امام حسن(ع)؛ سیب خوشبو

موضوعات اجتماعی، فرهنگی و سیاسی از نگاه «سیب خوشبو»

حضرت رسول اعظم(ص) فرمودند: ای حسن! تو «سیب خوشبو»، محبوب و برگزیده خالص قلب من هستی...

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۳۱ خرداد ۹۵، ۱۹:۴۰ - بشرا
    افرین

۳۳ مطلب با موضوع «روزها و روزگارها» ثبت شده است

سال پنجم-(دوره ی جدید)-شماره ی بیست و پنجم-بها:3 دقیقه

بسم الله

نامه ای به مسیح پیامبر
شما بگو ما را ببخشد

 

مشق شب:در مقابل دوست شجاعیم و در برابر دشمن...

از آن‌ حضرت‌ سؤال‌ شد:ترس‌ چیست‌؟فرمود:

دلیرى‌ بر دوست‌ و گریز از دشمن‌.

تحف‌ العقول‌ ، ص‌227

سلام بر مسیح پیامبر!

این روزها نمی دانم چه حالی دارید.نمی دانم که آیا آن لبخند همیشگی گوشه ی لبتان هست یا نه.نمی دانم که دلتان چه قدر خون است.حتی در این شک دارم که دیگر به ما به دید یک همراه نگاه کنی.

پیامبر خوب خدا!

می دانم که نه از دست هلندی ها ناراحتید و نه از دست امریکایی ها.نه از آن نماینده ی خدانشناس دل خونید و نه برای ساخت فیلم هایی هم چون فتنه چشم هایتان بارانی است.اما می دانم که دل خوشی از ما ندارید.می دانم که می دانید آخرین فرستاده ی خدا،محمد مصطفی - که سلام و صلوات خدا بر شما و او و تمامی خاندان پاکش باد - از دست ما به شما گله کرده است.نمی دانم چگونه این کوتاهی را از دل شما و ایشان در بیاوریم.

فرستاده ی پاک خدا!

می دانم که لحظه هایتان بسیار بیش از این ارزش دارد تا بنشینید و حرف های بی سر و ته بنده ی خطاکار خدایتان را بخوانید.برای همین هم زیاد طولانی نمی نویسم.فقط می خواهم بگویم که سلاممان را به آخرین پیام آور وحی برسانید و بگویید که مسلمانان از شما عذر می خواهند.می دانم که دل شما هم از ما آرام نیست.اما شفاعت شما نزد نبی خدا برنمی گردد.

روح خدا!

سلام ما را - با پاک ترین احساسات - به مصطفای خدا برسانید و بگویید مسلمانان از شما عذر می خواهند.او رحمتی برای هر دو جهان است...می بخشد...اما برای بعدش نگرانم.می ترسم او ما را ببخشد و باز فتنه ای دیگر برپا شود.مایی که برای خودی ها مثل شیر شجاعیم و برای دشمنانمان مثل... .

خوب خدا!

دعا کنید زودتر بیدار شویم و اتحاد ملی و انسجام اسلامی مان را از کلیشه خارج کنیم...دعا کنید زودتر بیدار شویم و انقلاب کنیم...دعا کنید بیدار شویم یا مسیح...!

تمام شد!


و...آن ها:با تشکر از دوستان خوب و مهربانی که به حقیر و این وبلاگ لطف کردند:

سایت ایران 1404 -- وبلاگ رهیاد -- وبلاگ حریم یاس -- وبلاگ چیستا -- وبلاگ تردید خاکستری -- فاطمه -- وبلاگ شب های شعر شاعر شنیدنی است -- محمودی -- وبلاگ آتش عشق -- وبلاگ خدایی که به ما لبخند می زند -- وبلاگ به دنبال واژه می گردم -- وبلاگ صبح سفید

۰ نظر ۰۸ ارديبهشت ۸۷ ، ۱۲:۰۰
حسن میثمی

سال پنجم-(دوره ی جدید)-شماره ی بیست و چهارم-بها:1 دقیقه

بسم الله

کسی نیامده است این جا که بماند
که دارد این ایاب ما ذهابی...

 

مشق شب:مهر دگران را ز دل خود یله کن...

امام حسن(علیه السلام)فرمودند:

هر که با علماء بسیار مجالست نماید، سخنش و بیانش در بیان حقایق آزاد و روشن خواهد شد، و ذهن و اندیشه اش باز و توسعه مى یابد و بر معلوماتش افزوده مى گردد و به سادگى مى تواند دیگران را هدایت نماید.

إحقاق الحقّ : ج 11، ص 238، س 2

اگر هر چی دلتون می خواد،خلاف کنید.ببینید خدا چی می گه.چراغ قرمز ماشین ها نمی رن.اما چراغ سبز می رن.حروم هم همین طوره.اگر به حروم رسیدی چراغ قرمزه.اگر به سبز رسیدی،حلاله،برو!
اون هایی که تو چراغ قرمز ترمز می کنند دو جورند.یک وقت برای احترام به قانون مملکته.یک وقت برای ترس از جریمه.اون چنگی به دل نمی زنه.حالا دعا کنید ما برای احترام به قانون و احترام به خدا عبادت کنیم.

***

دعا کنید به هیچ چیز [دل بستگی] نداشته باشیم...اگر ما به این جا برسیم کارمون درسته.منتها دلمون این ور اون وره.فایده نداره.

***

این راه راه درازیه.کار هر کسی نیست.راه،راه دوریه.این قدر افراد اومدن،هلاک شدن،از بین رفتن؛به مقصد نرسیدن.ای خدا!ما رو به مقصد برسون.

از بیانات استاد فقید،حضرت آیت الله مجتهدی تهرانی(رحمت الله علیه)


و...آن ها:با تشکر از دوستان خوب و مهربانی که به حقیر و این وبلاگ لطف کردند:

وبلاگ کبوترانه -- صبا -- پرنیان -- وبلاگ طعم عسل -- وبلاگ شب های شعر شاعر شنیدنی است -- وبلاگ مداد سیاه -- وبلاگ هم سرا -- وبلاگ تردید خاکستری -- مهاجر -- وبلاگ سرزمین نور -- وبلاگ رهیاد -- حاجی -- وبلاگ امام حسن مجتبی(علیه السلام) -- وبلاگ بچه های آسمان -- وبلاگ من خلوت نشین -- وبلاگ مبارز -- وبلاگ چیستا -- وبلاگ شهیده ی غریب -- وبلاگ به دنبال واژه می گردم -- وبلاگ اینجا چراغی روشنه

۰ نظر ۲۴ فروردين ۸۷ ، ۲۳:۵۶
حسن میثمی

سال پنجم-(دوره ی جدید)-شماره ی بیست و دوم-بها:2 دقیقه

بسم الله

دنیا تا چه حد می تواند بی وفا باشد...؟
خداحافظ ای شهر،ای همه نامردمی

 

مشق شب:بدون هیچ شرح اضافه ای...

امام حسن(علیه السلام)فرمودند:

سوگند به‌ خداوند!هر کس‌ ما را دوست‌ داشته‌ باشد،اگر چه‌ در دورترین‌ نقاط مانند دیلم‌ اسیر باشد،دوستى‌ ما براى‌ او مفید است.همانا محبت‌ ما گناهان‌ فرزندان‌ آدم‌ را از بین‌ مى‌برد،همان طور که‌ باد برگ‌ درختان‌ را مى‌ریزد.

بحار الانوار ،ج‌44 ،ص‌24

1.
از خانه بیرون آمد.حسن را روی این شانه اش نشانده بود،حسین را روی آن یکی.لبخند می زد.گاهی این را می بوسید،گاهی آن را.گفتم:"یا رسول الله!خیلی دوست شان داری؟"

فرمود:"بله!هر کس دوست شان داشته باشد،را هم."1

***

2.
جمعه،21رمضان،سال 40 هجری.

امام بر فراز منبر بود.مردم دسته دسته می آمدند و بیعت می کردند.شرط کرد با هر که در جنگم جنگ کنید و با هر که در صلحم صلح کنید.مردم پذیرفتند.2

***

3.
-عده ای مسلمان ظاهر نما آمدند برای دادن شعار.

-عده ای حریص و آزمند آمدند برای کسب غنائم.

-عده ای از بازماندگان صفین آمدند برای گرفتن انتقام.

-عده ای از خوارج آمدند برای کشتن معاویه.

-عده ای متعصب قبیله ای آمدند،برای تصفیه حساب های شخصی.

-تعداد انگشت شماری شیعه.

همه با هم شدند سپاه امام.3

***

4.
گفتند:"تو جانشین پدرت هستی و وصی او،هر دستوری داری بفرما.هر چه بگویی انجام می دهیم."

فرمود:"دروغ می گویید.به پدرم که بهتر از من بود وفا نکردید.به من وفا کنید؟!"

راست می گفت.وسط جنگ رهایش کردند.4

***

5.
رشوه های نهانی معاویه که رسید،دست از جنگ کشیدند.گفتند:"درگیری با معاویه درست نیست،او هم مسلمان است."

سکه ها که بیش تر شد به معاویه نوشتند:"حاضریم حسن بن علی را دست بسته تسلیمت کنیم."5

***

6.
باور کردنی نبود.وقتی شهید شد خیلی ها برایش گریه کردند.حتی بعضی از دشمنانش،مثل مروان بن حکم.باور کردنی نبود.6

پی نوشت ها:
1.غریب آفتاب،مریم کریمی،مرکز آفرینش های ادبی قلمستان(جلد 4 از مجموعه ی 14 جلدی چهارده خورشید و یک آفتاب)،ص9
2.همان،ص83
3.همان،ص87
4.همان،ص90
5.همان،ص91
6.همان،ص100


و...آن ها:با تشکر از دوستان خوب و مهربانی که به حقیر و این وبلاگ لطف کردند:

وبلاگ شب های شعر شاعر شنیدنی است -- وبلاگ ابوالقاسم -- وبلاگ چیستا -- مهاجر -- وبلاگ مبارز -- سایت زیر باران -- وبلاگ اثبات ما -- وبلاگ من خلوت نشین -- وبلاگ انسان نقره ای

۰ نظر ۱۷ اسفند ۸۶ ، ۲۳:۳۹
حسن میثمی

سال پنجم-(دوره ی جدید)-شماره ی نوزدهم-بها:1 دقیقه

بسم الله

تو چه فکر می کنی؟
فاصله ی ما با کوفیان بی وفا...؟

 

مشق شب:شما فکر می کنید ما با کوفیان 1400 سال قبل چه قدر فاصله داریم؟

امام حسن(علیه السلام)فرمودند:

اى‌ اهل‌ کوفه‌!بدانید که‌...وفاى‌ به‌ عهد جوانمردى‌ است..‌. .

ترجمة‌ الامام‌ الحسن‌ ، ص‌167

هیئت و سینه زنی و تکیه و روضه به کنار.بیا در این محرم به این جواب برسیم که ما با کوفیان 1400 سال قبل چه قدر فاصله داریم؟آن ها که عهدی را وفا نکردند؟ما چه عهدی با آقایمان بستیم؟ما کجاییم؟آن ها کجایند...؟

نصیحت کننده ها خیلی بودند.

می گفتند:"نرو"

می گفت:"خدا می خواهد مرا کشته ببیند."

می گفتند:"لا اقل زن و بچه ات را نبر."

می گفت:"خدا می خواهد آن ها را هم اسیر ببیند.کار این امت درست نمی شود مگر با کشته شدن من و اسیر شدن خانواده ام."1

1.به نقل از جلد پنجم مجموعه ی چهارده خورشید و یک آفتاب،آفتاب بر نی،زینب عطایی


و...آن ها:با تشکر از دوستان خوب و مهربانی که در عرض این دو هفته به حقیر و این وبلاگ لطف کردند:

وبلاگ من خلوت نشین -- وبلاگ گروه فرهنگی مولاتی رقیه(س) -- هادی -- وبلاگ جزیره ی متروک -- حاجی -- وبلاگ آشنایی با پدر زمان -- سلام -- ناشناس -- وبلاگ صلیب نقره ای -- وبلاگ خبری آفتابلاگ -- مهاجر -- وبلاگ بچه های آسمان -- سلما -- وبلاگ یاران موعود -- وبلاگ تا تا صبح انتظار

۱ نظر ۲۲ دی ۸۶ ، ۱۰:۵۶
حسن میثمی

سال پنجم-(دوره ی جدید)-شماره ی شانزدهم-بها:3 دقیقه

بسم الله

می گویند کتاب هم خوب است!
من هم یار مهربانم...

 

مشق شب:فقط بنویسید و بخوانید و فکر کنید...

امام حسن(علیه السلام)فرمودند:

علم را با نوشتن مهار کنید.

یکم-در عرف به آن می گویند کتاب.یک جلد دارد،صفحات آن در آن جلد،کنار هم خوابیده اند و صدها حرف برای گفتن دارند.آن طور که می گویند چیز خوبی است.اما چه بگویم که من هنوز نمی شناسمش که بخواهم از خوبی اش بگویم.

دویّم-ظاهرا همین طوری هم به وجود نمی آید.یک نفر باید همت کند و بنویسدش!یعنی به اصطلاح یک نویسنده دارد.اما آن نویسنده قرار است از کجا بیاید،الله اعلم.فکر می کنم مریخ و پلوتون و نپتون،گزینه های مناسبی برای رایزنی جهت ورود نویسنده به کره ی زمین باشند.نظر شما چیست؟

سیّم-نویسنده که وارد شد،خط تولید راه می اندازیم توپ!و همین طوری کتاب تولید می کنیم و می دهیم به ملت تا بخوانند.شما هم اصلا به این فکر نباش که خدای ناکرده گاه گداری چیزی بنویسی.البته منظورم شما نبودید ها!شما که قشر فرهیخته هستی.قلم به دستی.احتمالا حداقل یک وبلاگ را داری."شوق نوشتن" در شما احتمالا بالاست.منظورم آن نفر پشتی تان است.بله!شما!!

چهارم-«اگر بتوانند کاری بکنند تا آن کسی که اهل تالیف و اهل تحقیق و اهل کار فرهنگی،آن چنان شوق و نشاطی پیدا کند که برای کتاب نویسی خیلی مانعی نداشته باشد و وارد این میدان بشود و کار بکند و هیچ دلمردگی و افسردگی نداشته باشد،من فکر می کنم که بخشی از این مشکلات مربوط به کتاب در این کشور حل خواهد شد؛این اعتقاد بنده است.کسانی که اهل تولید کتاب هستند و می توانند این خلا را تا حدود زیادی پر بکنند،باید وارد این میدان بشوند.»1

پنجم-عده ای هم حال و حوصله دارند و می روند کتاب می نویسند.بیخیال!زندگی را عشق است.این سوسول بازی ها به من و شما نیامده.مصرف کننده باش.تو را چه به تولید کنندگی؟آن هم با این همه مشکلات فرا رو!

ششم-«البته در بعضی از بخش ها مشکلات مادی هم هست،لکن مشکلات مادی نباید مانع از این گونه کارها بشود.بیش تر این کتاب های خوبی که ما سراغ داریم و در دنیا نوشته شده است،نویسندگان آن ها در مشکلات مادی غوطه می خورده اند و این آثار جاودانه و مهم را خلق کرده اند.ما نمی خواهیم بگوییم که افرادی بروند و از گرسنگی بمیرند و کتاب بنویسند؛نه.این حرف مقبولی نیست؛اما نباید این طور باشد که ارائه ی یک اثر و تولید یک کار خوب،متوقف به مسائل مادی باشد.»2

آخر-ما را بیخیال.برو سراغ بعدی.سرمان نه درد می کند که بخواهیم دستمال ببندیم،نه کاری به این کارها داریم.بفرمایید.خوش آمدید عزیزم.خوش آمدید...در خروجی از آن طرف است!!!

(خارج از دستور:به غیر از عبارات داخل گیومه،اگر ارتباط متن را متوجه نشدید اصلا جای نگرانی نیست.به دستگاه تصمیم گیری تان شک نکنید.نگارنده اعتراف می کند که در حال نگاشتن این کلمات چندان حال خوشی نداشته است.)


خواهشمند است به دنبال ارتباط عکس با مطلب باشید و یا نباشید!
طرح این عکس هم کاملا دزدی است.همین جا اعلام می کنیم که بدجور وجدان درد گرفته ایم!

پاورقی:
1.کتاب باید هلو باشد،ص 29
2.همان


و...آن ها:با تشکر از دوستان خوب و مهربانی که در عرض این دو هفته به حقیر و این وبلاگ لطف کردند:

دلارام -- وبلاگ یاران ناب -- گل یاس -- ناشناس -- زهرا -- لینک باکس آفتاب لاگ -- وبلاگ شب های شعر شاعر شنیدنی است -- سلما -- وبلاگ من خلوت نشین -- وبلاگ گیمینگ سنتر -- وبلاگ اعترافات یک راپورتچی

۱ نظر ۱۸ آبان ۸۶ ، ۱۲:۱۸
حسن میثمی

سال پنجم-(دوره ی جدید)-شماره ی چهاردهم-بها:2 دقیقه

بسم الله

ماه مبارک رمضان هم تمام شد
می خواهم آدم بمانم

یکم-مثل دانش آموزی که غروب سیزدهم فروردین،دلش می گیرد که چرا تکالیف نوروزی اش را انجام نداده است،دلم گرفته و شور می زند.یک کم ترس هم دارم.از چه؟نمی دانم!

دوم-یک ماه خوردم و خوابیدم.این را هم می گذارم روی یازده ماه دیگر.می شود دوازده ماه خوردن و خوابیدن.البته می گویند این ماه با هزاران هزار ماه برابری می کند.یعنی به عبارتی می شود هزار و یازده ماه.تو بگو یک عمر.چه کار دارم می کنم؟تو می فهمی من چه می گویم؟خودم هم نمی فهمم،دیگر چه انتظاری از توست؟!

سوم-می گویند هر کس از این ماه آمرزیده نشده بیرون برود،شقی است.دلیل ترسم هم همین است.می ترسم بانگ عید فطر را سر دهند و من هنوز...

چهارم-دلم گرفته و شور می زند.از این که نکند آخرین ماه مبارک رمضانی باشد که در این دنیا نفس می کشم...

پنجم-چه دارم بگویم؟در مقابل حضرت دوست جز چند آیه روخوانی و سه شب قدر چه دارم که ببرم؟ماه رمضانی که - مانند هر سال - با دیدن سریال های تلویزیونی گذشت.حتما انتظار داری او هم برای دیدن حاج یونس فتوحی و هستی و این ها برایت ثواب های کثیر ثبت کند.خدایا!هیچ ندارم.چه کنم؟

ششم-یارب!لبیک نگفتن های ما را ببخش.کاهلی ما را نادیده بگیر.می دانم که هر سال این را می گویم.اما...خودت گفتی صد بار اگر توبه شکستی...

هفتم-می گفت ماه مبارک رمضان یک نماد است.یک ماه تمرین است برای ماه های دیگر.معبودا!چه کنم که برای یازده ماه دشواری،توشه ای بر نچیدم.تو یاورم باش...

هشتم-مرا دریاب که دل دریایی من بی تو مرداب است...


مشق شب:تمام شد........و من مسابقه را باختم.خوش به حال تو...

امام حسن(علیه السلام)فرمود:

خداوند متعال ماه رمضان را براى بندگان خود میدان مسابقه قرار داد.پس عده اى در آن ماه با اطاعت و عبادت به سعادت و خوشنودى الهى از یکدیگر سبقت خواهند گرفت و گروهى از روى بى توجهى و سهل انگارى خسارت و ضرر مى نمایند.

تحف العقول:ص 234، س 14
من لا یحضره الفقیه: ج 1، ص 511، ح 1479


با تشکر از دوستان خوبم که این هفته هم تنهایم نگذاشتند.

وبلاگ تا صبح انتظار -- وبلاگ کاغذ کاهی -- وبلاگ صلیب نقره ای -- وبلاگ پیک گردان -- وبلاگ شب های شعر شاعر شنیدنی است -- وبلاگ حیات خلوت -- ناشناس -- وبلاگ بسیجی شهید محمد عبدی -- وبلاگ امام حسن مجتبی(علیه السلام)

۰ نظر ۲۰ مهر ۸۶ ، ۰۱:۲۰
حسن میثمی

سال پنجم-(دوره ی جدید)-شماره ی دوازدهم-بها:4 دقیقه

بسم الله

...و خوش به حال ماه!
سراسر نور و شادمانی

سه شنبه شب،15 رمضان سال دوم هجری

«مگر من به شما نگفته ام که نوزاد را با پارچه زرد قنداق نکنید؟»پیامبر(ص)به سلمی می گوید.

آخر به جای قنداق سفید،نوزاد را در قنداق زرد رنگی پوشانیده است.می رود تا قنداق را عوض کند.همه در تکاپو هستند و خوشحال؛و پیامبر(ص)از همه خوشحال تر.زیر لب با جبرئیل امین زمزمه هایی می کند:«اما زبان من عربی است.»

و جبرئیل در پاسخ می گوید:«نام او را حسن(که معنای عربی کلمه عبری شبر است)بگذار.»پیامبر(ص)هنوز در فکر حرف های جبرئیل است که سلمی،حسن را در قنداقی سفید در دستان پیامبر می گذارد و...

***

کوچک تر که بودم،اصلا فکر نمی کردم این طور باشد.یعنی به ذهنم حتی خطور نمی کرد که همین مکان ساده و تاریک،آن جایی باشد که می گویم.تصورم این بود که حتما و بدون شک،در کنار این زمین،باید گنبد و بارگاهی باشد.راستش را بخواهید؛از شما چه پنهان،هنوز هم که هنوز است،باورم نمی شود.ته دلم امید دارم برای اولین باری که به آن جا بروم،سربچرخانم و گنبد سبزش را ببینم.پر از نور و چراغ؛پر از روشنایی؛پر از کبوترهایی که برایشان دانه می ریزند و پر از زائرینی که می توانند به راحتی و بلند،آل یاسینی بخوانند و اشکی بریزند و ندایی سردهند.اما...

***

در دستان پیامبر(ص)آرام گرفته و گوش به ندای اذان و اقامه نبی خدا سپرده است.علی(ع)سر از پا نمی شناسد و دائماً خدا را شکر می گوید.

و چه بگویم از ملائک؛نغمه های شادی و سرور از هفت طبقه آسمان،دارد گوش فلک را کر می کند.ماه و ستاره به علی(ع) و فاطمه(س)تبریک،و به گل پسر آن ها خوش آمد می گویند.امشب ماه قصد دارد همانند خورشید بتابد و شب میلاد کریم اهل بیت را مانند روز روشن کند.اما ماه نمی دانست باید چه عهدهایی با او ببندد!نمی دانست که...!

***

آن هایی که رفته اند و دیده اند،می گویند.نمی دانم!شاید تخیلات کودکی ام تخیلی بیش نباشد.اما نمی دانم چرا تصویرش مانند روز،در یک گوشه از ذهنم روشن و گویا،خانه کرده است.تصویری که هنوز ندیده،دلم برایش تنگ شده است!

آن هایی که رفته اند و دیده اند می گویند.می گویند تنها یک قبرستان ساده،که از آن بوی یاس به مشام می رسد.تنها چهار قبر نورانی،که شب ها فقط مهتاب است که روشنایی و چراغش است.از هر کس می پرسم:اطرافت را نگاه کردی؟مطمئنی گنبد و بارگاهی نبود؟ پاسخ می دهد:هیچ نبود.فقط ماه بود...فقط ماه...

***

کودکی ستاره نیمه رمضان،سرشار از نشاط،خوبی و درس بود.پیامبر(ص)که همانند یک معلم دلسوز،حسن و برادر کوچکش حسین را مورد محبت قرار می داد و همیشه تا لحظه جدایی،یار و یاور آن ها بود.پیامبری که حتی در لحظه های آخر عمر بابرکتش،شکوه و بزرگی خود را به حسن(ع)ارث داد.پیامبری که روزی،دست حسن را با یک دست و دست حسین را با دست دیگر گرفت و فرمود:«همانا این دو پسرم را در کودکی تربیت نمودم...و از درگاه خداوند برای آن ها درخواست نمودم که آن ها را پاک و پاکیزه قرار دهد،و خداوند به این خواسته من پاسخ مثبت داد.»

***

آن هایی که رفته اند و دیده اند می گویند.نامش بقیع است.قبرستان بقیع.در مدینه،شهر پیامبر(ص).قبرستانی پر از بوی یاس،مکانی پر از عطر سیب خوشبو،که تا می آیی از بوی این سیب خوشبو مست شوی،پلیس صعودی راهی ات می کند تا آن طور که بخواهی نتوانی!

می پرسم:آخر مگر می شود؟این جا شهر پیامبر(ص) است.این مردمان هم دائم از نبی خدا دم می زنند.پس مگر می شود که شبیه ترین فرد،از نظر صورت و سیرت به پیامبر(ص)،در این مکان باشد؟پاسخی نمی شنوم.گریه می کنند.نمی دانم چرا.

آن هایی که رفته اند و دیده اند می گویند.شب هایش غربت عجیبی دارد!چشم که بچرخانی فقط ماه را می بینی که انگار کل روز،از خورشید روشنایی قرض کرده تا شب ها دین خود را به این قبرستان ادا کند.گمان کنم ماه،همان شب اول...

***

حذیفه بن یمان(یکی از اصحاب والا مقام رسول خدا)می گوید:در یکی از کوه های مکه با جمعی از مهاجران و انصار همراه پیامبر(ص) بودیم.ناگاه حسن(ع) را دیدیم که با شکوه و وقار خاصی به سوی ما می آید.رسول خدا(ص)به او نگریست و در شان او چنین فرمود:«جبرئیل راهنمای حسن و میکائیل استوار کننده اوست.او فرزند من و پاک سرشت از خودم،و یکی از دنده های پیکرم است.این کودک،نبیره من و نور چشم من است.»

پیامبر(ص)برخاست و ما نیز برخاستیم و به استقبال حسن(ع)شتافتیم.در حالی که پیامبر(ص) خطاب به حسن(ع)می فرمود:«تو سیب خوشبوی من هستی.تو محبوب من و برگزیده خالص قلبم هستی.»...

***

ای کاش همان شب اول،ملائکه گوش فلک را از صدای نغمه های خود،کر کرده بودند.ای کاش این چرخ گردون،نگون می گشت و دیگر نمی چرخید...

و خوش به حال ماه...!

***

او آمد و با آمدنش،به این کره خاکی ارزشی دو چندان بخشید.میلادش سراسر نور و ورودش سراسر شادمانی است.امشب ماه،بیش از هر شب دیگری،آسمان را ستاره باران می کند.او را عهدی است با جانان...

مبارک باد!


مشق شب:با تو ستاره می شوم...

امام حسن(علیه السلام)فرمود:

همانا محبّت و دوستى با ما [اهل بیت رسول اللّه(صلى الله علیه وآله)] سبب ریزش گناهان مى شود، همان طورى که وزش باد، برگ درختان را مى ریزد.

بحارالأنوار: ج 44، ص 23، ح 7


با تشکر از دوستانی که نظر دادند:

وبلاگ بچه های آسمان -- وبلاگ تخریبچی دوران -- وبلاگ گروه رهپویان وصال -- وبلاگ تا صبح انتظار -- وبلاگ خط مقدم -- وبلاگ آشنایی با پدر زمان -- وبلاگ یاران ناب -- وبلاگ پله پله تا ملاقات خدا -- وبلاگ کاغذ کاهی -- وبلاگ امام حسن مجتبی(علیه السلام) -- وبلاگ مهدی فاطمه بیا

۰ نظر ۰۵ مهر ۸۶ ، ۰۳:۵۹
حسن میثمی

سال پنجم-(دوره ی جدید)-شماره ی یازدهم-بها:3 دقیقه

بسم الله

راستی!شعارمان چیست؟
بابا آب داد دیگه شعار ما نیست

اول مهر که می شود،همه آن هایی که اهلش هستند،می روند سراغ میز و نیمکتشان.از دانشجو و دانش آموز گرفته تا مدیر و معلم.همه و همه یک سال تحصیلی جدید را آغاز می کنند و آن را هم گرامی می دارند.برای دبستانی ها،کیف های پر از خوردنی برای زنگ تفریح؛راهنمایی ها،یک گونی سئوالات پاسخ داده نشده در ذهن؛دبیرستانی ها،شکلک درآوردن پشت معلم و کنکور و تست،و برای دانشگاهی ها هم،فصل استراحت(!!)دوباره از راه می رسد.فصلی که همه به جای غنی سازی اوقات فراغت،درباره ی رشد تحصیلی فرزندان این مرز و بوم سخن ها می رانند و قلم ها می فرسایند.البته این هایی که گفتیم دخلی به آن اصلی که می خواهیم بگوییم ندارد.درد دل بود.و این که بگوییم هر فصلی هم متناوباً برای خودش دغدغه هایی می آورد و می برد.و عجب از این دغدغه های فصلی!

پاییز که می شود،همراه با سوز برگ ریزان درخت ها،دغدغه ی سبک کردن ترافیک کلان شهرها،و از آن مهم تر پیشرفت تحصیلی دانش آموزان و این که مدارس دولتی هنوز پول می گیرند یا نه به صورت می خورد.ننه سرما،همراه با خود کلاس هایی با سقف باز در گوشه کنارهای این مملکت را به یاد مسئولان می آورد و به مجرد رسیدن بهار و پایان تعطیلات نوروزی،فکر امتحانات است که هر کس را مشغول می کند.تابستان هم که برای خود دنیایی دارد:غنی سازی اوقات فراغت،هدفمند سازی ساعات بیکاری جوانان و...

یادم می آید1 آن زمان ها که هنوز پیکان،برای خودش ماشینی بود و پیکان گوجه ای همانند تویوتا کمری در خیابان های تهران،چهار نعل می دوید مردم برای خودشان آرزوها داشتند.برای این آرزوها جان می دادند و سر می شکستند.همین آرزوها هم باعث شد که مردم از این رو به آن رو بشوند.همین شعارها مردم را تکان داد.همین که به جای «بابا آب داد» شعار «بابا جون داد،بابا خون داد» را سر دفترهای مشق شان نوشتند.همین که می دانستند چه می خواهند و چه نمی خواهند.

حالا که شعارهای قدیمی را که گفته ایم قدیمی اند.قبول!اما برای خودت شعاری داری؟آرزویی نوشته ای؟می دانی چی می خواهی از چه چیز می خواهی بپرهیزی؟

می دانی می خواهم چه بگویم؟در یک کلام،بگذار حرفم را بزنم.نمی دانم چرا اول مهر که می شود این سئوال در ذهنم گل می کند که چرا نمی خواهیم دوباره انقلاب کنیم؟انقلابی از جنس آن سال ها...پیکان...آرزو...بابا جون داد...شعار...چرا؟...

1.البته یادم نمی آید.یادم می آورند!


عکس هیچ ربطی به موضوع ندارد.بیخود دنبال ارتباطش نگردید!


مشق شب:تو؛مومنی یا کافر...؟!!

امام حسن(علیه السلام)فرمود:

اى فرزند آدم!از موقعى که به دنیا آمده اى،در حال گذراندن عمرت هستى.پس از آنچه دارى براى آینده ات[قبر و قیامت]ذخیره نما.همانا که مؤمن در حال تهیه ی زاد و توشه است؛ولیکن کافر در فکر لذت و آسایش است.

نزهة الناظر و تنبیه الخاطر: ص 79، س 13
بحارالأنوار: ج 75، ص 111، ح 6


با تشکر از دوستانی که در این هفته،نظر دادند و یاریمان کردند:

وبلاگ ماندنی -- وبلاگ کاغذ کاهی -- وبلاگ هیئت امام حسن مجتبی(ع) -- فهیمه -- وبلاگ شب های شعر شاعر شنیدنی است -- وبلاگ انسجام -- وبلاگ درد دل و خاطره -- وبلاگ هیئت -- وبلاگ نی نوا -- دلارام -- وبلاگ رهیاد -- سلما -- وبلاگ آشنایی با پدر زمان -- وبلاگ حریم یاس -- وبلاگ مصباح الهدایه -- وبلاگ تا صبح انتظار -- وبلاگ یاران ناب -- وبلاگ خط مقدم -- وبلاگ امام حسن مجتبی(علیه السلام)

۰ نظر ۳۱ شهریور ۸۶ ، ۰۸:۴۳
حسن میثمی

سال پنجم-(دوره ی جدید)-شماره ی دهم-بها:1 دقیقه

ندای ربنا به گوش می رسد...آیا حاضری...؟
آمده ام که سر نهم...

و اینک معبود است که تو را می خواند.کلی میهمان دارد که شاید به فکرت هم نرسد چه قدر آنان را عزیز داشته است.درهای جهنم را برای او بسته است.دست و پاهای بدخواهش را در غل و زنجیر کرده است و حتی گفته که لحظه لحظه های تنفسش برای من ذکر است.
در این یک ماه،همه چیز این دنیا برعکس می شود.مردم خوب می شوند.گناه کاران،بیش تر مواظبند و...
اگر در دیگر ماه ها،لازم بود هزاران هزار ذکر بگویی تا سیمت وصل شود،در این ماه 24 ساعته به بالا وصلی!
اما،از شما چه پنهان؛نمی دانم چرا دیگر فراخوان عاشقی خدا دلم را نمی لرزاند...یعنی من عاشق نیستم؟نمی دانم چرا دیگر برای لحظه های عبادت ثانیه شماری نمی کنم؟
خدا هم در این یک ماه...

دلت را خانه ی ما کن...مصفا کردنش با من...


مشق شب:چه بگویم که در این ماه،لحظه لحظه اش مکلفیم.دیگر مشق شب سیب خوشبو راه به کجا می برد؟

آمده ام که سر نهم *** عشق تو را به سر برم

ور تو بگویی ام که نی *** نی شکنم،شکر برم


با تشکر از دوستانی که در این هفته کامنت گذاشتند و همراهی کردند:

وبلاگ انسجام -- وبلاگ یاوران ولایت -- وبلاگ درد دل و خاطره -- وبلاگ موسسه فرهنگی نوای علی اکبر(ع) -- وبلاگ شب های شعر شاعر شنیدنی است -- وبلاگ تخصصی حجاب -- وبلاگ تا صبح انتظار -- وبلاگ نای دلم -- وبلاگ پله پله تا ملاقات خدا -- سلما -- لینک باکس آفتاب باکس

۱ نظر ۲۲ شهریور ۸۶ ، ۱۱:۳۱
حسن میثمی

سال چهارم-(دوره ی جدید)-شماره ی هشتم-بها:3 دقیقه

بسم الله

بخشی از خطبه ی حضرت زهرا(سلام الله علیها)در مسجد النبی(صلی الله علیه و آله)
...و خداوند آفرید

...و خداوند ایمان را آفرید برای تطهیر شما از شرک.

و نماز را آفرید برای تنزیه شما از کبر.

و زکات را برای تزکیه ی جان شما و افزایش روزی شما.

و روزه را برای تثبیت اخلاص شما.

و حج را برای پایداری دین شما.

و عدل را برای تنظیم قلب شما.

و اطاعت و امامت را بر شما واجب کرد برای نظام یافتن ملت و در امان ماندن از تفرقه.

و جهاد را وسیله ی عزت اسلام قرار داد.

و صبر را وسیله ای برای جلب پاداش حق.

و مصلحت عامه را در گروی امر به معروف قرار داد.

و نیکی بر پدر و مادر را سپری ساخت برای محافظت از آتش قهر خودش.

و پیوند خویشان را وسیله ی افزایش جمعیت و قدرت ساخت.

و قصاص را وسیله ی حفظ خون ها.

و وفا به عهد را موجب آمرزش.

و رعایت موازین و خرید و فروش را برای از میان رفتن کم فروشی.

و نهی از شرابخواری را برای دوری از پلیدی ها.

و پرهیز از تهمت ناروا را حجابی در برابر غضب خداوند.

و ترک سرقت را وسیله ای برای ورود به وادی عفت...

و شرک را حرام کرد تا خداپرستی جامه ی اخلاص بپوشد.

پس تقوای خدا پیشه کنید،آن چنان که شایسته است و جز در لباس اسلام نمیرید.و فرمانبردار خدا باشید در آن چه امر فرموده و از آن چه نهی کرده.که همانا بندگان اندیشمند خدا به مقام خشیت او نائل می شوند.

با استفاده از ترجمه ی آقای شجاعی


مشق شب:معمای من است...فاطمه...

این سوز و گداز تو معمای من است
سجاده ی راز تو معمای من است
***
این شیوه ی قیام یا رکوع است بگو
چندی است نماز تو معمای من است

سیدمحمد بابامیری


با تشکر از دوستانی که در مطلب گذشته کامنت گذاشتند و نظر دادند:

وبلاگ شب های شعر شاعر شنیدنی است -- دلارام -- وبلاگ آیین بهشت  -- وبلاگ مونسم خدا -- وبلاگ من خلوت نشین -- وبلاگ ناله -- وبلاگ کرشمه -- وبلاگ پله پله تا ملاقات خدا -- وبلاگ نازنین یار -- وبلاگ سید -- وبلاگ امام حسن مجتبی(علیه السلام) -- وبلاگ یک قدم تا پشت خاکریز

۰ نظر ۲۱ خرداد ۸۶ ، ۰۹:۱۰
حسن میثمی

سال چهارم-(دوره ی جدید)-شماره ی پنجم-بها:2 دقیقه

بسم الله

امام با ما سخن گفته است،کاش حرف های او را بفهمیم
...او به فرزندش گفت،به فرزندانش!

خیلی سخت است هر چه بگویی هیچ کس،هیچ نفهمد.شاید برایت پیش آمده باشد.حرفی را می خواستی به کسی بفهمانی،اما او نمی فهمد.یا کر است،یا زبان تو را بلد نیست.آن وقت است که کفرت در می آید!و احساس تنهایی می کنی.سخت است.نه؟...امام خمینی(ره)هم خیلی با ما - جوان های ظاهری - و آن هایی که هنوز گیسوان دلشان مشکی است حرف زده است.مانند یک پدر.گوش شنیدنش را داری؟؟

1. ...ما یک عمر رو به جهنم سیر می کنیم و یک عمر نماز،که بزرگ ترین یادگاه خدای متعال است،پشت به حق و خانه ی او - جل و علا - و رو به خود و خانه ی نفس به جا می آوریم و چه دردناک است که نماز ما که باید معراج ما باشد و ما را به سوی او و بهشت لقای او برد،به سوی خود ما و تبعیدگاه جهنم برد...

2. پسرم!تا نعمت جوانی را از دست ندادی فکر اصلاح خود باش که در پیری همه چیز را از دست می دهی...

3. فرزندم!با قرآن،این بزرگ کتاب معرفت آشنا شو،اگر چه با قرائت آن.و راهی از آن به سوی محبوب باز کن و تصور نکن که قرائت بدون معرفت اثری ندارد که این وسوسه ی شیطان است...

برگرفته از کتاب سیره ی آفتاب،نشر معارف


مشق شب: نداریم!سه مورد فوق را دوباره بخوانید.سه باره بخوانید...کاش حرف های او را بفهمم...خدایا!کمکم کن!

ببخشید!چند لحظه! می خواستم این هفته هم درباره ی طرح امنیت اجتماعی ناجا بنویسم.با رویکرد مذهبی.اما هم مطالعاتم ناقص بود،هم باید از چند نفر چند سئوال را می پرسیدم.موکول می شود به هفته ی آینده،جمعه:28 اردیبهشت.


با تشکر از دوستانی که نظر دادند:

وبلاگ مهر و محبت -- وبلاگ ناله -- مدیریت سایت نجوا -- وبلاگ شب های شعر شاعر شنیدنی است -- وبلاگ امام حسن مجتبی(علیه السلام) -- وبلاگ سرزمین نور -- وبلاگ ارتباطات نوین -- وبلاگ مونسم خدا -- وبلاگ پیام گل سرخ -- وبلاگ پله پله تا ملاقات خدا -- وبلاگ راهیان نور -- وبلاگ Speedex -- وبلاگ تا صبح انتظار

۱۹ نظر ۲۱ ارديبهشت ۸۶ ، ۱۸:۰۲
حسن میثمی

سال چهارم-(دوره ی جدید)-شماره ی سوم-بها:5 دقیقه

بسم الله

کرم نما و فرود آی...
ویژه نامه ی ورود پر برکت حضرت فاطمه معصومه(سلام الله علیها)به قم

نمی دانم!قسمت چه بود که سر از قم درآوردیم.در و تخته جور شد تا - به شرط حیات - چهار سال،بلکم بیش تر قمی شویم.خیلی دوست داشتم برای حضرت معصومه(سلام الله علیها)یک پست ویژه بروم.هفته ی گذشته قصد داشتم.اما کامپیوترم خراب شد.برای همین اگر می بینید مطلب با تاخیر یک هفته ای است،تعجب نکنید.در بخش اول ویژه نامه،یک تاریخچه ی جمع و جور از چگونگی ورود حضرت به قم را می بینید.در بخش دوم احادیث مربوط،و در بخش سوم چند حدیث سر تو ستون!از دستش ندهید.وقتی که می گیرد ارزش دارد.

می دانید کریمه ی اهل بیت(سلام الله علیها)در راه ورود چه سختی هایی را تحمل کرده است؟
دل را چراغانی کنید...

در سال 201 هـ.ق امام رضا(علیه السلام)نامه ای برای خواهرش حضرت معصومه(سلام الله علیها)فرستادند و از او خواستند که به سوی طوس عزیمت نماید.به مجرد رسیدن نامه ی امام هشتم(علیه السلام)،حضرت معصومه(سلام الله علیها)به همراهی 5 تن از برادران و تعدادی از برادرزادگان و تنی چند از غلامان و کنیزان سفر به ایران را آغاز نمودند تا آن که به شهر ساوه رسیدند.

مردم شهر ساوه که در آن زمان به واسطه ی حاکمان خود،دشمنان سرسخت اهل بیت(علیهم السلام)بودند به کاروان حضرت معصومه(سلام الله علیها)حمله ور شده و پس از جنگی سخت همه برادران و برادرزادگان آن حضرت که 23 تن می شدند را به شهادت رساندند.حضرت معصومه(سلام الله علیها)بر اثر این فاجعه و به واسطه ی مسمومیت به شدت بیمار گردیدند.

هنگامی که مردم قم از این فاجعه ی دلخراش آگاه شدند به سوی ساوه شتافتند و آن حضرت را با احترام فراوان و در میان استقبال پر شور مردم در 23 ربیع الاول 201 هـ.ق به قم آوردند.محل اقامت این بانوی بزرگوار هم اکنون در میدان میر قم،به مدرسه ی «ستیه» یا مدرسه ی «خانم» موسوم گردیده و به «بیت النور» شهرت یافته است.1

از فضیلت حرم حضرت چه می دانید؟
امامان ما گفته اند...

1.امام صادق(علیه السلام):خدا را حرمی است و آن مکه است،رسول خدا را حرمی است و آن مدینه است،امیر مومنان را حرمی است و آن کوفه است،و برای ما اهل بیت حرمی است و آن قم است.به زودی بانویی به نام فاطمه از تبار من در آن جا دفن می شود.هر کس او را «زیارت»کند،بهشت بر او واجب می شود.2

2.امام صادق(علیه السلام):...آگاه باشید که حرم من و حرم فرزندانم پس از من قم است.در آن بانویی از فرزندانم به نام فاطمه دختر موسی رحلت می کند.با شفاعت او همه ی شیعیان ما وارد بهشت می شوند.3

قم،شهری است که هنوز نشناخته ایم اش!
پناهگاه فاطمیون

این حرف ها،حرف های من نیست.حرف های یک عالم و عارف هم نیست.فرموده های امامان ماست.آن هم از منابع معتبر و موثق.احتمالا احادیثی هم هست که کم تر شنیده اید.

1.امام صادق(علیه السلام):هنگامی که بلا و مشقتی به شما رسید،بر شما باد به قم!که آن پناهگاه فاطمیون و آسایشگاه مومنان است.4

2.امام صادق(علیه السلام):به زودی کوفه از علم خالی و آن گاه علم در شهری به نام قم ظاهر می شود و سرچشمه ی علم و فضیلت می گردد تا جایی که در روی زمین یک نفر ناآگاه در دین باقی نمی ماند،حتی بانوان پرده نشین.و این آستانه ی ظهور قائم ما خواهد بود.5

3.امام صادق(علیه السلام):...در آن زمان،خداوند قم و اهل قم را قائم مقام حجت قرار می دهد...سپس علم از قم به تمام شرق و غرب عالم سرازیر می شود و حجت خدا بر مردم تمام می گردد...6

4.امام موسی بن جعفر(علیه السلام):قم،آشیانه ی آل محمد و پناهگاه شیعیان است.و لکن گروهی از جوانانشان به سبب معصیت پدرانشان و تحقیر و مسخره کردن بزرگان و پیشوایانشان هلاک می شوند.در عین حال خداوند شر دشمنان و هر گونه بدی را از ایشان دفع می کند.7

5.امام صادق(علیه السلام):احدی برای قم و اهل قم اراده ی بدی نکند،مگر این که خداوند او را خوار سازد و از رحمت خویش دور نماید.هیچ ستمگری اراده ی بدی به آن ها نمی کند،جز این که عقوبتش جلو می افتد.و این تا هنگامی است که به برادران خود خیانت نکنند که اگر چنین کنند،خداوند ستمگران بد سرشت را بر آن ها مسلط سازد.8

پاورقی:
1-مهدی پور،زندگانی کریمه ی اهل بیت(سلام الله علیها)،صص 142-144
2-ناصر الشیعه،تاریخ قم،ص 214
3-علامه مجلسی،بحارالانوار،ج60،ص216
4-همان،ص215
5-همان،ص213
6-همان
7-همان،ص214
8-همان،ص215


مشق شب:چند حدیث که در خود ویژه نامه آوردیم.برای همین مشق شب این هفته یک کمی فرق می کند.دو بیت شعر است از پیر جماران؛از رهبر خوبمان،امام خمینی(ره).اگر خواندید و لذت بردید یک صلوات به روح امام هدیه کنید.این مشق شبش است.

پرده بردار از رخ و ما مردگان را جان ببخشا *** ای که قلب عالم امکانی و جان جهانی!

حوزه ی علمیه ی قم را عَلَم فرما به عالم! *** تا کند فُلک نجات مسلمین را بادبانی

روح الله الموسوی الخمینی


با تشکر از تمام دوستانی که زحمت کشیدند و نظر دادند:

مدیریت سایت نجوا -- وبلاگ حرم دل -- وبلاگ شب های شعر شاعر شنیدنی است -- وبلاگ تا صبح انتظار -- وبلاگ منتظران -- وبلاگ مونسم خدا -- وبلاگ من خلوت نشین -- وبلاگ ناله -- وبلاگ صلیب نقره ای -- وبلاگ غالبون -- وبلاگ بت بزرگ -- وبلاگ به یاد ارباب تشنه لب -- وبلاگ پله پله تا ملاقات خدا -- وبلاگ مهرداد دولت آبادی -- وبلاگ آب و شراب -- وبلاگ تسنیم

۲۴ نظر ۰۱ ارديبهشت ۸۶ ، ۰۰:۲۰
حسن میثمی

سال چهارم-(دوره ی جدید)-شماره ی اول-بها:4 دقیقه

بسم الله

هفته ی وحدت و جشن عمر کشان!

معلم محکم به روی میزش می کوبد.ظاهرا،تعطیلات 13 روزه باعث شده است که بچه ها با هم حرف های زیادی را داشته باشند:«سااااااکت!!پنج دقیقه اس که دارم نگاهتون می کنم.خجالت نمی کشید؟سمیعی!با تو هستم.ساکت دیگه دختر.همین امروز والدینت پیشم بودند.»رگ خواب کلاس یا همان رمز سکوتش همین بود.تا اسم یکی از دانش آموزان برده می شد،همه ساکت و بی سر و صدا -حتما از ترس نبرده شدن اسمشان- سر جایشان می نشستند.

کلاس که ساکت شد معلم بعد از احوالپرسی و پرسیدن از بچه ها که تعطیلات را چه کار کردند،شروع کرد:«دو روز پیش،یعنی یک شنبه دوازدهم،آغاز هفته ی وحدت بود.این یعنی ما الآن در هفته ی وحدت هستیم.تا دلتان بخواهد در این مملکت روز برای اصناف و افراد و موضوعات مختلف داریم.اما یاد گرفتیم که یکی را تبریک بگوییم و یکی را تسلیت.دیگه فکر نمی کنیم که...»هنوز حرف های معلم تمام نشده بود که رضازاد داد زد:

- خانم اجازه!می شه بریم دستشویی؟

هیچ کس جرات خندیدن نداشت.اما خنده ی یکی از بچه ها در آخر کلاس،بمب خنده را منفجر کرد.تا حدی که خود معلم هم خنده اش گرفت.اما خودش را کنترل کرد و با صورت اخم کرده به رضا زاد گفت:«چند دقیقه اس که زنگ خورده؟می ری و سریع هم برمی گردی ها.شیرفهم؟»رضا زاد با تکان دادن سرش،به معلم اطمینان داد که حتما زود برمی گردد.

 - خوب بچه ها چی می گفتم؟آها...توی مناسبت های تقویمی به این فکر نمی کنیم که چرا این روزها،به این نام ها رقم خورده.یکی از همین روزها و هفته ها هم،هفته ی وحدته.هفته ای که اهل تسنن و شیعیان به صورت نمادین،برای وحدت خودشون انتخاب کردن.دلیلش رو هم که حتما می دونید.خوب.حالا هر کس دوست داره بگه چی از وحدت شیعه و سنی می دونه؟اصلا چرا لازمه؟

- خانم اجازه!به نظر ما اصلا وحدت لازم نیست.چرا باید ما کوتاه بیایم و سنی ها ککشون هم نگزه؟
- اجازه!به نظر ما شیعه ها و سنی ها برای این که دندون های امریکا رو تو دهنشون خورد کنن باید با هم باشن.
- خانم ببخشید ها!اما از قدیم و ندیم گفتن عرب و عجم آبشون توی یه جوب نمی ره.وحدت چیه؟ولشون کنید این شیوخ بی غیرت عرب رو.
- ببخشید خانم!حیف که رهبرمون گفته وحدت.و گرنه پدرشون رو در می آوردیم.
- خانم!ما که سعی می کنیم وحدت رو حفظ کنیم.فقط سالی یک بار می ریم جشن عمر کشون.خانم!نمی دونید چه حالی می ده.من که توی مردونه نبودم.اما داداشم تعریف می کرد،می گفت یه آقا با لباس قرمز به مردم نمی دونم چی چی فیل تعارف می کرده.البته مجلسی که ما بودیم زیاد نبود.اما داداشم اینا یه مجلسی رفته بودن می گفت خیلی حرف های بدی زدند که بابام و داداشم اومدن بیرون...

- خوب بچه ها!کافیه.حرف های خوبی زدید.خیلی ممنون.یکی از بچه ها گفت که وحدت لازمه.یکی دیگه گفت نه.اما من یه چیزی بگم و این موضوع رو ببندیم بریم سراغ درس.
ببینید بچه ها!چیزی که به رفتارهای ما هویت می ده،هدف های ماست.وقتی اهداف ما بزرگ تر می شن،نیازمند به کارگیری لوازم و امکانات بیش تری هستیم.خیلی خلاصه و کلی و ساده بگم.مثلا وقتی هدف ما اینه که جلوی دزدی که قصد دزدی خونه ی ما رو داره مقابله کنیم و از خونه مون حفاظت کنیم،حتی امکان داره با همسایه بغلی مون که خیلی هم باهاش بدیم و دیروز سر یه مسئله ای با هم بزن بزن داشتیم موقتا یا دائمی آشتی کنیم تا پدر آقا دزده رو در بیاریم...
خوب بچه ها...فکر می کنم کافی باشه.اونی که قرار بود بگیره باید تا حالا گرفته باشه.حالا بریم سراغ درس...

پچ پچ بچه ها فضای کلاس را پر کرد.بچه ها که اصلا دوست نداشتند درس شروع شود سعی می کردند به بهانه های مختلف،شروع درس را به تاخیر بیندازند.یکی از بچه ها از آخر کلاس فریاد زد:

- خانم اجازه؟رضا زاد هنوز نیومده...بریم دنبالش؟

- نخیر.خودش پا داره.میاد.

- خوب پس صبر کنین تا بیاد.عقب می مونه ها!


مشق شب:همه ی حواس ها جمع،نگاه ها به تخته،دارم مشق شب رو می گم ها...!

امام حسن(علیه السلام)فرمودند:

رأس خردمندى،همزیستى نیکو با مردم است.

کشف الغمة فی معرفة الأئمة، ج‏2، ص 147


با تشکر از دوستانی که در مطلب گذشته کامنت گذاشتند:

وبلاگ منتظران -- دلارام -- وبلاگ بر بال های پرنده ی آبی -- وبلاگ زیرو -- وبلاگ صلیب نقره ای -- وبلاگ بچه+ -- وبلاگ شب های شعر شاعر شنیدنی است -- وبلاگ امام حسن(علیه السلام)

۳۷ نظر ۰۹ فروردين ۸۶ ، ۰۰:۳۱
حسن میثمی