سال هشتم، شماره هشتادم، بها: 7 دقیقه
امام حسن علیه السلام فرمودند: ما از خاندانى هستیم که خداوند با اسلام گرامیمان داشته است و ما را برگزیده، انتخابمان کرده است و هر گونه پلیدى و رجس را از ما دور کرده و کاملاً پاکمان گردانیده است. [أمالی شیخ الطوسی، ص ۵۶۲، ح ۱۱۷۴]
/جمعه 5 خرداد 1391/
لمس غربت قبرستان ابوطالب (یا به قول اعراب مقبره المعلا) قسمت روز نهم ما بود. اینکه دوباره یادت بیاید بقیع کجا بود و چرا وقتی میرفتی آنجا بغض میخواست خفهات کند. قبرستان ابوطالب هم محل دفن اجداد پیامبر (صلیالله علیه و آله) و حضرت خدیجه (سلامالله علیه) بود. اما بهرسم نازیبای آل سعود، بارگاه حضرت خدیجه هم تخریب شده بود و از قبرستان ابوطالب چیزی جز یک دشت ساده باقی نمانده بود.
تنها توانستیم زیارتی از دور بکنیم، حاجآقا مختصر صحبتی داشته باشد و به سمت صحرای عرفات حرکت کنیم.
در راه، بدون توقف، سرزمین منا را هم دیدیم. همانجا که حاجیها وقوف میکنند تا اعمال خاصشان را انجام بدهند. انگار امروز روزی است که باید فرقمان را با حاجیهای حج تمتع بدانیم. آنهایی که چند روزی در این سرزمین میمانند تا حالشان خوب شود.
بعد از آنهم به کوه جبلالرحمه و صحرای عرفات رسیدیم. این کوه، همان کوهی است که افکار عوام مردم، به این شهرت پیدا کرده است که اگر بر روی خاک آن آرزویت را نقاشی کنی یا بنویسی، آن آرزو محقق خواهد شد. گرچه حاجآقا گفت این عمل خرافه است و به آن اهمیتی ندهید، اما خیلی از اعضای کاروان -از جمله خودِ خودِمان :) - آرزوهایمان را نوشتیم. البته نه از باب تحققش. بیشتر تفریحی با رفقا!
دو رکعت نمازی هم بالای کوه خواندیم و آمدیم پایین. حاجآقا کمی درباره صحرای عرفات توضیح داد و بیشتر دلمان را برای حاجی شدن آب کرد. توفیقی که با این حجم حاجیهای در صف، بعید است که حالا حالاها نصیبمان شود.
ما ماندیم و یک حسرت بزرگ. اینکه شب عرفات بمانی. موبایلت را خاموش کنی. از اینترنت هم که آنجا خبری نیست. تویی و آسمان. نه فکر خانه باشی و نه در تفکر خانواده. نه دنبال یک قران دوزار بدوی و نه به این فکر کنی که فلان پروژه الآن در چه مرحلهایست.
آنجا تو باشی و آسمان و مهتاب. آنوقت اگر سیمت وصل نشد، شک کنی به وجودت. به اینکه تو نمایندهاش هستی بر روی زمین.
آنجا فکر کنی که کسی اینجا خیمه زده که سالهاست -به شعار یا حقیقت- منتظرش هستی. همکلام تو شده و دارد با خدا مناجات میکند.
اصلا فهمیدن عرفات، خودش شناخت میخواهد. من کجا و عرفات کجا...