سال هشتم، شماره هشتاد و دوم، بها: 5 دقیقه
امام حسن علیه السلام فرمودند: ما از خاندانى هستیم که خداوند با اسلام گرامیمان داشته است و ما را برگزیده، انتخابمان کرده است و هر گونه پلیدى و رجس را از ما دور کرده و کاملاً پاکمان گردانیده است. [أمالی شیخ الطوسی، ص ۵۶۲، ح ۱۱۷۴]
/یکشنبه 7 خرداد 1391/
[توضیح عکس در متن؛ عکس از خودم نیست]
سعودیها کلا در نگهداری از اماکن تاریخیشان بیسلیقهاند. البته در خوشبینانهترین حالت. یعنی مثلا فرض کنیم که برای تخریب آثار تاریخی قصد و غرضی ندارند. مخصوصا آثاری که امیرالمومنین در ساخت یا پرورش آنان نقشی داشته است.
شعب ابیطالب که به موازات سعی صفا و مروه قرار دارد، کاملا تخریب شده است. بخشیاش سنگفرش شده، بخشیاش شده سرویس بهداشتی. بخشیاش هم کاخ سلطنتی! با دیوارهای بلند و غیر قابل دسترس. یعنی حتی یک یادبود هم برای شعب ابیطالب نگذاشتهاند؛ محض رضای خدا.
یا مثلا برتری برای خانه رسولالله و محل تولد ایشان قائل نشدهاند. همانجا که تابلو زدهاند «مکتبة مکة المکرمة». البته قصد دارند همانجا را هم در طرح توسعه مسجدالحرام تخریب کنند.
هر مسجدی هم که یا حضرت علی علیه السلام آنرا ساخته بود یا در آن نقشی داشت، تخریب شده بود.
حاجآقا که اینها را تعریف میکرد همکاروانیها زیر لب، با غیظ، یک چیزی را میگفتند. نمیدانم چه میگفتند. اما من شخصا لعنت و نفرین میفرستادم. ایستاده بودیم جلوی همان مکتبة مکة که حاجآقا اینها را میگفت.
دید آمپرها بالا رفته، رو کرد به سمت مکتبة و گفت: حالا همه سه بار بگویند «مکتبة المکة المکرمة». همه هم در حال خودشان بودند. یک سری بار اول گفتند، یک سری دیگر بار دوم را هم گفتند، اما دیگر برای بار سوم خنده حاجآقا کاروان را به خنده انداخت. گفت «برای چه میگویید مگر ذکر است؟». همه به شوخی حاجآقا خندیدند. البته مُسنترها نفهمیدند ماجرا از چه قرار است.
در زیارت دوره، آسمان را که نگاه میکردی بخشی از کادر نگاهت، کاخ پادشاه سعودیها بود. هر کار میکردی، آسمان، آسمان نمیشد. من دلم آنجا آسمان میخواست...