سال پنجم-(دوره ی جدید)-شماره ی نهم-بها:4 دقیقه
بسم الله
این خسیس که می گویند یعنی چه؟
همه ی ما حمل و نقل عمومی هستیم!
تا چشم کار می کند،فقط خودروست.بشر هم که الی ماشاءالله!آن وسط ها میان خودروها لایی می کشد و عرض خیابان را می گذرد.در صف ایستگاه اتوبوس حدود 15 دقیقه ایست که ایستاده ام و دارم به حمل و نقل عمومی مان،که مثل صاایران هر روز بهتر می شود و اصلا بدتر نمی شود فکر می کنم!(یکی نیست بگوید موضوع مهم تر نبود؟چه بیکار!ملت به نان شب محتاجند!)206 راهور هم دائما پشت بلندگویش تذکر می دهد:«راننده پراید!حرکت می کنی یا ببندمت به جرثقیل؟»افسر راهور هم کم مانده بیفتد به پای مسافران منتظر مسافرکش ها،که جان مادرتان بروید آن طرف تر.اما اینگار به درخت می گوید.خلاصه!غلغله بازاری است این جا!
ساعت 20:30-همان میدان ونک-یک خورده آن طرف تر(چون صف ملت منتظر اتوبوس حرکت کرد!)تا چشم کار می کند،فقط خودروست.خودروهایی که اهالی ادب "تک سرنشین" می نامندشان!حتما آقا و یا خانم خوش بوی مودب پشت رول هم یک سی دی آهنگ غیرپاستوریزه را داخل آن سیستم فضایی اش قرار داده و گوش می دهد که این طور به صندلی لم داده است و کلاچ و ترمز می کند.کولر هم که حتما روشن است؛یعنی اگر نباشد نمی شود.از اصل جدا بودن از حال جامعه عقب می مانی.این اصل می گوید حتی اگر پیکان هم داری(چه بسا کم تر از این خودروی ملی)شیشه ها را بکش بالا تا ملت فکر کنند کولرت روشن است.این قدر کلاس دارد که نگو!
ساعت 20:33-همان میدان ونک-داخل اتوبوس(البته با کمال افتخار،نشسته!)ملت مشتاق به هر خودرویی که بگویی پیشنهاد می دهند:"رسالت؟مترو؟آقا جان مادرت!" خانم ها،به خصوص آن خانم ها،حرفشان بدجور برو دارد.رونیز و ماکسیما و پرشیا و قس علی هذاست که جلوی پایشان ترمز می کنند.اما خدا نکند آقا باشی،یا بانو!آن وقت است که باید خدا خدا کنی که یک خودرو با نوار نارنجی(ترجیحا)از راه برسد که حداقل روی سقفش جا باشد...تا چشم کار می کند فقط خودروست!
ساعت 20:45-بزرگراه شهید حقانی-داخل اتوبوسپیرمرد کناردستی ام حسابی چانه اش گرم شده:«بدبختی ملت ما را می بینی؟تا کی می خواهیم اینطوری باشیم؟مردم چین و ژاپن را می بینی؟مثل برق دارن پیشرفت می کنن.اما ما حتی...» داشتم به حرف هایش فکر می کردم.البته قسمت دومش...مردم چین و ژاپن!
یک استادی داشتیم،می گفت:«چندین سال پیش که ژاپن بودیم،تازه اولین سال هایی بود که پیشرفت ژاپن شروع شده بود.مردم وقتی به یکدیگر سلام می کردند به جای حالت چطور است می پرسیدند:ناهار خوردی؟اگر طرف می گفت نه،می بردنش خانه شان یا همان جا یک رستورانی،ناهار مهمانش می کرد.»
حالا ما حتی حاضر نیستیم مسیری که بخواهیم نخواهیم مسیرمان است را با دو سه نفر دیگر(که نه قرار است صندلی های خودرویمان را قورت بدهند نه رویش نقاشی بکشند)طی کنیم.فکر کنم ژاپنی ها هم در دامنه ی گسترده ی لغاتشان عبارت "به من چه ربطی دارد" وجود دارد.اما توفیرش این است که این عبارت برای آن ها کاربردی ندارد و برای ما...!
مشق شب:خدا کند شما بخیل نباشید!
از حضرت امام حسن(علیه السلام)پیرامون بُخل سؤال شد.در جواب فرمود:
معناى آن چنین است که انسان آنچه را به دیگرى کمک و انفاق کند فکر نماید که از دست داده و تلف شده است و آنچه را ذخیره کرده و نگه داشته است خیال کند برایش باقى مى ماند و موجب شخصیّت و شرافت او خواهد بود.
أعیان الشّیعة: ج 1، ص 577، بحارالأنوار: ج 75، ص 113، ح 7
ببخشید؛چند لحظه!:یک مدت تقریبا طولانی نبودیم.مقصر اصلی اش پرشین بلاگ بود و آن هکرهای خدانشناسش که ما را به این روز انداختند.مدتی بود می خواستیم از پرشین بلاگ اسباب کشی کنیم که میسر شد.خلاصه!فکر کنید کل سیب خوشبو آمده این جا.هیچ فرقی نکرده.فقط یک کم پاستوریزه تر شده است.سیب خوشبو هم همان سیب خوشبوست.هر هفته پنج شنبه،ان شاءالله با یک شماره هستیم در خدمتتان.از تمام دوستانی هم که در این مدت نظر دادند ممنون.
وبلاگ زائر بقیع -- وبلاگ داستان های تخیلی من و اژدها -- وبلاگ آیین بهشت -- وبلاگ آقازاده -- وبلاگ بچه های آسمان -- وبلاگ شب های شعر شاعر شنیدنی است -- وبلاگ پله پله تا ملاقات خدا -- وبلاگ سرزمین نور -- وبلاگ ماه پنهانی -- وبلاگ عطش زار -- وبلاگ بوی بهشت -- دلارام -- آسمونی -- وبلاگ من خلوت نشین -- وبلاگ رهیاد -- وبلاگ مجنون الزهرا(س) -- وبلاگ فهیم -- وبلاگ حریم یاس --وبلاگ موسسه فرهنگی هنری نوای علی اکبر(ع) -- وبلاگ انسجام -- وبلاگ هدی -- وبلاگ یاوران ولایت -- ناشناس -- وبلاگ آشوبگران -- وبلاگ ایران -- لینک باکس برترین لینک ها -- وبلاگ منتظر -- وبلاگ ورود 13- ممنوع -- وبلاگ من حرف می زنم