روایت اول: روضه خوان
سال هفتم - (دوره ی جدید) - شماره ی شصت و ششم-بها:3 دقیقه
بسم الله
مشق شب:
امام حسن(علیه السلام) فرمود:
سوگند به خداوند! هر کس ما را دوست داشته باشد، اگر چه در دورترین نقاط مانند دیلم اسیر باشد، دوستى ما براى او مفید است. همانا محبت ما گناهان فرزندان آدم را از بین مىبرد، همانطور که باد برگ درختان را مىریزد.
بحار الانوار، ج44، ص24
کلی شعر و روضه تمرین کرده بود تا مراسم امشب هیئت را به بهترین نحوی که می تواند تقدیم اباعبدالله کند. خیلی ها گفته بودند تو عمرا امشب نمی توانی مداحی کنی. اسباب خنده می شوی. بیخیال شو و بگذار کربلایی رحیم مدح و روضه اش را بخواند و خلاص. اما کوتاه نمی آمد.
***
چراغ ها که خاموش شد و نوبت روضه خواندنش شد، انگار ذهنش از هر چه آهنگ و سبک و شعر خالی شده باشد. هیچ چیز در ذهنش آماده نداشت. رو به ملت کرد و هر آن چه را که می دید تصویر می کرد. چند جمله نگذشت که هیئتی ها داشتند خودشان را می زدند. صدای ضجه زن ها کل محل را پر کرده بود. روضه اش شده بود هر آن چه را که می دید. انگار کن که هیئت را برده بودند وسط صحرای کربلا؛ وسط معرکه. حالش بد شد آن شب.
***
45 سال از آن روز می گذرد. حالا یکی از مداحان صاحب نام محل است. همان مسجد، همان روز می رود و چشمانش را می بندد و تصویر می کند. آمبولانس ها دیگر می دانند که باید موقع بسم الله گفتن حاجی آن جا مستقر بشوند. هر سال حالش بد می شود. هر سال حالشان بد می شود... .
ببخشید؛ چند لحظه...
*این داستان واقعیت نداشته و فقط ساخته ذهن نگارنده است.