امام حسن(ع)؛ سیب خوشبو

موضوعات اجتماعی، فرهنگی و سیاسی از نگاه «سیب خوشبو»

حضرت رسول اعظم(ص) فرمودند: ای حسن! تو «سیب خوشبو»، محبوب و برگزیده خالص قلب من هستی...

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۳۱ خرداد ۹۵، ۱۹:۴۰ - بشرا
    افرین

۵ مطلب در مهر ۱۳۸۴ ثبت شده است

بسم الله

همیشه از نگاه تو با تو عبور می کنم

از این که عاشق توام حس غرور می کنم

دوباره با سلام تو تازه ی تازه می شوم

با نفس ساده ی تو غرق ترانه می شوم

با تو ستاره می شوم...

ترانه ی مکرم

از این که عاشق توام حس غرور می کنم

عاشقان؛عیدتان مبارک!

۱۴ نظر ۲۷ مهر ۸۴ ، ۰۹:۲۷
حسن میثمی

بسم الله

صبح از خواب به زور بیدار شدم.اصلا حوصله ی دانشگاه و درس و کلاس را نداشتم و فقط تنها انگیزه ام برای رفتن به دانشگاه دادن سی دی احسان بود.کیفم را برداشتم و از خانه زدم بیرون!

از صبح که آمده بودم بیرون یک موتور سوار من را دنبال می کرد.تا دانشگاه تعقیبم کرد و پس از چند بار امتحان -از همون هایی که تو فیلم ها انجام می دهند!!-مطمئن شدم که دنبال من است.اما نمی دانم چرا اصلا احساس ترس نمی کردم و خیلی بی خیال از کنار موضوع گذشتم.چهره ی فرد موتور سوار دائما در ذهنم بود...من او را در جایی دیده بودم.مطمئنم!

اولین کلاسم را رفتم و سی دی را به یکی از دوستانم دادم که به احسان بدهد و خودم برگشتم به سمت خانه!از طرفی حوصله ی کلاس های پیاپی را نداشتم و از طرفی هم فرد موتور سوار بد فرم ذهنم را مشغول کرده بود.در راه برگشت بازهم او مرا تعقیب کرد.هر دفعه که به چهره اش نگاه می کردم به من لبخند می زد.

به هر حال به خانه رسیدم.به محض این که کیفم را زمین گذاشتم تلفن زنگ زد:«سلام بهروز جان!» احسان بود:«می خواستم بابت عکس ها ازت تشکر کنم.خیلی قشنگ روتوششان کردی.والا از این عکس هایی که ما از شهدا داشتیم بهتر از این نمی شد.دمت گرم.» تا احسان این را گفت سرم مثل چرخ و فلک گیج رفت و چرخید.نفهمیدم چه جوری جواب احسان را دادم و با او خداحافظی کردم.به محض این که گوشی را گذاشتم کامپیوتر را روشن کردم.قلبم تند تند می زد.فایل عکس هایی که چند روز از شهدا روتوش کرده بودم را چک کردم...باورم نمی شد...خودش بود...مخم فقط سوت می کشید و بی اختیار گریه می کردم.فقط گریه می کردم و افسوس می خوردم که چرا نرفتم پیشش و باهاش صحبت نکردم و مثل این آدم های گیج فقط نگاهش کردم.

رفتم سراغ قرآن و قرآن را باز کردم:«ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون»


یک لحظه تامل:

امام حسن ‏علیه السلام فرموده است: از میان شیعیان ما علمایى به پا مى‏خیزند که ایستادگى افراد ضعیف از دوستان ما و آنها که ‏ولایت ما را پذیرا شده‏اند به واسطه آنها است و از تاجى که بر سر دارند نور مى‏درخشد.

محجة البیضاء، ج‏1، ص 33


با تشکر از دوستانی که در مطلب قبل نظر دادند:

خانم مریم(وبلاگ یک دنیا پدر) -- نورا(وبلاگ سرزمین نور) -- خانم مرضیه وبلاگ به نام حضرت دوست) -- مدیریت وبلاگ باصر -- آقا مجتبی(وبلاگ مهراوه من) -- یه مسافر(وبلاگ صبا) -- آقا مصطفی(وبلاگ شراب) -- آقا یحیی(وبلاگ سیب سبز) -- خانم دلارام(وبلاگ مچول کوچول) -- محب ولایت(وبلاگ علی ولی الله) -- سورنا(وبلاگ آواز در باران) -- مدیریت وبلاگ مشکات) -- سلاله(وبلاگ در سایه ی آفتاب) -- آقا علیرضا -- تنها(وبلاگ شاعرانه) -- عبد عاصی(وبلاگ فارسی بلاگ) -- عاشق بی ادعا(وبلاگ سال های عاشقی) -- سید شهاب الدین موسوی(وبلاگ برترین وبلاگ)

۲۰ نظر ۲۲ مهر ۸۴ ، ۱۱:۲۲
حسن میثمی

 روزی مردی خواب عجیبی دید. دید که رفته پیش فرشته ها و به کارهای آنها نگاه می کندهنگام ورود، دسته بزرگی از فرشتگان را دید که سخت مشغول کارند و تندتند نامه هایی را که توسط پیکها از زمین میرسند، باز می کنند و آنها را داخل جعبه هایی می گذارندمرد از فرشته ای پرسید: شما دارید چکار می کنید؟ فرشته در حالی که داشت نامه ای را باز می کرد، گفت: اینجا بخش دریافت است و ما دعاها و تقاضاهای مردم از خداوند را تحویل می گیریم.

 مرد کمی جلوتر رفت. باز دسته بزرگ دیگری از فرشتگان را دید که کاغذهایی را داخل پاکت می کنند و آنها را توسط پیکهایی به زمین می فرستندمرد پرسید: شماها چکار می کنید؟ یکی از فرشتگان با عجله گفت: اینجا بخش ارسال است. ما الطاف و رحمتهای خداوند را برای بندگان به زمین می فرستیم.

 مرد کمی جلوتر رفت و یک فرشته را دید که بیکار نشستهمرد با تعجب از فرشته پرسید: شما اینجا چه می کنید و چرا بیکارید؟ فرشته جواب داد: اینجا بخش تصدیق جواب است. مردمی که دعاهایشان مستجاب شده، باید جواب بفرستند ولی فقط عده بسیار کمی جواب می دهند.
 

 مرد از فرشته پرسید: مردم چگونه می توانند جواب بفرستند؟
 
فرشته پاسخ داد: بسیار ساده، فقط کافیست بگویند:  خدایا شکر


>>یک لحظه تامل:

از امام‏ حسن علیه السلام پرسیده شد که جوانمردى یعنى چه؟فرمودند:

جوانمردى عبارت است از حراست دین،عزت نفس،با نرمش برخورد نمودن،بررسى عملکرد خویش،پرداخت ‏حقوق و دوستى نمودن با مردم.

تحف‏العقول، ص 227


 دوستان!ویژه نامه ی این وبلاگ هم راه اندازی شد.در این ویژه نامه مطالب مختلفی وجود دارد.البته هنوز در اول راه است و نیاز به همکاری شما داریم.اگر مطلب خاصی به دستتان رسید و یا خودتان نوشتید حتما برای ما ارسال کنید.حتما استفاده خواهیم کرد.هم چنین طبق روال همیشگی از تمام دوستانی که در مطلب گذشته نظر دادند تشکر می کنم:

خانم دلارام(وبلاگ مچول کوچول) -- خانم مریم(وبلاگ یک دنیا پدر) -- نورا(وبلاگ سرزمین نور) -- محب ولایت(وبلاگ علی ولی الله) -- خانم مرضیه(وبلاگ بنام حضرت دوست) -- خانم زهرا(وبلاگ کیمیای ناب) -- محسن شوریده(وبلاگ دریچه ایی به سوی ملکوت)

۲۰ نظر ۱۴ مهر ۸۴ ، ۱۸:۱۴
حسن میثمی

-از مرکز به کلیه ی واحد ها؛ضمن عرض سلام و صبح به خیر...

صبح زود بود و فقط صدای بیسیمش به گوش می رسید...تک و توک هم ماشین رد می شد.با خودش گفت:«روز جمعه است و فکر نمی کنم روز راحتی داشته باشم.تازه!برای اضافه کار هم تا شب باید...» بـــــــــــــــوق...رشته ی اکفارش رو یک خودرو با صدای بلند بوق پاره کرد.چراغ قرمز رو رد کرده بود.با بسم الله اولین برگ رو نوشت: خودروی ماکسیما،رنگ سفید،با شماره ی شهربانی... .

دیگه پاهاش جون نداشت.آخر شب بود.فقط صدای بیسیمش به گوش می رسید.ناراضی سوار خودروی گشت راهنمایی و رانندگی شد و رفت...ناراضی از این که کی می شه ما فرق خیابان و مکان حال گیری،یا معنای خط های سفید وسط خیابان رو بفهمیم.... .

سفید پوشان محبوب جامعه


یک لحظه تامل:

از حضرت پرسیده شده بزرگوارى چیست؟ فرمودند:احسان‏ به قبیله و تبار و تحمل خسارت و جرم آنها.

امام حسن(علیه السلام)؛تحف‏ العقول، ص 227


با عرض تبریک هفته ی ناجا و تشکر از تمام دوستانی که در مطلب قبل نظر دادند:

خانم مریم(وبلاگ یک دنیا پدر) -- نورا(وبلاگ سرزمین نور) -- آقا شهرام -- خانم دلارام(وبلاگ مچول کوچول) -- مدیریت وبلاگ شیخ صنعان -- عبد درگاه علی سیدعلی(وبلاگ فطرس) -- محب ولایت(وبلاگ علی ولی الله) -- یه مسافر(وبلاگ صبا) -- آقا میثم(وبلاگ میثم اس اس توضیح:این آقا میثم هم یه رشته ی مهندسی خوب قبول شدن ها!تبریکی گلی شیرینی می خواین ببرین کلیک کنید.) -- خانم زهرا(وبلاگ کیمیای ناب) -- سجاده ی یاس(وبلاگ به سپیدی یاس به سرخی خون) -- سلاله(وبلاگ درسایه ی آفتاب)

.::ویژه نامه::.

خاطرات شون پن؛ستاره ی هالیوودی از سفرش به ایران در زمان انتخابات ریاست جمهوری 84

۱۱ نظر ۰۸ مهر ۸۴ ، ۱۲:۰۸
حسن میثمی

تازه درختان جنگل روییده بود و داشت برای خودش جنگل می شد...داشت درختان خود را تنومند بار می آورد که ناگهان از درون و برون موریانه ها به جان جنگل افتادند.دیری نپایید که طوفانی سهمگین جنگل را نگران کرد...1

طوفانی از تبر
ناگه به جان جنگل

افتاد

و هر چه را کاشته بودیم
طوفان به باد داد

در گرگ و میش آتش و خاکستر
جنگل ولی هنوز

نفس می کشید

جنگل هنوز هم

جنگل بود

هر چند در دلش
جای هزار خاطره  تاول بود

جنگل بلند و سبز

به پا خاست

و با تمام قامت
این قطعنامه را
با نعره ای بلند و رسا خواند:

 

جنگل هجوم طوفان را

تکذیب می کند!

جنگل هنوز جنگل
جنگل همیشه جنگل

خواهد ماند!2

1)نویسنده
2)قیصر امین پور


با تشکر از تمامی دوستانی که در مطلب قبل نظر دادند و با عرض معذرت از این که وبلاگ دیر به روز شد.ان شاءالله از این پس نظم به روز رسانی حفظ خواهد شد و همان پنج شنبه ها وبلاگ به روز می شود.

خانم مریم(وبلاگ یک دنیا پدر) -- نورا(وبلاگ سرزمین نور) -- خانم دلارام(وبلاگ مچول کوچول) -- آقا نیما رهگذر(وبلاگ چلوکباب) -- مدیریت وبلاگ حریم دوست -- آقا بهروز(وبلاگ داستان های کوتاه) -- سجاده ی یاس(وبلاگ به سپیدی یاس،به سرخی خون) -- مدیریت وبلاگ خیبر شکن -- وبلاگ جام -- مدیریت وبلاگ مشکات -- طوطی شکرشکن(وبلاگ خط یار) -- بنده(وبلاگ منزل دوست) -- آقای سعیدی راد(وبلاگ شاعرانه) -- آقا مجید(وبلاگ آقای خامنه ای!سلام) -- خانم ریحانه(وبلاگ پرنده ی آبی)

>>

روز شمار هفته ی دفاع مقدس:در این هفته ایران 59 چگونه بود؟؟؟

۱۷ نظر ۰۱ مهر ۸۴ ، ۰۱:۰۱
حسن میثمی