تولد دوباره
سال ششم-(دوره ی جدید)-شماره ی چهل و سوم-بها:3 دقیقه
بسم الله
چند بار متولد می شویم کلا؟
مشق شب:وقتی آخرت خراب باشد... شخصى به امام حسن (علیه السلام) عرض کرد: اى پسر پیامبر خدا چرا ما از مرگ اکراه داریم و آن را دوست نداریم؟ حضرت فرمود: چون شما آخرت خود را خراب و دنیایتان را آباد کردهاید، بنابراین انتقال از عمران و آبادانى به خرابى و ویرانى را دوست ندارید. بحار الانوار، ج44، ص110 |
همه در جنب و جوش بودند. کسی نبود بیکار باشد تا مقدمات کار فراهم شود. جمعیتی آمده بودند برای بدرقه اش.
***
جمعیتی آمده بودند برای استقبالش. پدرش نگران تر از همیشه چشم به راهش بود تا به این دنیا بیاید. قلبش خیلی تندتر از آن چه باید می زد. نگران بود که نکند فرزندش راحت متولد نشود. دستانش را در هم می فشرد و دائم قدم می زد و برای دیدن فرزندش لحظه شماری می کرد. پدر می دانست کلی آدم در آن دنیا دارند بدرقه اش می کنند. همین تصور، آشفتگی های روحی اش را کمی آرام می کرد.
اما خیلی طول نکشید. دلبندش را آوردند، در یک لباس سفید. پدر خیلی گرم او را در آغوش کشید. گرم تر از همیشه. دلش خیلی برای تنها دخترش تنگ شده بود. نامش را برای باری دیگر انتخاب کرد:سارا؛ سارا باقی
***
همه ی کارها انجام شده بود. فقط مانده بود اعلامیه. بدون این که ثانیه ای فکر کند تلفن همراهش را برداشت و به رفیقش –که طراح بود و انتشاراتی داشت- زنگ زد:«الو؛ سلام مسعود. اعلامیه ترحیم مادر ما رو چاپ می کنی؟ متنش رو بنویس: با نهایت تالم و تاثر درگذشت ناگهانی مادری دلسوز و فداکار، همسری مهربان بانو سارا باقی را به اطلاع کلیه دوستان و آشنایان و بستگان می رساند. به همین مناسبت...»
***
سارای دوباره متولد شده گریه ی آن دنیایی ها را هیچ گاه نفهمید. انگار این صحنه برایش تکراری بود، لحظه ای که بلند گریه می کرد و ماما به پشت او می زد. حالا او دیگر به آرامش رسیده بود. اما آن دنیایی ها این را نمی دانستند.
و...آن ها:با تشکر از دوستان خوب و مهربانی که به حقیر و این وبلاگ در این هفته لطف کردند.
وبلاگ شب شعر -- وبلاگ گلچهره -- حالا -- وبلاگ چرک نوشت های یک بچه آخوند -- خواجه محمود -- وبلاگ امضا82 -- وبلاگ نجوای شبانه -- وبلاگ بی سایه بان -- وبلاگ راه آسمانی -- وبلاگ صدای عجیب -- وبلاگ صبح سپید -- وبلاگ کاغذ کاهی
قصه ی عجیبی است مرگ و زندگی که کنار آمدن با آن سخت است به نظرم یکم نامری است
یا علی