اول سلام؛
بعدش این که شب های قدر چه طور بود؟آیا هنوز هم عطر اون شب ها همراهتون هست؟امسال رفتیم در محضر آیت الله حق شناس.خیلی چیز های باحالی گفت.اگر می تونستم می گفتم.ولی حیف که اجازه ندارم.نمی دونم تا حالا تونستید ایشون رو ببینید یا نه؟اگر ندیدید حتما سال دیگه پیش ایشون بروید...حتماً
خیلی حرفه اگه بتونیم خودمونو حفظ کنیم...نـــه؟
هفتهی آخر ماه مبارکه.وای...چقدر زود گذشت...رسیدیم به آخر سفره...ماه رمضان خداحافظ...این چند روز رو هم قدر بدونیم...
ـــــــــــــــــــــــــــــــ.::فلسطین پارهی تن اسلام است::.ـــــــــــــــــــــــــــــــ
...ما طرفدار مظلوم هستیم،هر کسی در هر قطبی مظلوم باشد ما طرفدار آن ها هستیم و فلسطینی ها مظلوم هستند و اسرائیلی ها به آن ها ظلم کرده اند از این جهت ما طرفدار آن ها هستیم...ملت مسلمان ایران و هیچ مسلمانی و اصولاً هیچ آزاده ایاسرائیل را به رسمیت نمی شناسد...
روح الله الموسوی الخمینی
راهپیمایی یادتون نره...دندون های آمریکا...مشت های ما...مرگ بر آمریکا...مرگ بر اسرائیل
ـــــــــــــــــــــــــــــــ.::دو کلام از زبون مادر شوهر::.ـــــــــــــــــــــــــــــــ
باز این آمریکایی ها دهانشونو باز کردند و دو کلام حرف زدند:«ایرانی ها ذاتاً تروریست هستند...»این قدر مسخره بود که پای تلویزیون خنده ام گرفت.از فیلم چارلی چاپلین بیشتر خندیدم...
ـــــــــــــــــــــــــــــــ.::آن سوی پنجره::.ـــــــــــــــــــــــــــــــ
در بیمارستانی،دو مرد در یک اتاق بستری بودند.یکی از بیماران اجازه داشت که هر روز بعد از ظهر یک ساعت روی تختش بنشیند.تخت او در کنار تنها پنجرهی اتاق بود.اما بیمار دیگر مجبور بود هیچ تکانی نخورد و همیشه پشت به هم اتاقیش روی تخت بخوابد.آن ها ساعت ها با یکدیگر صحبت می کردند؛از همسر،خانواده،خانه،سربازی یا تعطیلاتشان با هم حرف می زدند.
هر روز بعد از ظهر،بیماری که تختش کنار پنجره بود،می نشست و تمام چیز هایی که یرون از پنجره می دید،برای هم اتاقیش توصیف می کرد.بیمار دیگر در مدت این یک ساعت،با شنیدن حال و هوای بیرون روحی تازه می گرفت.
این پنجره رو به یک پارک بود که دریاچهی زیبایی داشت.مرغابی ها و قو ها در دریاچه شنا می کردند و کودکان با قایق های تفریحی شان در آب سرگرم بودند.درختان کهن،به منظرهی بیرون،زیبایی خاصی بخشیده بود و تصویری زیبا از شهر در افق دور دست دیده می شد.همان طور که مرد کنار پنجره این جزییات را توصیف می کرد،هم اتاقیش چشمانش را می بست و این مناظر را در ذهن خود مجسم می کرد.
روز ها و هفته ها سپری شد.
یک روز صبح،پرستاری که برای حمام کردن آن ها آب آورده بود،جسم بی جان مرد کنار پنجره را دید که در خواب و با آرامش از دنیا رفته بود.پرستار بسیار ناراحت شد و از مستخدمان بیمارستان خواست که آن مرد را از اتاق خارج کنند.
مرد دیگر تقاضا کرد که تختش را به کنار پنجره منتقل کنند.پرستار این کار را با رضایت انجام داد و پس از اطمینان از راحتی مرد،اتاق را ترک کرد.آن مرد به آرامی و با درد بسیار،خود را به سمت پنجره کشاند تا اولین نگاهش را به دنیای بیرون از پنجره بیندازد.بالاخره او می توانست این دنیا را با چشمان خودش ببیند.
در کمال تعجب او با یک دیوار مواجه شد.
مرد،پرستار را صدا زد و پرسید که چه چیزی هم اتاقیش را وادار می کرده چنین مناظر دل انگیزی برای او توصیف کند؟پرستار پاسخ داد:«شاید او می خواسته به تو قوت قلب بدهد.چون آن مرد اصلاً نابینا بود و حتی نمی توانست دیوار را ببیند.»
ـــــــــــــــــــــــــــــــ.::اَلْحِلْمُ الْحَسَنِیَّه::.ـــــــــــــــــــــــــــــــ
شهر شام که مرکز حکومت معاویه بود،کانون سم پاشی و تبلیغات بر ضد اهل بیت رسول خدا(ص)به شمار می رفت.روزی پیرمردی جاهل،از اهالی شام در حالی که سوار بر شترش بود به مدینه آمد.در مسیر راه امام حسن(ع)را که سوار بر مرکب بود شناخت و تا توانست از آن حضرت و پدر بزرگوارش بدگویی کرده و نسبت های ناروا داد.
اصحاب خواستند متعرض او شوند ولی امام(ع)مانع شدند و در حالی که لبخندی بر لب داشتند به کنار پیرمرد شامی آمده و سلام کرده و فرمودند:
«ای پیرمرد!گویا غریب می باشی و در مدینه آشنایی نداری و اموری در مورد ما بر تو اشتباه شده است.اگر میل داشته باشید در منزل ما وارد شوید زیرا که ما منزل وسیع و ثروتی بسیار داریم و محلی را نیز برای مرکب شما در نظر می گیریم و تا هر وقت که مهمان ما باشید به شما بد نخواهد گذشت.اگر نیازمند باشی تو را بی نیاز می کنیم و اگر مدیون باشی آن را ادا می نماییم و اگر نیاز به راهنمایی داشته باشی تو را راهنمایی خواهیم کرد.»
هنگامی که آن پیرمرد ناآگاه این کلمات پر مهر را از امام(ع)شنید،منقلب شده و به گریه افتاد.پس از شترش پیاده شد و بوسه بر دست آن حضرت زد و گفت:
«الله اَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلَ رِسالَتَهُ.»
«خدا بهتر می داند که مقام رسالت خود را در وجود چه کسی قرار دهد.»
و سپس گفت:«آن قدر در شام از بدی های شما و پدر بزرگوارتان شنیده بودم که دلم مملو از بغض و عداوت شما شده بود و لکن اکنون دانستم که سخن شامیان که برخلاف حقیقت بود و خدا شاهد است که تا چند لحظهی قبل مغبوض ترین افراد در نزد من شما و پدرتان بودید و لکن اکنون محبوب ترین انسان ها در نزد من می باشید.»
سپس او تا مدتی میهمان خانهی امام مجتبی(ع)بود و چون خواست به طرف شام بازگردد گفت: «بهترین سوغاتی که در این سفر نصیب من شد آن بود که دلم از محبت امام خویش سرشار و از بغض و عداوت دشمن او معاویه مالامال گشت.»
کشف الغمه،علی بن عیسی،ج2،ص135
ـــــــــــــــــــــــــــــــ.::در محضر استاد::.ـــــــــــــــــــــــــــــــ
سئوال شد که:ریشهی اختلافات آمریکا با جمهوری اسلامی در چیست؟
و مقام معظم رهبری پاسخ گفتند:«این که نظام اسلامی می خواهد عزیز و مستقل باشد و بر اساس رأی مردم اداره شود نه رأی و خواست مستکبران جهانی و به همین علت امروز معنای وفاداری به جمهوری اسلامی،وفاداری به«استقلال کشور،حقوق ملت و پایداری در برابر بیگانگان»است.
ـــــــــــــــــــــــــــــــ.::تفألی به حافظ::.ـــــــــــــــــــــــــــــــ
معاشران ز حریف شبانه یاد آرید === حقوق بندگی مخلصانه یاد آرید
به وقت سر خوشی از آه ونالهی عشاق === به صورت و نغمهی چنگ و چغانه یاد آرید
چو لطف باده کند جلوه در رخ ساقی === ز عاشقان به سرور و ترانه یاد آرید
چو در میان مراد آورید دست امید === ز عهد صحبت ما در میانه یاد آرید
سمند دولت اگر چند کشیده رود === ز همرهان به سر تازیانه یادآرید
نمی خورید زمانی غم وفاداران === ز بی وفایی دور زمانه یاد آرید
به وجه مرحمت ای ساکنان صدر جلال
ز روی حافظ و این آستانه یاد آرید
ـــــــــــــــــــــــــــــــ.::سبکبالان خرامیدند و رفتند::.ـــــــــــــــــــــــــــــــ
خاطره ای از شهید عبدالله میثمی:
رفته بودیم بویر احمد،دیدن خانوادهی شهید.برگشتنی،ساعت یازده و نیم شب بود.شعر می خواندم که راننده خوابش نبرد.میثمی هم شروع کرد با من خواندن.بعد پرسید: «صِدام چطوره؟»
گفتم:«روت خوبه.»
گفت:«می گم صدام چطوره،می گی روم خوبه؟»
گفتم:«آخه با این صدا خوندن،خیلی رو می خواد.»
مگر خنده اش بند می آمد؟
ـــــــــــــــــــــــــــــــ.::از هر چه بگذریم سخن دوست خوش تر است::.ـــــــــــــــــــــــــــــــ
باز هم تشکر از این که نظر دادید.حالا اگه عیبی نداره من هم یه خواهش از شما بکنم.اگه دوست داشتین دربارهی تمام قسمت های متن هر هفته نظر بدید.این جوری من بهتر عیب هامو می فهمم.
آقای مهاجر؛
اولاً علیکم السلام...ثانیاً شکر خدا...ثالثاً کاملاً درسته.قبول دارم.این هفته اصلاحش کردم...رابعاً واقعاً ممنون که اشکال های من رو بهم گوشزد می کنید...واقعاً ممنون...
آقای عنور ناصر؛
و هم چنین...ما را هم از دعای خیر خود فراموش ننمایید قربان.
آقای شکیبا؛
در نظرم بود.ولی خوب...درس و مدرسه و علم و تحصیل نگذاشت...سرم خیلی شلوغ بود...و گرنه می خواستم به قول معروف بترکونم...
آقا امید؛
من هم تسلیت می گم...نظر شما اجرا شد.باز هم انتقاد کنید و پشت سرش پیشنهاد بدید...
شمیم جان؛
تنها کاری که می تونیم تو این چند شب بکنیم اینه که از خدا بخوایم سال دیگه هم ما رو تو مهمونیش راه بده!درسته؟
علی آقا؛
همچین هم اولین بار نیست جناب.ضمنا خودتو بیشتر معرفی کن نمونیم تو خماری...باشه؟
یا علی مدد
خیلی التماس دعا