مشکلات مادی نباید مانع از این گونه کارها بشود.بیش تر این کتاب های خوبی که ما سراغ داریم و در دنیا نوشته شده است،نویسندگان آن ها در مشکلات مادی غوطه می خورده اند و این آثار جاودانه و مهم را خلق کرده اند.ما نمی خواهیم بگوییم که افرادی بروند و از گرسنگی بمیرند و کتاب بنویسند؛نه.این حرف مقبولی نیست؛اما نباید این طور باشد که ارائه ی یک اثر و تولید یک کار خوب،متوقف به مسائل مادی باشد.»2

آخر-ما را بیخیال.برو سراغ بعدی.سرمان نه درد می کند که بخواهیم دستمال ببندیم،نه کاری به این کارها داریم.بفرمایید.خوش آمدید عزیزم.خوش آمدید...در خروجی از آن طرف است!!!

(خارج از دستور:به غیر از عبارات داخل گیومه،اگر ارتباط متن را متوجه نشدید اصلا جای نگرانی نیست.به دستگاه تصمیم گیری تان شک نکنید.نگارنده اعتراف می کند که در حال نگاشتن این کلمات چندان حال خوشی نداشته است.)


خواهشمند است به دنبال ارتباط عکس با مطلب باشید و یا نباشید!
طرح این عکس هم کاملا دزدی است.همین جا اعلام می کنیم که بدجور وجدان درد گرفته ایم!

پاورقی:
1.کتاب باید هلو باشد،ص 29
2.همان


و...آن ها:با تشکر از دوستان خوب و مهربانی که در عرض این دو هفته به حقیر و این وبلاگ لطف کردند:

دلارام -- وبلاگ یاران ناب -- گل یاس -- ناشناس -- زهرا -- لینک باکس آفتاب لاگ -- وبلاگ شب های شعر شاعر شنیدنی است -- سلما -- وبلاگ من خلوت نشین -- وبلاگ گیمینگ سنتر -- وبلاگ اعترافات یک راپورتچی

۱ نظر ۱۸ آبان ۸۶ ، ۱۲:۱۸
حسن میثمی

سال پنجم-(دوره ی جدید)-شماره ی پانزدهم-بها:5 دقیقه

بسم الله

این یک داستان واقعی است!
می لرزید...این بار دلم...

 

مشق شب:نه پیروز،نه تسلیم...خیر الامور...

امام حسن(علیه السلام)فرمودند:

در طلب‌ مانند شخص‌ پیروز مکوش‌ ، و مانند کسى‌ که‌ تسلیم‌ شده‌ به‌ قدر اعتماد نکن‌ چون‌ به‌ دنبال‌ کسب‌ و روزى‌ رفتن‌ سنت‌ است‌ ، و میانه‌روى‌ در طلب‌ روزى‌ از عفت‌ است‌،و عفت‌ مانع‌ روزى‌ نیست‌ ، و حرص‌ موجب‌ زیادى‌ رزق‌ نیست‌ . به‌ درستى‌ که‌ روزى‌ قسمت‌ شده‌ و حرص‌ زدن‌ ، موجب‌ گناه‌ مى‌شود .

تحف‌ العقول‌ ، ص‌236

باران تند و ریزی می بارید.هوا سرد نبود،اما نمی شد در آن با یک پیراهن که زیرش فقط یک عرقگیر پوشیده ای در پارک ملت به راحتی قدم زد.شیشه ی ساعتم را قطرات باران پوشانده اند.با گوشه ی پراهنم پاکشان می کنم و ساعت را می بینم:16 دقیق؛نه یک دقیقه پس،و نه یک دقیقه پیش.قرار است گزارش رادیو را بگیرم و سریع برگردم سازمان.حساب که می کنم می بینم تا گزارش را ادیت کنم و به سردبیر بدهم گوش بدهد می شود ساعت 19:30 و سرویس ها می روند.پس باید عجله کنم.موضوع چه بود؟ها!هویت زن مسلمان.

***

هر هفته می دیدمشان.اما توجهی نمی کردم.یعنی هر هفته برای گرفتن گزارش به پارک ملت می آمدم و می دیدم که از وقتی هوا رو به گرمی گرایید غرفه های فروش که همه ی فروشنده های آن هم خانم بودند ردیف کنار هم صف کشیده اند.از تجریش که ولی عصر را پایین بیایی نرسیده به در اصلی پارک ملت.خیلی راحت می توانی ببینیشان.البته می توانستی.

***

قاعدتا باید از خانم ها سئوال می پرسیدم و انگار سردبیر سخت ترین کار دنیا را از من خواسته بود.تجربیات قبلی من می گفت که خانم ها خیلی سخت حرف می زنند.در فکر پس و پیش کردن سئوال ها بودم که به غرفه های فروش رسیدم.غرفه ها مثل هر هفته نبود.یکی هست،یکی نیست.کنجکاو شدم.باران داشت بند می آمد.

***

بهترین گزینه برای مصاحبه را اولین خانم فروشنده دیدم.غرفه اش را داشت جمع می کرد و با تلفن همراهش صحبت می کرد:«شما را به خدا یک کم منصف باشید...»با عصبانیت گوشی تاشوئش را بست و در ساکش را باز کرد تا یک جایی برای همراهش پیدا کند.دیدم اعصاب درست و درمانی ندارد.یک خانم دیگر که تکیه خودش را به ستون غرفه ی خالی داده بود حواسش به من جمع شد.جلو رفتم و سلام کردم.تا گفتم گزارشگر رادیو جوان هستم تکیه اش را از روی ستون برداشت و به خانمی که داشت با تلفن صبحت می کرد،با ته لهجه ی آذری گفت:«بیا.تو حرف بزن.با تو کار دارن»دیگر باران بند آمده بود.سر انگشتانم داشت یخ می زد.voice recorder در دستانم آرام و قرار نداشت.می لرزید.

***

«زن ایده آل به نظر من باید با خدا باشد.یک همسر و یک مادر خوب باشد.عفاف و حیا داشته باشد...»داشت پشت سر هم حرف می زد.اما برای اولین باری بود که صدای مصاحبه شونده را نمی شنیدم.غرفه های دیگر بدجور حواسم را پرت کرده بودند.هر کس اسبابش را در کارتنی جا می کرد و می رفت سر خیابان تا دربستی بگیرد.هیچ کس نمی خندید.بر عکس هر هفته.تمام سعی ام را کردم که حواسم برگردد.به خودم آمدم.زن بغض کرده بود و حرف می زد.طوری که مردم رهگذر ثانیه ای می ایستادند تا ببینند جریان از چه قرار است.

***

«الآن دیگر باید این جا را جمع کنیم و برویم.کجا بروم؟چهار تا بچه دارم.خسته شدم از بس دستشویی شستم و در خانه ی مردم کار کردم.شوهر بی غیرتم ده سال است که رفته است و پشت سرش را هم نگاه نکرده.امشب من بروم خانه به بچه هایم چه بگویم؟دلم را به ده هزار تومانی که امروز کسب کرده ام خوش کنم یا به ماهی 40 هزار تومان کمیته امداد؟الآن اگر به من بگویند این مواد،این افیون،این بدترین مواد مخدر؛برو سر چهار راه بفروش خدا به سر شاهد است که می روم و می فروشم.جوراب هایی که می فروختم را به صورت امانی گرفته ام.حالا فروشنده می خواهد از من درصد بگیرد.از کجا بیاورم؟»

***

صدایش می لرزید.اما مثل یک مرد حرف می زد.دست در کیفش کرد و یک پلاستیک سفید را بیرون آورد.اگر اشتباه نکنم دو سه تا دو هزاری،یک دانه هزاری،و چهار پنج تا پانصدی با کمی خورده محتوی پلاستیک سفید بود:«این درآمد امروز من است.الآن باید دربست بگیرم و بروم خانه.دیروز بیمارستان به خاطر درد قلب بستری شدم و 18هزار تومان خرجم شد.ماهی 200هزار تومان کرایه می دهم.صاحبخانه ام هر ماه از من کرایه می خواهد.بروم بهش چه بگویم؟حیا و عفتم را نشان بدهم؟[دستش را جلوی صورتش می آورد و به اصطلاح رو می گیرد و مقنعه اش را مرتب می کند]بگویم من زن با حیایی هستم؟می گوید خوب!که چه؟من پول می خواهم.این ها پول است؟»باد سردی می آمد.

***

سرم داشت گیج می رفت.سه ماه تمام غرفه های زنان بی سرپرست را می دیدم و... .خیلی جلوی خودم را گرفتم.صدای زن مرا به خودم می آورد:«پسرم!تو شاید بتوانی صدای من را به مسئولین برسانی.»این جمله را که گفت بار سنگینی مسئولیت را روی دوشم احساس کردم."خدایا!از من چه می خواهی؟"
یادم نیست خداحافظی کردم یا نه.اما رفتم.فقط رفتم...سردی هوا استخوان هایم را می لرزاند.

***

گزارشم را گرفتم.شاید بهتر از دیگر هفته ها.اما نوک انگشتانم دیگر حس نداشت.در تمام مدت گزارش و ادیت و آمدن به خانه تا مثلا استراحت شبانه،این جمله ی آن زن در ذهنم دائم تکرار می شد:«تو هم فکر کنم خیلی ناراحت شدی.خدا بزرگ است.تا همین الآنش رسانده است.خوشحالم که سیمم وصل است.اما احساس می کنم که این کابل اتصال به خدا تبدیل به یک رشته سیم نازک تبدیل شده است.التماس دعا.خدایا شکرت!»


ببخشید؛چند لحظه!:از این که یک هفته،هفته نامه ی سیب خوشبو به روز نشد شرمنده.هیچ توجیهی درباره اش ندارم.توضیحی که لازم می دانم بگویم این است که اگر توجه کرده باشید جای مشق شب از این به بعد تغییر خواهد کرد.می آید اول.دلیل هم دارد.خیلی هم پیچیده نیست.فکر کن...!

یا علی


و...آن ها:با تشکر از دوستان خوب و مهربانی که در عرض این دو هفته به حقیر و این وبلاگ لطف کردند:

وبلاگ حریم یاس -- سلما -- وبلاگ یاران ناب -- وبلاگ شب های شعر شاعر شنیدنی است -- پرنیان -- وبلاگ کربلای 6 -- وبلاگ اعترافات یک راپورتچی -- وبلاگ نجوای شبانه -- وبلاگ هیئت امام حسن جتبی(علیه السلام) -- وبلاگ تا صبح انتظار -- وبلاگ پله پله تا ملاقات خدا -- وبلاگ موسسه فرهنگی نوای علی اکبر(علیه السلام) -- وبلاگ بچه های آسمان -- وبلاگ حیات خلوت -- لینک باکس آفتاب باکس -- وبلاگ قرآن و اهل بیت -- وبلاگ من خلوت نشین

۰ نظر ۰۴ آبان ۸۶ ، ۱۰:۰۹
حسن میثمی

سال پنجم-(دوره ی جدید)-شماره ی چهاردهم-بها:2 دقیقه

بسم الله

ماه مبارک رمضان هم تمام شد
می خواهم آدم بمانم

یکم-مثل دانش آموزی که غروب سیزدهم فروردین،دلش می گیرد که چرا تکالیف نوروزی اش را انجام نداده است،دلم گرفته و شور می زند.یک کم ترس هم دارم.از چه؟نمی دانم!

دوم-یک ماه خوردم و خوابیدم.این را هم می گذارم روی یازده ماه دیگر.می شود دوازده ماه خوردن و خوابیدن.البته می گویند این ماه با هزاران هزار ماه برابری می کند.یعنی به عبارتی می شود هزار و یازده ماه.تو بگو یک عمر.چه کار دارم می کنم؟تو می فهمی من چه می گویم؟خودم هم نمی فهمم،دیگر چه انتظاری از توست؟!

سوم-می گویند هر کس از این ماه آمرزیده نشده بیرون برود،شقی است.دلیل ترسم هم همین است.می ترسم بانگ عید فطر را سر دهند و من هنوز...

چهارم-دلم گرفته و شور می زند.از این که نکند آخرین ماه مبارک رمضانی باشد که در این دنیا نفس می کشم...

پنجم-چه دارم بگویم؟در مقابل حضرت دوست جز چند آیه روخوانی و سه شب قدر چه دارم که ببرم؟ماه رمضانی که - مانند هر سال - با دیدن سریال های تلویزیونی گذشت.حتما انتظار داری او هم برای دیدن حاج یونس فتوحی و هستی و این ها برایت ثواب های کثیر ثبت کند.خدایا!هیچ ندارم.چه کنم؟

ششم-یارب!لبیک نگفتن های ما را ببخش.کاهلی ما را نادیده بگیر.می دانم که هر سال این را می گویم.اما...خودت گفتی صد بار اگر توبه شکستی...

هفتم-می گفت ماه مبارک رمضان یک نماد است.یک ماه تمرین است برای ماه های دیگر.معبودا!چه کنم که برای یازده ماه دشواری،توشه ای بر نچیدم.تو یاورم باش...

هشتم-مرا دریاب که دل دریایی من بی تو مرداب است...


مشق شب:تمام شد........و من مسابقه را باختم.خوش به حال تو...

امام حسن(علیه السلام)فرمود:

خداوند متعال ماه رمضان را براى بندگان خود میدان مسابقه قرار داد.پس عده اى در آن ماه با اطاعت و عبادت به سعادت و خوشنودى الهى از یکدیگر سبقت خواهند گرفت و گروهى از روى بى توجهى و سهل انگارى خسارت و ضرر مى نمایند.

تحف العقول:ص 234، س 14
من لا یحضره الفقیه: ج 1، ص 511، ح 1479


با تشکر از دوستان خوبم که این هفته هم تنهایم نگذاشتند.

وبلاگ تا صبح انتظار -- وبلاگ کاغذ کاهی -- وبلاگ صلیب نقره ای -- وبلاگ پیک گردان -- وبلاگ شب های شعر شاعر شنیدنی است -- وبلاگ حیات خلوت -- ناشناس -- وبلاگ بسیجی شهید محمد عبدی -- وبلاگ امام حسن مجتبی(علیه السلام)

۰ نظر ۲۰ مهر ۸۶ ، ۰۱:۲۰
حسن میثمی

سال پنجم-(دوره ی جدید)-شماره ی سیزدهم-بها:2 دقیقه

بسم الله

ادب آداب دارد
دموکراسی ادب...دارد؟؟!

در هفته ی گذشته،دیگر کم تر کسی بود که خبرش را نشنیده باشد.اولش کمی برای مردم غریب بود.اما کم کم متوجه شدند که رئیس جمهورشان به دانشگاهی به نام کلمبیا رفته است و رئیس آن دانشگاه علیه ایران و ایرانیان حرف ها پراکنده است.بعد از سخنرانی آن رئیس هم،محمود احمدی نژاد،ریاست جمهوری سخنرانی کرده است.کاری به این نداریم که محمود احمدی نژاد،به خوبی توانسته از پس این رئیس و اربابانش بربیاید یا نه.البته باید کار داشته باشیم.اما تحلیل این موضوع،وظیفه ی عده ی دیگری است.

اما از این واقعه،خیلی چیزها دستگیرمان شد که شاید قبل از آن،باید هزاران دلیل  برای این عقل چموش می آوردیم و صغری و کبری می چیدیم که متقاعد شود.اما این اتفاق،باعث شد ره چند ساله را یک روزه بپیماییم و خیلی از نقاط تاریک،برایمان روشن شود.

نمی دانم برای تو،هنوز آن دموکراسی که به قول سیاسیون اخلاقیات در آن جایی ندارد،الگو و نقطه ی آمال است یا نه.اما روز واقعه،بر من ثابت شد که این دموکراسی بی ادب هیچ گاه نمی تواند سعادت من - و البته جامعه ی من - را برایم رقم بزند.دموکراسی ای که برایش رئیس جمهور 70میلیون انسان - چه بسا بیش تر - هیچ ارزشی ندارد و به راحتی رئیس یک دانشگاه را تحت فشار می گذارد تا هر چه از دهانش درمیاید،نثار یک ملت با قدمتی چندهزار ساله بکند.

دموکراسی،با تمام اسباب و وسایلش - حداقل تا اطلاع ثانوی - از جولانگاه ذهن من خداحافظی کرد.دارم دور و اطرافم را می گردم ببینم چیزی جا نگذاشته تا بهانه ای شود که برگردد؟


مشق شب:س ی ا س ت...خیلی ها ازش می ترسند،اما یک تعریف مشخص دارد.

امام حسن(علیه السلام)فرمود:

[مفهوم و معناى]سیاست آن است که حقوق خداوند و حقوق موجودات زنده و حقوق مردگان را رعایت کنى.

بحارالأنوار: ج 73، ص 318، ح 6


با تشکر از دوستانی که با نظرات خوب خودشان،ما را همراهی کردند:

وبلاگ امام حسن مجتبی(علیه السلام) -- سلما -- وبلاگ بچه های آسمان -- وبلاگ منطقه ی 727 -- وبلاگ صمیمانه ها -- وبلاگ انسجام -- وبلاگ هیئت امام حسن مجتبی(علیه السلام) -- وبلاگ تا صبح انتظار -- وبلاگ حریم یاس -- وبلاگ سهم اباذر -- وبلاگ پیک گردان -- وبلاگ عاشقان مهدی

۰ نظر ۱۳ مهر ۸۶ ، ۱۱:۰۵
حسن میثمی

سال پنجم-(دوره ی جدید)-شماره ی دوازدهم-بها:4 دقیقه

بسم الله

...و خوش به حال ماه!
سراسر نور و شادمانی

سه شنبه شب،15 رمضان سال دوم هجری

«مگر من به شما نگفته ام که نوزاد را با پارچه زرد قنداق نکنید؟»پیامبر(ص)به سلمی می گوید.

آخر به جای قنداق سفید،نوزاد را در قنداق زرد رنگی پوشانیده است.می رود تا قنداق را عوض کند.همه در تکاپو هستند و خوشحال؛و پیامبر(ص)از همه خوشحال تر.زیر لب با جبرئیل امین زمزمه هایی می کند:«اما زبان من عربی است.»

و جبرئیل در پاسخ می گوید:«نام او را حسن(که معنای عربی کلمه عبری شبر است)بگذار.»پیامبر(ص)هنوز در فکر حرف های جبرئیل است که سلمی،حسن را در قنداقی سفید در دستان پیامبر می گذارد و...

***

کوچک تر که بودم،اصلا فکر نمی کردم این طور باشد.یعنی به ذهنم حتی خطور نمی کرد که همین مکان ساده و تاریک،آن جایی باشد که می گویم.تصورم این بود که حتما و بدون شک،در کنار این زمین،باید گنبد و بارگاهی باشد.راستش را بخواهید؛از شما چه پنهان،هنوز هم که هنوز است،باورم نمی شود.ته دلم امید دارم برای اولین باری که به آن جا بروم،سربچرخانم و گنبد سبزش را ببینم.پر از نور و چراغ؛پر از روشنایی؛پر از کبوترهایی که برایشان دانه می ریزند و پر از زائرینی که می توانند به راحتی و بلند،آل یاسینی بخوانند و اشکی بریزند و ندایی سردهند.اما...

***

در دستان پیامبر(ص)آرام گرفته و گوش به ندای اذان و اقامه نبی خدا سپرده است.علی(ع)سر از پا نمی شناسد و دائماً خدا را شکر می گوید.

و چه بگویم از ملائک؛نغمه های شادی و سرور از هفت طبقه آسمان،دارد گوش فلک را کر می کند.ماه و ستاره به علی(ع) و فاطمه(س)تبریک،و به گل پسر آن ها خوش آمد می گویند.امشب ماه قصد دارد همانند خورشید بتابد و شب میلاد کریم اهل بیت را مانند روز روشن کند.اما ماه نمی دانست باید چه عهدهایی با او ببندد!نمی دانست که...!

***

آن هایی که رفته اند و دیده اند،می گویند.نمی دانم!شاید تخیلات کودکی ام تخیلی بیش نباشد.اما نمی دانم چرا تصویرش مانند روز،در یک گوشه از ذهنم روشن و گویا،خانه کرده است.تصویری که هنوز ندیده،دلم برایش تنگ شده است!

آن هایی که رفته اند و دیده اند می گویند.می گویند تنها یک قبرستان ساده،که از آن بوی یاس به مشام می رسد.تنها چهار قبر نورانی،که شب ها فقط مهتاب است که روشنایی و چراغش است.از هر کس می پرسم:اطرافت را نگاه کردی؟مطمئنی گنبد و بارگاهی نبود؟ پاسخ می دهد:هیچ نبود.فقط ماه بود...فقط ماه...

***

کودکی ستاره نیمه رمضان،سرشار از نشاط،خوبی و درس بود.پیامبر(ص)که همانند یک معلم دلسوز،حسن و برادر کوچکش حسین را مورد محبت قرار می داد و همیشه تا لحظه جدایی،یار و یاور آن ها بود.پیامبری که حتی در لحظه های آخر عمر بابرکتش،شکوه و بزرگی خود را به حسن(ع)ارث داد.پیامبری که روزی،دست حسن را با یک دست و دست حسین را با دست دیگر گرفت و فرمود:«همانا این دو پسرم را در کودکی تربیت نمودم...و از درگاه خداوند برای آن ها درخواست نمودم که آن ها را پاک و پاکیزه قرار دهد،و خداوند به این خواسته من پاسخ مثبت داد.»

***

آن هایی که رفته اند و دیده اند می گویند.نامش بقیع است.قبرستان بقیع.در مدینه،شهر پیامبر(ص).قبرستانی پر از بوی یاس،مکانی پر از عطر سیب خوشبو،که تا می آیی از بوی این سیب خوشبو مست شوی،پلیس صعودی راهی ات می کند تا آن طور که بخواهی نتوانی!

می پرسم:آخر مگر می شود؟این جا شهر پیامبر(ص) است.این مردمان هم دائم از نبی خدا دم می زنند.پس مگر می شود که شبیه ترین فرد،از نظر صورت و سیرت به پیامبر(ص)،در این مکان باشد؟پاسخی نمی شنوم.گریه می کنند.نمی دانم چرا.

آن هایی که رفته اند و دیده اند می گویند.شب هایش غربت عجیبی دارد!چشم که بچرخانی فقط ماه را می بینی که انگار کل روز،از خورشید روشنایی قرض کرده تا شب ها دین خود را به این قبرستان ادا کند.گمان کنم ماه،همان شب اول...

***

حذیفه بن یمان(یکی از اصحاب والا مقام رسول خدا)می گوید:در یکی از کوه های مکه با جمعی از مهاجران و انصار همراه پیامبر(ص) بودیم.ناگاه حسن(ع) را دیدیم که با شکوه و وقار خاصی به سوی ما می آید.رسول خدا(ص)به او نگریست و در شان او چنین فرمود:«جبرئیل راهنمای حسن و میکائیل استوار کننده اوست.او فرزند من و پاک سرشت از خودم،و یکی از دنده های پیکرم است.این کودک،نبیره من و نور چشم من است.»

پیامبر(ص)برخاست و ما نیز برخاستیم و به استقبال حسن(ع)شتافتیم.در حالی که پیامبر(ص) خطاب به حسن(ع)می فرمود:«تو سیب خوشبوی من هستی.تو محبوب من و برگزیده خالص قلبم هستی.»...

***

ای کاش همان شب اول،ملائکه گوش فلک را از صدای نغمه های خود،کر کرده بودند.ای کاش این چرخ گردون،نگون می گشت و دیگر نمی چرخید...

و خوش به حال ماه...!

***

او آمد و با آمدنش،به این کره خاکی ارزشی دو چندان بخشید.میلادش سراسر نور و ورودش سراسر شادمانی است.امشب ماه،بیش از هر شب دیگری،آسمان را ستاره باران می کند.او را عهدی است با جانان...

مبارک باد!


مشق شب:با تو ستاره می شوم...

امام حسن(علیه السلام)فرمود:

همانا محبّت و دوستى با ما [اهل بیت رسول اللّه(صلى الله علیه وآله)] سبب ریزش گناهان مى شود، همان طورى که وزش باد، برگ درختان را مى ریزد.

بحارالأنوار: ج 44، ص 23، ح 7


با تشکر از دوستانی که نظر دادند:

وبلاگ بچه های آسمان -- وبلاگ تخریبچی دوران -- وبلاگ گروه رهپویان وصال -- وبلاگ تا صبح انتظار -- وبلاگ خط مقدم -- وبلاگ آشنایی با پدر زمان -- وبلاگ یاران ناب -- وبلاگ پله پله تا ملاقات خدا -- وبلاگ کاغذ کاهی -- وبلاگ امام حسن مجتبی(علیه السلام) -- وبلاگ مهدی فاطمه بیا

۰ نظر ۰۵ مهر ۸۶ ، ۰۳:۵۹
حسن میثمی

سال پنجم-(دوره ی جدید)-شماره ی یازدهم-بها:3 دقیقه

بسم الله

راستی!شعارمان چیست؟
بابا آب داد دیگه شعار ما نیست

اول مهر که می شود،همه آن هایی که اهلش هستند،می روند سراغ میز و نیمکتشان.از دانشجو و دانش آموز گرفته تا مدیر و معلم.همه و همه یک سال تحصیلی جدید را آغاز می کنند و آن را هم گرامی می دارند.برای دبستانی ها،کیف های پر از خوردنی برای زنگ تفریح؛راهنمایی ها،یک گونی سئوالات پاسخ داده نشده در ذهن؛دبیرستانی ها،شکلک درآوردن پشت معلم و کنکور و تست،و برای دانشگاهی ها هم،فصل استراحت(!!)دوباره از راه می رسد.فصلی که همه به جای غنی سازی اوقات فراغت،درباره ی رشد تحصیلی فرزندان این مرز و بوم سخن ها می رانند و قلم ها می فرسایند.البته این هایی که گفتیم دخلی به آن اصلی که می خواهیم بگوییم ندارد.درد دل بود.و این که بگوییم هر فصلی هم متناوباً برای خودش دغدغه هایی می آورد و می برد.و عجب از این دغدغه های فصلی!

پاییز که می شود،همراه با سوز برگ ریزان درخت ها،دغدغه ی سبک کردن ترافیک کلان شهرها،و از آن مهم تر پیشرفت تحصیلی دانش آموزان و این که مدارس دولتی هنوز پول می گیرند یا نه به صورت می خورد.ننه سرما،همراه با خود کلاس هایی با سقف باز در گوشه کنارهای این مملکت را به یاد مسئولان می آورد و به مجرد رسیدن بهار و پایان تعطیلات نوروزی،فکر امتحانات است که هر کس را مشغول می کند.تابستان هم که برای خود دنیایی دارد:غنی سازی اوقات فراغت،هدفمند سازی ساعات بیکاری جوانان و...

یادم می آید1 آن زمان ها که هنوز پیکان،برای خودش ماشینی بود و پیکان گوجه ای همانند تویوتا کمری در خیابان های تهران،چهار نعل می دوید مردم برای خودشان آرزوها داشتند.برای این آرزوها جان می دادند و سر می شکستند.همین آرزوها هم باعث شد که مردم از این رو به آن رو بشوند.همین شعارها مردم را تکان داد.همین که به جای «بابا آب داد» شعار «بابا جون داد،بابا خون داد» را سر دفترهای مشق شان نوشتند.همین که می دانستند چه می خواهند و چه نمی خواهند.

حالا که شعارهای قدیمی را که گفته ایم قدیمی اند.قبول!اما برای خودت شعاری داری؟آرزویی نوشته ای؟می دانی چی می خواهی از چه چیز می خواهی بپرهیزی؟

می دانی می خواهم چه بگویم؟در یک کلام،بگذار حرفم را بزنم.نمی دانم چرا اول مهر که می شود این سئوال در ذهنم گل می کند که چرا نمی خواهیم دوباره انقلاب کنیم؟انقلابی از جنس آن سال ها...پیکان...آرزو...بابا جون داد...شعار...چرا؟...

1.البته یادم نمی آید.یادم می آورند!


عکس هیچ ربطی به موضوع ندارد.بیخود دنبال ارتباطش نگردید!


مشق شب:تو؛مومنی یا کافر...؟!!

امام حسن(علیه السلام)فرمود:

اى فرزند آدم!از موقعى که به دنیا آمده اى،در حال گذراندن عمرت هستى.پس از آنچه دارى براى آینده ات[قبر و قیامت]ذخیره نما.همانا که مؤمن در حال تهیه ی زاد و توشه است؛ولیکن کافر در فکر لذت و آسایش است.

نزهة الناظر و تنبیه الخاطر: ص 79، س 13
بحارالأنوار: ج 75، ص 111، ح 6


با تشکر از دوستانی که در این هفته،نظر دادند و یاریمان کردند:

وبلاگ ماندنی -- وبلاگ کاغذ کاهی -- وبلاگ هیئت امام حسن مجتبی(ع) -- فهیمه -- وبلاگ شب های شعر شاعر شنیدنی است -- وبلاگ انسجام -- وبلاگ درد دل و خاطره -- وبلاگ هیئت -- وبلاگ نی نوا -- دلارام -- وبلاگ رهیاد -- سلما -- وبلاگ آشنایی با پدر زمان -- وبلاگ حریم یاس -- وبلاگ مصباح الهدایه -- وبلاگ تا صبح انتظار -- وبلاگ یاران ناب -- وبلاگ خط مقدم -- وبلاگ امام حسن مجتبی(علیه السلام)

۰ نظر ۳۱ شهریور ۸۶ ، ۰۸:۴۳
حسن میثمی

سال پنجم-(دوره ی جدید)-شماره ی دهم-بها:1 دقیقه

ندای ربنا به گوش می رسد...آیا حاضری...؟
آمده ام که سر نهم...

و اینک معبود است که تو را می خواند.کلی میهمان دارد که شاید به فکرت هم نرسد چه قدر آنان را عزیز داشته است.درهای جهنم را برای او بسته است.دست و پاهای بدخواهش را در غل و زنجیر کرده است و حتی گفته که لحظه لحظه های تنفسش برای من ذکر است.
در این یک ماه،همه چیز این دنیا برعکس می شود.مردم خوب می شوند.گناه کاران،بیش تر مواظبند و...
اگر در دیگر ماه ها،لازم بود هزاران هزار ذکر بگویی تا سیمت وصل شود،در این ماه 24 ساعته به بالا وصلی!
اما،از شما چه پنهان؛نمی دانم چرا دیگر فراخوان عاشقی خدا دلم را نمی لرزاند...یعنی من عاشق نیستم؟نمی دانم چرا دیگر برای لحظه های عبادت ثانیه شماری نمی کنم؟
خدا هم در این یک ماه...

دلت را خانه ی ما کن...مصفا کردنش با من...


مشق شب:چه بگویم که در این ماه،لحظه لحظه اش مکلفیم.دیگر مشق شب سیب خوشبو راه به کجا می برد؟

آمده ام که سر نهم *** عشق تو را به سر برم

ور تو بگویی ام که نی *** نی شکنم،شکر برم


با تشکر از دوستانی که در این هفته کامنت گذاشتند و همراهی کردند:

وبلاگ انسجام -- وبلاگ یاوران ولایت -- وبلاگ درد دل و خاطره -- وبلاگ موسسه فرهنگی نوای علی اکبر(ع) -- وبلاگ شب های شعر شاعر شنیدنی است -- وبلاگ تخصصی حجاب -- وبلاگ تا صبح انتظار -- وبلاگ نای دلم -- وبلاگ پله پله تا ملاقات خدا -- سلما -- لینک باکس آفتاب باکس

۱ نظر ۲۲ شهریور ۸۶ ، ۱۱:۳۱
حسن میثمی

بسم الله

مدتی بود می خواستیم اسبابمان را به جایی بکشیم که میسر شد.از این پس ان شاءالله هفته نامه ی سیب خوشبو را در این نشانی دنبال کنید.(البته اگر دوست دارید)

به روز هم هستیم.

WWW.SIBEKHOSHBOO.IR

از پرشین بلاگ هم به خاطر همه ی خوبی ها سپاسگزاریم.

منتظر شما
یا علی

۱۶ شهریور ۸۶ ، ۲۳:۱۶
حسن میثمی

سال پنجم-(دوره ی جدید)-شماره ی نهم-بها:4 دقیقه

بسم الله

این خسیس که می گویند یعنی چه؟
همه ی ما حمل و نقل عمومی هستیم!

ساعت 20:20-میدان ونک

تا چشم کار می کند،فقط خودروست.بشر هم که الی ماشاءالله!آن وسط ها میان خودروها لایی می کشد و عرض خیابان را می گذرد.در صف ایستگاه اتوبوس حدود 15 دقیقه ایست که ایستاده ام و دارم به حمل و نقل عمومی مان،که مثل صاایران هر روز بهتر می شود و اصلا بدتر نمی شود فکر می کنم!(یکی نیست بگوید موضوع مهم تر نبود؟چه بیکار!ملت به نان شب محتاجند!)206 راهور هم دائما پشت بلندگویش تذکر می دهد:«راننده پراید!حرکت می کنی یا ببندمت به جرثقیل؟»افسر راهور هم کم مانده بیفتد به پای مسافران منتظر مسافرکش ها،که جان مادرتان بروید آن طرف تر.اما اینگار به درخت می گوید.خلاصه!غلغله بازاری است این جا!

ساعت 20:30-همان میدان ونک-یک خورده آن طرف تر(چون صف ملت منتظر اتوبوس حرکت کرد!)

تا چشم کار می کند،فقط خودروست.خودروهایی که اهالی ادب "تک سرنشین" می نامندشان!حتما آقا و یا خانم خوش بوی مودب پشت رول هم یک سی دی آهنگ غیرپاستوریزه را داخل آن سیستم فضایی اش قرار داده و گوش می دهد که این طور به صندلی لم داده است و کلاچ و ترمز می کند.کولر هم که حتما روشن است؛یعنی اگر نباشد نمی شود.از اصل جدا بودن از حال جامعه عقب می مانی.این اصل می گوید حتی اگر پیکان هم داری(چه بسا کم تر از این خودروی ملی)شیشه ها را بکش بالا تا ملت فکر کنند کولرت روشن است.این قدر کلاس دارد که نگو!

ساعت 20:33-همان میدان ونک-داخل اتوبوس(البته با کمال افتخار،نشسته!)

ملت مشتاق به هر خودرویی که بگویی پیشنهاد می دهند:"رسالت؟مترو؟آقا جان مادرت!" خانم ها،به خصوص آن خانم ها،حرفشان بدجور برو دارد.رونیز و ماکسیما و پرشیا و قس علی هذاست که جلوی پایشان ترمز می کنند.اما خدا نکند آقا باشی،یا بانو!آن وقت است که باید خدا خدا کنی که یک خودرو با نوار نارنجی(ترجیحا)از راه برسد که حداقل روی سقفش جا باشد...تا چشم کار می کند فقط خودروست!

ساعت 20:45-بزرگراه شهید حقانی-داخل اتوبوس

پیرمرد کناردستی ام حسابی چانه اش گرم شده:«بدبختی ملت ما را می بینی؟تا کی می خواهیم اینطوری باشیم؟مردم چین و ژاپن را می بینی؟مثل برق دارن پیشرفت می کنن.اما ما حتی...» داشتم به حرف هایش فکر می کردم.البته قسمت دومش...مردم چین و ژاپن!

یک استادی داشتیم،می گفت:«چندین سال پیش که ژاپن بودیم،تازه اولین سال هایی بود که پیشرفت ژاپن شروع شده بود.مردم وقتی به یکدیگر سلام می کردند به جای حالت چطور است می پرسیدند:ناهار خوردی؟اگر طرف می گفت نه،می بردنش خانه شان یا همان جا یک رستورانی،ناهار مهمانش می کرد.»
حالا ما حتی حاضر نیستیم مسیری که بخواهیم نخواهیم مسیرمان است را با دو سه نفر دیگر(که نه قرار است صندلی های خودرویمان را قورت بدهند نه رویش نقاشی بکشند)طی کنیم.فکر کنم ژاپنی ها هم در دامنه ی گسترده ی لغاتشان عبارت "به من چه ربطی دارد" وجود دارد.اما توفیرش این است که این عبارت برای آن ها کاربردی ندارد و برای ما...!


مشق شب:خدا کند شما بخیل نباشید!
از حضرت امام حسن(علیه السلام)پیرامون بُخل سؤال شد.در جواب فرمود:

معناى آن چنین است که انسان آنچه را به دیگرى کمک و انفاق کند فکر نماید که از دست داده و تلف شده است و آنچه را ذخیره کرده و نگه داشته است خیال کند برایش باقى مى ماند و موجب شخصیّت و شرافت او خواهد بود.

أعیان الشّیعة: ج 1، ص 577، بحارالأنوار: ج 75، ص 113، ح 7


ببخشید؛چند لحظه!:یک مدت تقریبا طولانی نبودیم.مقصر اصلی اش پرشین بلاگ بود و آن هکرهای خدانشناسش که ما را به این روز انداختند.مدتی بود می خواستیم از پرشین بلاگ اسباب کشی کنیم که میسر شد.خلاصه!فکر کنید کل سیب خوشبو آمده این جا.هیچ فرقی نکرده.فقط یک کم پاستوریزه تر شده است.سیب خوشبو هم همان سیب خوشبوست.هر هفته پنج شنبه،ان شاءالله با یک شماره هستیم در خدمتتان.از تمام دوستانی هم که در این مدت نظر دادند ممنون.

وبلاگ زائر بقیع -- وبلاگ داستان های تخیلی من و اژدها -- وبلاگ آیین بهشت -- وبلاگ آقازاده -- وبلاگ بچه های آسمان -- وبلاگ شب های شعر شاعر شنیدنی است -- وبلاگ پله پله تا ملاقات خدا -- وبلاگ سرزمین نور -- وبلاگ ماه پنهانی -- وبلاگ عطش زار -- وبلاگ بوی بهشت -- دلارام -- آسمونی -- وبلاگ من خلوت نشین -- وبلاگ رهیاد -- وبلاگ مجنون الزهرا(س) -- وبلاگ فهیم -- وبلاگ حریم یاس --وبلاگ موسسه فرهنگی هنری نوای علی اکبر(ع) -- وبلاگ انسجام -- وبلاگ هدی -- وبلاگ یاوران ولایت -- ناشناس -- وبلاگ آشوبگران -- وبلاگ ایران -- لینک باکس برترین لینک ها -- وبلاگ منتظر -- وبلاگ ورود 13- ممنوع -- وبلاگ من حرف می زنم

۰ نظر ۱۵ شهریور ۸۶ ، ۰۴:۵۶
حسن میثمی

سال اول-(دوره ی جدید)-شماره ی هشتم-بها:3 دقیقه

بسم الله

بخشی از خطبه ی حضرت زهرا(سلام الله علیها)در مسجد النبی(صلی الله علیه و آله)
...و خداوند آفرید

...و خداوند ایمان را آفرید برای تطهیر شما از شرک.

و نماز را آفرید برای تنزیه شما از کبر.

و زکات را برای تزکیه ی جان شما و افزایش روزی شما.

و روزه را برای تثبیت اخلاص شما.

و حج را برای پایداری دین شما.

و عدل را برای تنظیم قلب شما.

و اطاعت و امامت را بر شما واجب کرد برای نظام یافتن ملت و در امان ماندن از تفرقه.

و جهاد را وسیله ی عزت اسلام قرار داد.

و صبر را وسیله ای برای جلب پاداش حق.

و مصلحت عامه را در گروی امر به معروف قرار داد.

و نیکی بر پدر و مادر را سپری ساخت برای محافظت از آتش قهر خودش.

و پیوند خویشان را وسیله ی افزایش جمعیت و قدرت ساخت.

و قصاص را وسیله ی حفظ خون ها.

و وفا به عهد را موجب آمرزش.

و رعایت موازین و خرید و فروش را برای از میان رفتن کم فروشی.

و نهی از شرابخواری را برای دوری از پلیدی ها.

و پرهیز از تهمت ناروا را حجابی در برابر غضب خداوند.

و ترک سرقت را وسیله ای برای ورود به وادی عفت...

و شرک را حرام کرد تا خداپرستی جامه ی اخلاص بپوشد.

پس تقوای خدا پیشه کنید،آن چنان که شایسته است و جز در لباس اسلام نمیرید.و فرمانبردار خدا باشید در آن چه امر فرموده و از آن چه نهی کرده.که همانا بندگان اندیشمند خدا به مقام خشیت او نائل می شوند.

با استفاده از ترجمه ی آقای شجاعی


مشق شب:معمای من است...فاطمه...

این سوز و گداز تو معمای من است
سجاده ی راز تو معمای من است
***
این شیوه ی قیام یا رکوع است بگو
چندی است نماز تو معمای من است

سیدمحمد بابامیری


با تشکر از دوستانی که در مطلب گذشته کامنت گذاشتند و نظر دادند:

وبلاگ شب های شعر شاعر شنیدنی است -- دلارام -- وبلاگ آیین بهشت  -- وبلاگ مونسم خدا -- وبلاگ من خلوت نشین -- وبلاگ ناله -- وبلاگ کرشمه -- وبلاگ پله پله تا ملاقات خدا -- وبلاگ نازنین یار -- وبلاگ سید -- وبلاگ امام حسن مجتبی(علیه السلام) -- وبلاگ یک قدم تا پشت خاکریز

۵۰ نظر ۲۱ خرداد ۸۶ ، ۱۳:۲۱
حسن میثمی

سال چهارم-(دوره ی جدید)-شماره ی هشتم-بها:3 دقیقه

بسم الله

بخشی از خطبه ی حضرت زهرا(سلام الله علیها)در مسجد النبی(صلی الله علیه و آله)
...و خداوند آفرید

...و خداوند ایمان را آفرید برای تطهیر شما از شرک.

و نماز را آفرید برای تنزیه شما از کبر.

و زکات را برای تزکیه ی جان شما و افزایش روزی شما.

و روزه را برای تثبیت اخلاص شما.

و حج را برای پایداری دین شما.

و عدل را برای تنظیم قلب شما.

و اطاعت و امامت را بر شما واجب کرد برای نظام یافتن ملت و در امان ماندن از تفرقه.

و جهاد را وسیله ی عزت اسلام قرار داد.

و صبر را وسیله ای برای جلب پاداش حق.

و مصلحت عامه را در گروی امر به معروف قرار داد.

و نیکی بر پدر و مادر را سپری ساخت برای محافظت از آتش قهر خودش.

و پیوند خویشان را وسیله ی افزایش جمعیت و قدرت ساخت.

و قصاص را وسیله ی حفظ خون ها.

و وفا به عهد را موجب آمرزش.

و رعایت موازین و خرید و فروش را برای از میان رفتن کم فروشی.

و نهی از شرابخواری را برای دوری از پلیدی ها.

و پرهیز از تهمت ناروا را حجابی در برابر غضب خداوند.

و ترک سرقت را وسیله ای برای ورود به وادی عفت...

و شرک را حرام کرد تا خداپرستی جامه ی اخلاص بپوشد.

پس تقوای خدا پیشه کنید،آن چنان که شایسته است و جز در لباس اسلام نمیرید.و فرمانبردار خدا باشید در آن چه امر فرموده و از آن چه نهی کرده.که همانا بندگان اندیشمند خدا به مقام خشیت او نائل می شوند.

با استفاده از ترجمه ی آقای شجاعی


مشق شب:معمای من است...فاطمه...

این سوز و گداز تو معمای من است
سجاده ی راز تو معمای من است
***
این شیوه ی قیام یا رکوع است بگو
چندی است نماز تو معمای من است

سیدمحمد بابامیری


با تشکر از دوستانی که در مطلب گذشته کامنت گذاشتند و نظر دادند:

وبلاگ شب های شعر شاعر شنیدنی است -- دلارام -- وبلاگ آیین بهشت  -- وبلاگ مونسم خدا -- وبلاگ من خلوت نشین -- وبلاگ ناله -- وبلاگ کرشمه -- وبلاگ پله پله تا ملاقات خدا -- وبلاگ نازنین یار -- وبلاگ سید -- وبلاگ امام حسن مجتبی(علیه السلام) -- وبلاگ یک قدم تا پشت خاکریز

۰ نظر ۲۱ خرداد ۸۶ ، ۰۹:۱۰
حسن میثمی

سال چهارم-(دوره ی جدید)-شماره ی هفتم-بها:3 دقیقه

بسم الله

صبح ها،شبکه ی دو را تا به حال دیده اید؟
یک سلام درست و حسابی به مردم ایران

صبح ها،تلویزیون،عرصه ی جولان شبکه های مختلف است.شبکه ی یک سال هاست که با "صبح بخیر ایران" خود،تکراری ها را تکرار می کند.شبکه سه،صحبش را با "صبح آمد" آغاز می کند و به قول خودش ترویج ورزش می کند(البته بیش تر دیدنش)و شبکه تهران هم با "صبح تهران" خواب را صبح علی الطلوع به تهرانی ها هدیه می کند!جدیدا هم شبکه ی قرآن برنامه ی "یک روز نورانی" را آغاز کرده که فعلا درباره اش صحبت نکنیم بهتر است.

"مردم ایران سلام"،برنامه ای است که هر صبح،ساعت 6:30 از شبکه ی دو سیما بخش می شود.برنامه ای با ساختاری متفاوت که کم تر در سیمای جمهوری اسلامی از آن دیده ایم.این برنامه با آیتم های جالب،مباحث جذاب و افراد نو و غیرمنتظره،دست همه ی برنامه های صبحانه ی تلویزیون را از پشت بسته است.

محمدرضا شهیدی فرد،با اجرای خوب و راحتش،آرامش لازم را به بیننده می دهد و مباحثی که مطرح می شوند،یا نو و جدید هستند یا اگر تکراری اند از زاویه ای جدید به آن ها نگریسته می شود.

"مردم ایران،سلام!" نشان داد که ساختن این مدل برنامه ها در ساختار صدا و سیما هیچ محدودیتی ندارد و اگر 29 سال است که از این برنامه ها نمی بینیم(یا کم تر می بینیم)به دلیل آن است که سازنده ی خوش فکر نداریم.البته این موضوع را هم نباید نادیده گرفت که ساختار حال حاضر صدا و سیما،با ساختار 29 سال پیش،در حد زمین و آسمان متفاوت است.

اما،به دور از هر گونه بحث حاشیه ای،"مردم ایران سلام"خیلی موضوعات را به مردم ایران ثابت کرد.این که تلویزیون می تواند بیش تر از یک رادیو،در عرصه ی رسانه ها حاضر شود و دیگر این که خیلی وقت ها ما برای خودمان،خط قرمزهایی می کشیم که در دنیای خارج،هیچ گاه این خط قرمز ها وجود ندارند.نه فقط در تلویزیون و رادیو و رسانه های دیگر و امثالهم.بلکه در دیگر عرصه ها...خط قرمزهایی خیالی که بعدا بر اساس آن تحلیل می کنیم و آن خط قرمزها را پر رنگ می نماییم.آن زمان است که خودمان را در حصاری می بینیم که به دستان خودمان ساخته ایم.

کاش آن روز نرسد...!
*نکته:مشق شب را حتما بخوانید...
*نکته:در این باره ببینید:
درباره ی برنامه های شکبه دو،و "مردم ایران سلام" نظر دهید.
اطلاعات تکمیلی درباره ی "مردم ایران سلام"


مشق شب:و این هم یک راهکار...نزدیکی های رحلت امام است...نه؟او هم عالم بود...نه؟چقدر او را می شناسیم؟

امام حسن(علیه السلام)فرمود:

هر که با علماء بسیار مجالست نماید، سخنش و بیانش در بیان حقایق آزاد و روشن خواهد شد، و ذهن و اندیشه اش باز و توسعه مى یابد و بر معلوماتش افزوده مى گردد و به سادگى مى تواند دیگران را هدایت نماید.

إحقاق الحقّ : ج 11، ص 238، س 2


آن هایی که نظر دادند:از آن هایی که نظر دادند و ندادند و دیدند و خواندند ممنون!
۱ نظر ۱۲ خرداد ۸۶ ، ۱۰:۱۲
حسن میثمی

سال اول-(دوره ی جدید)-شماره ی هفتم-بها:3 دقیقه

بسم الله

صبح ها،شبکه ی دو را تا به حال دیده اید؟
یک سلام درست و حسابی به مردم ایران

صبح ها،تلویزیون،عرصه ی جولان شبکه های مختلف است.شبکه ی یک سال هاست که با "صبح بخیر ایران" خود،تکراری ها را تکرار می کند.شبکه سه،صحبش را با "صبح آمد" آغاز می کند و به قول خودش ترویج ورزش می کند(البته بیش تر دیدنش)و شبکه تهران هم با "صبح تهران" خواب را صبح علی الطلوع به تهرانی ها هدیه می کند!جدیدا هم شبکه ی قرآن برنامه ی "یک روز نورانی" را آغاز کرده که فعلا درباره اش صحبت نکنیم بهتر است.

"مردم ایران سلام"،برنامه ای است که هر صبح،ساعت 6:30 از شبکه ی دو سیما بخش می شود.برنامه ای با ساختاری متفاوت که کم تر در سیمای جمهوری اسلامی از آن دیده ایم.این برنامه با آیتم های جالب،مباحث جذاب و افراد نو و غیرمنتظره،دست همه ی برنامه های صبحانه ی تلویزیون را از پشت بسته است.

محمدرضا شهیدی فرد،با اجرای خوب و راحتش،آرامش لازم را به بیننده می دهد و مباحثی که مطرح می شوند،یا نو و جدید هستند یا اگر تکراری اند از زاویه ای جدید به آن ها نگریسته می شود.

"مردم ایران،سلام!" نشان داد که ساختن این مدل برنامه ها در ساختار صدا و سیما هیچ محدودیتی ندارد و اگر 29 سال است که از این برنامه ها نمی بینیم(یا کم تر می بینیم)به دلیل آن است که سازنده ی خوش فکر نداریم.البته این موضوع را هم نباید نادیده گرفت که ساختار حال حاضر صدا و سیما،با ساختار 29 سال پیش،در حد زمین و آسمان متفاوت است.

اما،به دور از هر گونه بحث حاشیه ای،"مردم ایران سلام"خیلی موضوعات را به مردم ایران ثابت کرد.این که تلویزیون می تواند بیش تر از یک رادیو،در عرصه ی رسانه ها حاضر شود و دیگر این که خیلی وقت ها ما برای خودمان،خط قرمزهایی می کشیم که در دنیای خارج،هیچ گاه این خط قرمز ها وجود ندارند.نه فقط در تلویزیون و رادیو و رسانه های دیگر و امثالهم.بلکه در دیگر عرصه ها...خط قرمزهایی خیالی که بعدا بر اساس آن تحلیل می کنیم و آن خط قرمزها را پر رنگ می نماییم.آن زمان است که خودمان را در حصاری می بینیم که به دستان خودمان ساخته ایم.

کاش آن روز نرسد...!

*نکته:مشق شب را حتما بخوانید...

*نکته:در این باره ببینید:

درباره ی برنامه های شکبه دو،و "مردم ایران سلام" نظر دهید.
اطلاعات تکمیلی درباره ی "مردم ایران سلام"


مشق شب:و این هم یک راهکار...نزدیکی های رحلت امام است...نه؟او هم عالم بود...نه؟چقدر او را می شناسیم؟

امام حسن(علیه السلام)فرمود:

هر که با علماء بسیار مجالست نماید، سخنش و بیانش در بیان حقایق آزاد و روشن خواهد شد، و ذهن و اندیشه اش باز و توسعه مى یابد و بر معلوماتش افزوده مى گردد و به سادگى مى تواند دیگران را هدایت نماید.

إحقاق الحقّ : ج 11، ص 238، س 2


شاید بگویید وبلاگ سیب خوشبو را چه به نظر سنجی درباره ی تلویزیون!اما مگر ما دل نداریم؟!ما هم خدایی داریم!گفتیم نظر سنجی بگذاریم بعدا نگویند به خوانندگانش احترام نمی گذارد!والا...

۲۱ نظر ۱۲ خرداد ۸۶ ، ۰۱:۱۲
حسن میثمی